My Danish Blog

« March 2005

  

صفحه اصلی

  

May 2005 »


گفتگو با رضا شکراللهی نويسنده ی وبلاگ «خوابگرد»

جمعه، ۹ اردیبهشت، ۱۳۸۴


پیش‌درآمد
از میدان بیست و چهار اسفند راه می‌افتم، از آن پیاده‌رو که کتاب‌فروشی‌هایش به‌‌دنبال هم صف کشیده‌اند عبور می‌کنم؛ بی‌شتاب! بارها و بارها از آن‌جا گذشته‌ام. گاه می‌ایستم و به ویترین‌های‌ پر از کتاب نگاه می‌کنم و راه می‌افتم تا به انتشاراتی محبوبم برسم. آن‌جا چون همیشه درنگ خواهم کرد. از پشت شیشه‌ی تمیز و براق ویترین به کتاب‌ها نگاهی می‌اندازم، شاید چیز تازه‌ای منتشر شده باشد. به ‌درون سرکی می‌کشم: شاملو نشسته است آن‌جا و دورش را چند نفری گرفته‌اند؛ نام نیمایوشیج برده می‌شود، انگار دارد از نیما می‌گوید. می‌روم تو! می‌ترسم اگر سلام کنم رشته کلام را پاره کرده باشم، پس خاموش دل به گفت‌وگو می‌سپارم. زمان به تندی از برابرم می‌گذرد. آیدا که وارد می‌شود، همه‌ی سرها به سمت او برمی‌گردد. شاملو باید برود خانه. از آن‌جا باید سری هم به «کافه فیروز» زد.
وارد که می‌شوی، بوی قهوه و شیرینی و دود سیگار در فضا پیچیده است. خیلی‌ها نشسته‌اند، چندتا چندتا دور میزها؛ خیلی‌ها که امروز دیگر در بین ما نیستند. فرهادِ خواننده با آن پوستین معروفش وارد می‌شود. بی‌حوصله با نگاه محزونش دوری میِ‌زند و بی‌آنکه چیزی بگوید، بیرون می‌رود. همین‌که وارد «خوابگرد» می‌شوم، احساس می‌کنم همان‌جا هستم: بیست و چهار اسفند، شاهرضا، همان پیاده‌رو، کتاب‌فروشی‌ها، ویترین‌های تمیز پر کتاب، انتشاراتی محبوبم، کافه فیروز و... نوستالژی... گاهی ساعت‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های «خوابگرد» پرسه زده‌ام، انگار که دنبال چیزی می‌گردم که سال‌هاست گم کرده‌ام. همه‌چیز در خوابگرد زیباست: از نثر فاخر رضا گرفته تا قالبش، همه‌جا نوعی هارمونی و هماهنگی به‌چشم می‌خورد و همان لحظه در می‌یابی که وبلاگ برای نویسنده‌‌اش جدی ‌است؛ مثل زندگی.
گفتگوی‌ام با رضا شکراللهی به درازا کشید؛ برای رعایت حال خوانندگان این وبلاگ، آن‌را در چند بخش منتشر می‌کنم. خواهشی هم از شما عزيزان دارم: اگر قرار است پيامی بنویسید، لطفاً مربوط شود به متن گفتگو. دوستی هم تذکر داده بود که چرا برای مصاحبه با رضا تبلیغ کرده‌ام؟ واقعيت اين است که این پیشنهاد خود شما دوستان عزيز بود که خواسته بودید با هر که مصاحبه دارم از قبل اعلام کنم تا اگر وبلاگشهری‌ها نکته‌ای در ذهن داشتند که خواستند با مصاحبه‌شونده مطرح شود، اين امکان را داشته باشند. من نيز به خواست شما دوستانم گردن نهادم و پذيرفتم که به اين وسيله، می‌توان مصاحبه‌های پرمحتواتری را سامان داد.

* * *


در ايمیلی که برایم فرستاده بودی فهمیدم که حسابی گرفتاری! با این وجود دعوتم را برای این گفتگو پذیرفتی، بی ‌نهایت سپاسگزارم.
نمی‌دانم چرا اين‌قدر احساس گرفتاری می‌کنم. گاهی وقت‌ها به نظرم می‌آيد بيش‌تر «احساس» گرفتاری می‌کنم تا اين که «واقعا» گرفتار باشم! ولی از يک چيز مطمئن‌ام و آن اين که تازگی‌ها حواشی خوابگرد اعم از پاسخ‌دادن به ايميل‌های زياد و مصاحبه و مشارکت در امور خيريه‌ی وبلاگی و... دارد جای وقت گذاشتن روی خود وبلاگ را می‌گيرد. هميشه از گرفتار شدن در اين وضعيت فرار کرده‌ام ولی گاهی وقت‌ها نمی‌شود انگار در رفت. به هر حال ممنون‌ام و در خدمت‌.
معرفی شده سنت این گفتگوها اگر موافقی از خودت شروع کن، این نویسنده‌ی وبلاگ "خوابگرد" کیست؟
آخر ارديبهشت ماه، سی‌وسه سالم تمام می‌شود. چندسال قبل از تولدم، روستای زادگاه پدرم را می‌خرند تا سد زاينده‌رود را بسازند و آب همه‌جا را بگيرد. کاملا تصادفی از نجف‌آباد سردرآورديم. همه‌ی زندگی‌ام به تجربه کردن گذشته؛ يا به قول پدرم به «از اين شاخه به آن شاخه پريدن». هر غلطی فکر کنی کرده‌ام. همواره شاگرد اول مدرسه بودم و در عين حال تابستان يازده سالگی‌ام را بی‌سيم به پشت در پادگان «حاج‌عمران» عراق گذراندم. جنگ و مدرسه باهم پيش رفت. زخم‌های دوران جنگم که بهتر شد، دو سه سالی درس را بی‌خيال شدم و خودم را در يک اتاق محقر در شهری غريبه محبوس کردم. قصد عروج داشتم از زمين به آسمان. پس از مدتی گندش درآمد که اساسا آسمانی‌ام! از زمين بيرونم انداختند. به خانه برگشتم. روزها ساز می‌زدم و شب‌ها درس می‌خواندم تا ديپلمم را گرفتم و با کسب رتبه‌ی يک در کنکور هنر مرا از خانه بيرون انداختند بروم تهران. دانشگاه رفتنم هم مسخره بود. از رشته‌ی تأتر بگير تا ادبيات انگليسی دانشگاه ملی و نهايتا کارگردانی فيلم. کک نوشتن اما توی تنبانم می‌جنيد از همان اول. چپ می‌رفتم بايد می‌نوشتم، راست هم می‌رفتم بايد می‌نوشتم. هيچ‌وقت قصد نداشتم داستان‌نويس بشوم، ولی نمی‌دانم چرا وسط اين جماعت بر خوردم. با آن‌ها احساس بهتری دارم. با سينمايی‌ها و تلويزيونی‌ها هم زياد می‌چرخم، ولی فقط برای گذران زندگی. نويسنده‌ها برايم قابل‌تحمل‌ترند. حالا هم که سال‌هاست از خدمت مقدسم در سازمان مقدس‌تر صدا و سيما می‌گذرد! و اگر بيرونم نکنند، کم‌تر از ده سال ديگر بازنشسته می‌شوم. فيلمنامه می‌نويسم، مستند‌نويسی می‌کنم، برای انتشاراتی‌ها و دوستانم ويراستاری می‌کنم، مشاوره می‌دهم، گاهی فيلم و برنامه‌ی تلويزيونی می‌سازم، گاهی برای روزنامه‌ها می‌نويسم، اگر فرصت کنم پيرزن هم خفه می‌کنم. بيش از شش سال است که ازدواج کرده‌ام و اکنون با همسرم و پسر يک‌ماهه و نيمه‌ام در آپارتمانی کوچک و اجاره‌ای در شمال شرق تهران ساکن‌ام؛ آپارتمانی که در يک گوشه‌ی يک‌متر و نيم در يک‌متر و نيم آن، دفتر خوابگرد قرار گرفته. بس نيست؟
آیا تاکنون کاری را هم منتشر کرده ای؟ بیشتر با کدام روزنامه ها همکاری کرده‌ای و یا می‌کنی؟
کار مستقل ادبی به عنوان کتاب، نه. گفتم که به‌طرز احمقانه‌ای وسط اين جماعت بُر خورده‌ام. همکاری با مطبوعات هم هميشه تکه‌پاره بوده. از صفحه‌ی سينمايی روزنامه‌ی «سلام» در سال ۱۳۷۲ گرفته تا انتشار هفته‌نامه‌ی سينمايی «نور» که پس از هشت شماره، صاحبش ما را بيرون انداخت و آن را تبديل کرد نشريه‌ی زرد. در هفته‌نامه‌ی «آوا» هم که توقيف شد با اسم مستعار يادداشت سياسی می‌نوشتم و با اسم خودم ستون طنز داشتم. آخرهای «عصر آزادگان» هم داشتم از صفحه‌ی آخر اين روزنامه سردرمی‌‌آوردم که توقيف شد. بعد هم صفحه‌های ادبی و وب روزنامه‌ی همشهری تهران سابق و گه‌گاه هم روزنامه‌ی «شرق».
گفتی که ساز هم می‌ زنی، شاید برای من و خوانندگان این وبلاگ جالب باشد که بدانیم چه سازی؟ و اگر حوصله داشتی بعدا جداگانه در باره موسیقی ایرانی هم گپی بزنیم؟
من سنتور را در هنرستان موسيقی اصفهان آموختم و سال‌ها هم ادامه دادم، ولی از سال ۷۵ بود که احساسم عوض شد و سه‌تار دستم گرفتم. از آن سال با اين ساز است که گاهی نجوا می‌کنم. البته سه‌تار را برخلاف سنتور حرفه‌ای نمی‌زنم، در حد همان نجواست؛ هرچند کاملا تصادفی يک‌بار از يکی از آثار آقای چشم‌آذر سردرآوردم و براي موسيقی متن يک سريال تلويزيونی تک‌نوازی کردم.
چند سال است وبلاگ می‌نویسی و چطور شد به این سمت کشیده شدی؟
حدود يک ماه ديگر می‌شود سه سال تمام. کنجکاوی علت اصلی‌اش بود؛ کشف محملی نو برای نوشتن بی‌هيچ دغدغه‌ای. يا شايد هم پيدا کردن «شاخه‌»‌ی جديدی برای پريدن! يادم نمی‌رود برای هر کس که می‌خواستم توضيح بدهم وبلاگ چيست، آخر سر خسته و پشيمان می‌شدم چون متوجه منظورم نمی‌شد. شروع سختی بود. در خلأ می‌نوشتم انگار، ولی بخش گمشده‌ای از زندگی‌ام را پيدا کرده بودم. همين‌طور هم شد. وبلاگ هم‌چنان بخشی از زندگی من است؛ يک بخش کاملا جدی.
یکبار در یادداشت کوتاهی «بازگشت به نقطه صفر تعفن: خوابگرد تمام شد» کرکره خوابگرد را پایین کشیدی که برای من و شاید خیلی از خوانندگانت یک نوع شوک بود. آیا خسته شده بودی؟ یا واقعا همانطور که آنجا توضیح داده بودی «غم نان» بود و یا نه! مسائل دیگری هم پشت آن تصمیم غیرمنتظره خوابیده بود؟
يادم نياور که اشکم درمی‌آيد. ماجرا فقط به غم نان برمی‌گشت و بس، ولی اگر توضيح بدهم که عمق فاجعه تا چه حد بود، باورکردنی نيست. البته می‌توانستم دست و پا شکسته ادامه بدهم، ولی اداره‌ی خوابگرد آن‌قدر برای من جدی بود ـ و هست ـ که نمی‌توانستم با آن مماشات کنم. خيلی‌ها که «سطح اقتصادی» زندگی‌شان شبيه من است يا با فضای ايران آشناترند، موضوع را درک کردند ولی برخی درک نکردند يا «نخواستند» که درک کنند و در غياب من به من حمله کردند. اين‌طور بگويم راحت‌ترم که تعطيلی خوابگرد برای من بدون اغراق مثل اين بود که فرزندم را از سر ناتوانی در تأمين معاش سر راه گذاشته باشم.
تو در وبلاگت غلط ـ نامه‌ای نوشته‌ای، نخست اینکه انگیزه‌ات چه بود و دوم اینکه این غلط ـ نامه پیشنهاد خود توست یا به کارهای زبان‌شناسان و از جمله فرهنگستان نگاهی داشته‌ای؟
خوب شد اين سوال را پرسيدی. از روزی که وبلاگت را مي‌بينم دايم حرص می‌خورم که چرا «نيم‌فاصله» در وبلاگ تو رعايت نمی‌شود؟ مثل اين که آن غلط‌ ـ نامه‌ها هنوز هم بايد ادامه پيدا کند! اين ماجرا در واقع «يکی» از برآيندهای بحث شيرين «ابتذال در وبلاگستان» بود. البته ابتدا می‌خواستم بحث نگارش را شروع کنم، ولی ديدم بيش‌تر وبلاگ‌نويسان از پايه يعنی «اصول اوليه‌ی نگارش در وب» مشکل‌دارند. کار چندان خاصی هم نبود. بيش‌تر يک ابتکار جالب بود و توضيح نکاتی که بسيار ساده و در عين حال مهم‌اند. آن‌قدر مهم که يکی دو هفته‌ی پيش، از طرف بخش انفورماتيک يک سازمان بزرگ دولتی با من تماس گرفتند و اجازه خواستند که غلط ـ نامه‌ها را به صورت جزوه و در قالب يک بخشنامه‌ی توصيه‌ای در سطح سازمان خودشان منتشر کنند تا در نامه‌نگاری‌های کامپيوتری هم حتا رعايت شوند. اگر آن‌ها را مرور کرده باشی، می‌بينی که موضوع‌شان اصلا نه زبان‌شناسی‌ست و نه ربطی به فرهنگستان زبان دارد. غلط‌ ـ نامه‌ها عبارت‌اند از چند قانون ساده‌ برای نگارش به‌خصوص روی وب، همين! نه جای اما و اگر دارند و نه اختلاف نظری ميان علما درباره‌شان هست. حتا سردبير، خودم که در بحث ابتذال ذی‌نفع بود و يک طرف ماجرا، جزو معدود کسانی‌ست که نکات غلط ـ نامه‌ها را (از پيش) موبه‌مو رعايت می‌کند و ديگران را هم تشویق می‌کند به رعايت‌شان.
پایه گذار غلط – نامه تو بودی یا اینکه بحث های گسترده‌ای که در اوایل دهه‌ی هفتاد در نشریاتی مثل "آدينه" در همین مورد شد هم در ساختن این بستر ذهنی دخیل بوده؟ شنیده‌ام که در خارج کشور هم نشریه معتبر "ایران شناسی" در این مورد تلاش بسیار کرده و آن را ترویج داده؟
آن‌چه زير عنوان غلط ـ نامه در وب مشهور شد صرفا ابتکار شخصی‌ام بود. بگذار اين را بگويم که من براي هر ايده‌ای خيلی فکر می‌کنم. هيچ‌کس از من نپرسيده که چرا همين تيتر «غلط ـ نامه» را به اين شکل نوشتم. نه تنها نپرسيدند که بيش‌تر بلاگرها هم به هنگام نقل‌قول دقيقا همين عبارت را می‌نويسند؛ حتا خود تو! اين يک شيطنت تبليغاتی بود برای تأثيرگذاری بيش‌تر. با اين حال اين را هم بگويم که با توجه به ويراستار بودنم، همواره دغدغه‌ی «پاکيزه‌نويسی» داشته‌ام و طبيعی‌ست که شاخک‌های ذهنم در برابر هر موضوع و بحث مربوطی حساس باشد. «زبان» ـ در وجه اديبانه‌اش و سپس در عرصه‌ی زبان‌شناسی ـ دغدغه‌ی من است و با آن زندگی می‌کنم. و قطعا اين دغدغه و پيشينه در پايه‌گذاري غلط ـ نامه بی‌تأثير نبوده، اما فقط به عنوان يک زيرساخت ناخواسته‌ی ذهنی و نه بيش‌تر. باز هم تکرار می‌کنم که فکر انتشار غلط ـ نامه از دل بحث ابتذال بيرون آمد. از فرصت استفاده کنم و اين را هم بگويم که من هنوز وارد بحث «نگارش» نشده‌ام و هميشه هم در اين بحث‌ها نقش ناظر را بازی کرده‌ام و صرفا به آن‌ها پوشش داده‌ام. براي اين کار هم دلايلی دارم که جای طرحش اين‌جا نيست. ولی اگر بتوانم در آينده وارد اين مبحث هم خواهم شد، البته به شکل کاملا پايه‌ای و در حد «عرف مقبول». چون به باور من در اين‌جور مسايل که حساب دو دو تا چهار تا نيست، نمی‌شود و نبايد «حداکثری» برخورد کرد وگرنه حاصل همان می‌شود که اصلاح‌طلبان در بخش سياست داخلی ايران به دست آوردند.
من البته خیلی سعی کردم نیم‌فاصله‌ها را رعایت کنم و حتا دستور تو را هم بکار بردم نشد (ویندوز من ایکس پی و وردم 2000 است).
«نيم‌فاصله» رعات کردن خيلی ساده است. کافی‌ست نرم‌افزار سبک Tray Layout را دانلود و نصب http://khabgard.com/traylayout-1.2.zip و بعد به جای Space از دو کليد Shift و Space (همزمان) استفاده کنی؛ همين! سخت بود؟
حالا که به این‌جا رسیدیم می‌خواهم در مورد تبدیل اصطلاحات و واژگان وبلاگی موضوعی را مطرح کنم. مثلا من علاقه دارم به جای وبلاگ‌نویس از واژه‌ی بلاگر استفاده کنم چرا که معتقدم وبلاگ‌نویس مفهوم رسایی نیست، وقتی می‌گوییم وبلاگ‌نویس یعنی کسی که در وبلاگ می‌نویسد اما بلاگر هم می‌نویسد، هم عکس می‌گذارد و هم به خبرها لینک می‌دهد خلاصه هم سردبیر است، هم عکاس، هم تبلیغ‌چی وبلاگش و هم آبدارچی، تازه خیلی وبلاگ‌ها هستند که تنها به خبرها لینک می‌دهند و نمی‌نویسند یا اینکه برخی وبلاگ را وب‌نوشت می‌گویند. من فکر می‌کنم گاهی ما در تبدیل واژه‌های کامپیوتری به فارسی تا مرز تعصب پیش می‌رویم، خب هم آن آفریقایی که در شاخ آفریقا زندگی می‌کند و پشت مانیتور نشسته‌است معنای بلاگر را می‌فهمد و هم منِ لُر. منظورم از این همه گفتن این بود، حالا که تو همت کرده‌ای و غلط ـ نامه نوشته‌ای چرا روی این مقوله کار نمی‌کنی تا دست‌کم بلاگرها به یک زبان مشترک در مورد برخی از واژه‌ها برسند. مثلا همین آپدیت و یا اصطلاحات دیگری که حالا به ذهنم نمی‌رسد؟
ای‌ آقا! ابتکار و ايده‌های نو بسيار دارم، ولی با کدام انرژی و زمان و پشتوانه بايد آن‌ها را عملی کنم؟ باور کن اگر خوابگرد می‌توانست فقط اجاره‌خانه‌ی مرا درآورد، با همين وبلاگ انقلاب می‌کردم. دوستان نزديکم می‌دانند که چه ايده‌هايی دارم برای طرح در وبلاگستان، ولی فرصت نمی‌کنم. در مورد همين غلط ـ نامه نزديک دو ماه است می‌خواهم بخش تازه‌ی آن را بنويسم، فرصت نمی‌کنم. اين را هم صادقانه و با شرمندگی بگويم که در دور جديد خوابگرد با خودم عهد کرده‌ام تا جايی وقت پای آن صرف کنم که به حداقل‌های زندگی‌ام آسيب نزند. مطمئن باش اگر روزی برسد که وضعيت متعادلی داشته باشم، از اين کارها در خوابگرد زياد خواهی ديد. از اين‌ها گذشته، در مورد پيشنهاد خوبت هم بايد بگويم که چنين موضوعاتی را نمی‌شود يک‌تنه پيش برد. گفتم که، قضيه‌ی دو دو تا چهار تا نيست. هم بحث زبان‌شناسی‌ست هم ادبيات و هم کمی‌سليقه‌مندی (سليقه‌مند يعنی‌چی؟!). نهايتا می‌شود طرح موضوع کرد و کار را به صورت گروهی پيش برد. ولی پيشنهادت را فراموش نمی‌کنم. در ضمن اين را هم بگويم که نفس بلاگرشدن براي بعضی‌ها بدجوری باعث سوء‌تفاهم شده و هر بلاگری به صرف اين که احساس فرديت و استقلال در نوشتن می‌کند، اشتباهی گمان می‌کند که در عرصه‌ی انديشه و تحليل هم نيازی به ديگران ندارد. مقاومت می‌کند. ناسزا می‌گويد. زيربار نمی‌رود. به قامت يک استاد دانشگاه جلوی رويت می‌ايستد و می‌زند توی دهنت. با اين اوضاع انتظار نداشته باش که يک‌تنه بشود درباره‌ی هر موضوعی تعيين تکليف کرد.
حرفت را قبول دارم که یک تنه نمی‌شود و کار گروهی می‌خواهد آنهم در یک بستر سالم و غیر جنجالی. اما در مورد اداره خوابگرد چرا آگهی قبول نمی‌کنی؟ شاید دست‌کم بتوانی بخشی از هزینه‌اش را تامین کنی این روزها هم بحث آگهی گرفتن و نگرفتنش جاری است حتما در جریان هستی؟
دست به دلم مگذار عزيز! کو آگهی که من قبول بکنم يا نکنم؟ آن اوايل سعی کردم با تبليغ کتاب و سايت و وبلاگ، بخشی از هزينه‌ی خوابگرد را فراهم کنم، ولی انرژی و زمانی که برای آگهی‌گرفتن هدر می‌دادم، بيش‌تر از درآمدی بود که به‌دست می‌آوردم؛ نشد. نمی‌دانم چرا ملت فکر می‌کنند هرکس که کار فرهنگی می‌کند موجودی‌ست که خدا زده توی سرش تا همين‌طوری هی خدمت بکند و ديگران هِی تشکر کنند. بعد دوباره او هِی خدمت کند و آن‌ها دوباره هِی تشکر کنند. برای همين بود که بی‌خيال شدم و حالا خودم دارم فقط برای کتاب‌هايی به انتخاب خودم و يا پيشنهاد دوستان تبليغ رايگان می‌کنم. گاهی با خودم فکر می‌کنم با توجه به اين که خيلی‌ها گمان می‌کنند من يک دائرة‌المعارف اينترنتی هستم، اگر قرار باشد برای هر پاسخ ايميل يا مشاوره‌ی اينترنتی فقط هزارتومان دريافت کنم، رقمش در همين يکی دوماه اخير می‌شود بالای سيصدهزار تومان! خنده‌دار است، نه؟ همين الان هم رسما اعلام می‌کنم اگر کسی يا جايی باشد که بخواهد به خوابگرد تبليغ «غيرسياسی» بدهد، با کمال اشتياق می‌پذيرم حتا اگر تبليغ کاندوم باشد!
گاهی تو از ابتذال در وبلاگشهر می‌گویی کاملا نمی‌دانم منظورت چیست؟ می‌شود مطلب را بیش‌تر بشکافی؟
گمان می‌کنم هنگام درگرفتن اين بحث وارد ماجرا نشدی. اگر بخواهم توضيح بدهم واقعا بسيار طولانی‌ست. عليرضا دوستدار پرونده‌ی اين ماجرا را تهيه کرد که در اين آدرس است: http://www.persianblogger.com/farsi/ebtezal.html
اگر پرونده را مرور کنی، همه‌چيز دستت می‌آيد. فقط اين را اضافه کنم که اين بحث، «جنجالی‌ترين و مؤثرترين» بحث‌ «فرهنگی» وبلاگستان بود که نتايج بسيار خوبی هم داشت؛ نتايجی که به مرور زمان به دست آمد. مصرانه پيشنهاد می‌کنم اگر کسی از اين بحث آگاه نيست، حتما آن را مرور کند.
من البته تا حدودی در جریان آن بحث‌ها بودم، اما می‌خواستم حالا که مدتها از آن بحث‌ها که گاهی هم از حوزه منطق گفتگو خارج می‌شد گذشته است، نگاه تو را به پدیده وبلاگ نویسی، ضعف‌ها، نکات مثبت و منفی‌اش و همین چیزی که ابتذال می‌گویی بدانم؟
پاسخ اين پرسش تو برای من يعنی يک نوشتار بسيار طولانی. ولی آن‌چه که به بحث «ابتذال» مربوط می‌شود را می‌توانم اين‌طور ارزيابی کنم که به‌رغم مقاومت و انکار سفت و سختی که به هنگام طرح بحث در بين بلاگرها ديده شد، به‌مرور با آرام شدن دريا و فرونشستن کفِ آن، بحث‌ها تخصصی‌تر شد و ادامه پيدا کرد تا اين که اکنون به وضوح می‌بينم هم در عرصه‌ی «انديشه» و هم در عرصه‌ی «زبان»، بلاگرها ـ يا بهتر بگويم بلاگرهای شناخته‌شده‌تر و تأثيرگذارتر ـ دست و پای‌شان کم و بيش می‌لرزد. نفس اين لرزيدن ـ چه خواسته باشد و چه ناخواسته ـ بسيار ارزشمند است. از طرف ديگر می‌بينم که بلاگرهای ماندگار دارند وبلاگ‌های‌شان را تخصصی‌تر می‌کنند و اين يعنی کاسته‌شدن از نقاط ضعف و منفی فضای عمومی وبلاگستان. و باز از سوی ديگر می‌بينم که بلاگر بودن به يک «هويت» مستقل تبديل شده و «ارزش» اجتماعی و فرهنگی پيدا کرده، و در چنين بستری که اشتياق فراوانی هم برای جوان‌ترها ايجاد می‌کند، بلاگر ناخودآگاه متوجه اين ماجرا هست که اين «هويت» و «ارزش» صرفا به «وبلاگ‌داری» نيست، بلکه لوازم و اسبابی دارد که برای کسب آن هويت و ارزش نيازمند رعايت نسبی آن‌هاست. اين فرايند هم کمک کرده تا فضای وبلاگستان از ابتذال فاصله‌ی بيش‌تری بگيرد. يک عامل ديگر را هم بايد اضافه کنم و آن آشتی نسبی شخصيت‌های «فرهنگی» آشنا و «صاحب‌ انديشه و قلم» با وبلاگستان است. هرچه اين حضور پررنگ‌تر شود، غنای اين شهر، هم در کارکرد رسانه‌ای و هم در عرصه‌ی انديشه‌ورزی بيش‌تر می‌شود. اگر اتفاق عجيبی رخ ندهد و اين مسير به همين‌گونه طی شود، اوضاع از اين هم بهتر خواهد شد.
پس با این حساب به آینده این پدیده به‌هرحال جوان خوشبین‌ای؟
خوشبين‌ام. يا بهتر است بگويم دوست دارم خوشبين باشم.
من آن اوایلی که کار را شروع کردم، علاقه داشتم در مورد وبلاگ‌های ایرانی تحقیقی کنم. در طول چندماه نزدیک به سه هزار وبلاگ را دیدم، البته وسط راه پشیمان شدم که بحث دیگری است، اما دیدم اغلب جوانان برای نوشتن از نثر محاوره ای استفاده می‌کنند که خب من نمی‌پسندم زیرا معتقدم موسیقی واژه را از آن می‌گیرد و یا شاید بخاطر اینکه از نسل دیگری هستم، می‌خواهم علت این گرایش را بدانم؟ آیا ارتباطی دارد به ادبیات بعد از انقلاب، بویژه در حوزه داستان‌نویسی؟ یا نوعی پدیده جوانی است، یا سلیقه و یا سهل انگاری؟ اولا میخواهم نظرت را در مورد چنین شیوه نوشتاری بدانم و دوم اینکه چرا چنین است؟
شخصا مخالف اين شيوه‌ی نگارش نيستم. حتا وقتی در ادامه‌ی بحث ابتذال موضوع شيوه‌ی نگارش پيش کشيده شد، در پاسخ به دوست عزيزم خورشيدخانوم، پاره‌ای از نوشته‌ام را به همين شيوه نوشتم و گفتم که می‌شود اين‌طور هم نوشت، ولی محاوره‌ای نوشتن هم به‌خدا چارچوبی دارد و درست نيست که با آن سرسری برخورد کنيم. که البته اکنون بلاگرهايی مثل خورشيدخانوم و زيتون به همين شيوه می‌نويسند و خيلی هم شيرين و روان و قاعده‌مند چنين می‌کنند. حالا از موافق يا مخالف بودن من و نيز از استثناها که بگذريم، مايل‌ام درباره‌ی اصل موضوع کمی وراجی کنم. تمايل بلاگرها به اين شيوه بر اساس «سليقه» نيست، چون پشت سليقه يک‌جور «آگاهی» هم نشسته. می‌شود گفت يک‌جور «سهل‌انگاری»‌ست که به خصلت جوان‌های امروزی برمی‌گردد. در واقع شمار بيش‌ترشان براي محاوره‌ای نوشتن تصميم نمی‌گيرند و صرفا به‌خاطر راحتی بيش‌تری که ناخودآگاه احساس می‌کنند، چنين می‌کنند. به معنای ديگر از اساس دغدغه‌ی زبان ندارند و نمی‌دانند که زبان يک سرمايه‌ی ملی‌ست؛ همان‌طور که دغدغه‌ی خيلی چيزهای ديگر را هم ندارند و اصلا نمی‌دانند «ملی» يعنی چه! بخش فرهيخته‌تر آن‌ها که شايد گاهی وقت‌ها فکر هم می‌کنند، اين باور نادرست را دارند که نقطه‌ی مقابل محاوره زبان رسمی مقاله‌نويسی‌ست و از شيوه زيبا و پرظرفيتی به نام «شکسته‌نويسی» غافل‌اند. اين دسته همان‌هايی‌اند که وقتی ناچار باشند يک نامه‌ی رسمی بنويسند و يا مقاله‌ای تنطيم کنند، نوشته‌شان پر می‌شود از «می‌باشد» و «می‌نمايد» و «در اين راستا» و... مثالی می‌زنم برای خوانندگان اين گفت‌وگو:
شيوه‌ی محاوره‌ی قاعده‌مند: «چند روزه که به انتخابات فکر می‌کنم. هنوز نمی‌دونم به کی‌بايد رای بدم. اصلا رای بدم يا ندم. ولی با اين اوضاع قاطی پاتی بايد حواس‌مون باشه که يه وخ کلاه سرمون نره.»
شيوه‌ی مقاله‌نويسی از نوع آماتوری: « چندين روز می‌باشد که بحث انتخابات ذهن من را به خودش مشغول داشته است. هنوز به اين باور نرسيده‌ام که رای‌ام را برای چه کسی به صندوق بريزم. مهم‌تر از آن اين که هنوز بر من روشن نيست که آيا بايد رای داد يا نه. اما بديهی می‌باشد که با وضعيت پيچيده‌ی امروز، مراقب باشيم که خطا نکنيم و اقدامی نکنيم که بعدها از آن پشيمان بشويم.»
شيوه‌ی شکسته‌نويسی: «اين چند روز ذهنم بدجوری درگير انتخابات است. به کی رای بدهم؟ اصلا شرکت بکنم يا نه؟ با اين آشفته‌بازار خر تو خر فکر می‌کنم بايد حواس‌مان باشد کلاه سرمان نرود.»
می‌خواستم شيوه‌ی محاوره‌ی شلخته را هم بنويسم، ولی باور کن نتوانستم!
به هرحال من فکر می‌کنم شکسته‌نويسی بهترين شکل شيوه‌ی نگارش در وبلاگ است که هر بلاگری به‌مرور می‌تواند شخصيت زبانی خودش را در اين شيوه پيدا کند، البته اگر متوجه باشد. منظورم اين است که اين شيوه آن‌قدر قابليت دارد که بتواند بی‌نهايت لحن و آهنگ و ريتم به خودش بگيرد، و در عين‌حال که محاوره‌ای نيست، دريافت آن در ذهن خواننده، شکل محاوره‌ای داشته باشد. همين الان با کمی دقت در برخی وبلاگ‌های شناخته‌شده‌تر می‌توانيد رنگ و بوهای مختلفِ شکسته‌نويسی را ببينيد. وقتی شما شکسته‌نويسی کنيد، بدون اين که به شلختگی و بی‌قيدی گرفتار شويد، می‌توانيد هر آن چه واژه‌ی تازه‌ساخت هست را هم درون نوشته‌تان بگنجانيد. می‌توانيد حتا واژه‌سازی کنيد بدون اين که به خواننده احساس بدی دست بدهد. حرف در اين باره زياد دارم که گمان کنم برای اين‌جا بس باشد. فقط با اين توضيحات متوجه شدم که بايد حرف اولم را اين‌طور اصلاح کنم که با محاوره‌ای نوشتن مخالف نيستم، ولی موافق هم نيستم!
اگر گفتگویم با ف. م. سخن را خوانده باشی ایشان موضوعی را بعنوان «مطالب وبلاگی» که خب تضادش می شود «مطالب غیر وبلاگی» مطرح کردند میخواستم نظرت را در این باره بپرسم؟ آیا اصولا تو با چنین تقسیم بندی‌هایی موافقی؟
کاملا موافق‌ام، ولی به‌طور عام‌تر. يعنی صفت «وبلاگی» يا «غيروبلاگی» را من به «مطالب» وبلاگ اطلاق نمی‌کنم بلکه «کليت» يک وبلاگ را اين‌گونه ارزيابی می‌کنم. البته فکر نکن می‌توانم به سادگی موضوع را تبيين کنم. بايد حواس‌مان باشد که وبلاگ هنوز يک پديده‌ی نوظهور به حساب می‌آيد و مباحث تئوريک آن هم بيش‌تر در حد پژوهش و کنکاش است، دست‌ِ‌کم در ايران. هنوز نمی‌شود دسته‌بندی روشنی به دست داد، ولی با قاطعيت می‌شود گفت که اين دسته‌بندی وجود دارد. با اين حال اصولی که تا کنون روی آن‌ها يک توافق نسبی به دست آمده، اصول مهم و راهگشايی‌اند. نخست اين که وبلاگ «کارکرد رسانه‌ای» دارد. همين کافی‌ست برای اين که بتوانيم وبلاگ‌ها را به نسبت فعال بودن اين عنصر در آن ارزيابی کنيم. از طرف ديگر، وبلاگ يک ويژگی منحصربه‌فرد دارد که از ذات فنی‌اش برمی‌خيزد و می‌شود به آن گفت « شبکه‌ی پيوندها» يا همان لينک‌ها که برآيندش «ارجاع متن‌ها»ست. من شخصا وبلاگی را که در آن نشانی از لينک و ارجاع نبينم، يک نمره‌ی منفی به آن می‌دهم. عنصر سوم، همان «زبان» است که بخشی از اين بحث را در پاسخ پرسش قبلی طرح کردم. اين‌ها که می‌گويم بحث‌های فرمی‌اند و شخصا عامل محتوا را در اين دسته‌بندی مؤثر نمی‌دانم. شايد در آينده اين بحث روشن‌تر شود، ولی تا همين‌جا گمان می‌کنم بشود از نفس حضور اين دسته‌بندی حرف زد. در مورد خوابگرد هم که غيبتش شده بود، من همين‌طور نگاه می‌کنم. خوابگرد وبلاگی‌ست با نوشته‌هايی بسيار گونه‌گون. کاملا روشن است که اگر بخواهيم در مورد مثلا يک نقد ادبی در خوابگرد حرف بزنيم، می‌توانيم درباره‌ی وبلاگی‌بودن يا نبودنش انديشه کنيم. ولی روح کلی خوابگرد همراه با ساز و کار پيوندهای آن، اين نوع نگاه را تغيير می‌دهد.
امکان دارد در مورد «کارکرد رسانه‌ای وبلاگ» بیشتر توضیح بدهی؟
اين موضوع بسيار تخصصی‌ست، ولی من سعی می‌کنم ساده بگويم. پيش‌تر بارها گفته‌ام که وبلاگ، يک روزنامه‌ی کوچک است. وقتی پای مخاطب به ميان می‌آيد، مفهوم رسانه مصداق پيدا می‌کند. وقتی تلفن که واسطه‌ی يک ارتباط دونفره بيش‌تر نيست بر اساس تعاريف دانش ارتباطات يک رسانه محسوب می‌شود، وبلاگ که ديگر جای خود دارد. وقتی اين را هم در نظر بگيريم که بلاگر ارتباط تعاملی و دوسويه‌ی تنگانگی با مخاطب خود دارد که قابل قياس با ديگر رسانه‌ها نيست، کاملا طبيعی‌ست که برای وبلاگ يک هويت رسانه‌ای مستقل تعريف کنيم. حالا اين که بلاگرها تا چه اندازه به اين ماجرا آگاه‌اند و تا چه حد از کارکردهای رسانه‌ای آن بهره می‌گيرند، بحث جدايی‌ست. در واقع بلاگر چه بداند و چه نداند دارد کار رسانه‌ای می‌کند، فقط شدت و ضعف و گستره‌اش فرق می‌کند. هنگام توجه به همين شدت و ضعف و ميزان تأثيرگذاری‌ست که می‌گويم هرچه کارکرد رسانه‌ای يک وبلاگ بيش‌تر باشد، به ذات مفهومی آن نزديک‌تر می‌شود. همان‌طور که می‌بينی، من اصلا وارد بحث محتوايی نمی‌شوم، چون آن چه می‌گويم اساسا ربطی به محتوا ندارد. نمی‌خواهم ناآشنايان با اين بحث را بترسانم. در واقع آن‌چه می‌گويم يک بحث نظری‌ست و لزومی هم ندارد که هر بلاگری به آن آگاه باشد. مهم اين است که هر بلاگری فقط بداند که با يک رسانه‌ی شخصی طرف است و نه صرفا يک دفتر يادداشت به آن معنا که برخی وبلاگ‌نويسان می‌گويند و بر آن اصرار بيهوده هم می‌ورزند.
از آقای ابطحی که بگذریم اخیرا برخی از دولت‌مردان جمهوری اسلامی «بلاگر» شده‌اند آیا فکر می‌کنی این‌ها متوجه بُرد تبلیغاتی این پدیده شده‌اند و کاری‌است موقتی یا واقعا می‌خواهند بنویسند؟ چرا؟ آنقدر وبلاگ در ایران محبوب شده است؟
من جای آن‌ها نيستم که بدانم موقتی‌ست يا واقعا مي‌خواهند بنويسند. تعريف من هم از محبوبيت اين نيست. اما حالا که اين را پرسيدی بگذار چيزی بگويم. از تأثير حضور ايشان در وبلاگستان که انکارکردنی‌ هم نيست اگر بگذريم، از توصيه‌ی هميشگی و تلاش پيوسته‌ام برای تعامل با ايشان هم اگر بگذريم، و بالاخره از برخی استثناها هم که بگذريم، برای من شخصا حضور شخصيت‌های سياسی و به‌خصوص منصب‌دار در وبلاگستان هيچ اهميتی ندارد. وقتی منِ بلاگر نوعی برای راه‌انداختن وبلاگ و اداره‌اش جان می‌کنم و ايشان خدم و حشم جمع می‌کنند و منشی استخدام می‌کنند برای وبلاگ‌نويس شدن در حالی که نمی‌دانند لينک را با ط دسته‌دار می‌نويسند يا با ث سه‌نقطه، به من چه که می‌خواهند وبلاگ‌نويس شوند! وقتی من برای ورود به سايت خودم بايد از فيلتر بگذرم و اين دولت‌مردان (عجب عنوان پرابهتی!) عرضه‌ی يک اقدام کوچک را در اين‌باره ندارند، به من چه که می‌خواهند وبلاگ‌نويس شوند! وقتی دوست نويسنده‌ام به من تلفن می‌کند و گريه می‌کند به‌خاطر سانسور کامل داستانی از کتاب تازه‌اش و ايشان شب‌ها با متوليان سانسور قليان می‌کشند، به من چه که می‌خواهند وبلاگ‌نويس شوند! وقتی برای مسابقه‌ی بهرام صادقی هزار به‌به و چه‌چه می‌کنند ولی حاضر نمی‌شوند يک ريال حتا از خرج‌های چندصدهزار تومانی رفت‌و‌آمدهای شبانه‌شان را برای حمايت از آن بپردازند، به من چه که می‌خواهند وبلاگ‌نويس شوند! وقتی يک بلاگر نمی‌تواند وثيقه‌ی آزادی‌اش را فراهم کند و ايشان مبلغ‌های آن‌چنانی به ديزاينر وبلاگ‌شان می‌دهند، به من چه که می‌خواهند وبلاگ‌نويس شوند! وقتی که دوستان من يکی يکی و به اجبار ترکِ وطن می‌کنند و ايشان آخر هفته‌های خود را در ويلاهای کلاردشت‌شان می‌گذرانند، به من چه که می‌خواهند وبلاگ‌نويس شوند! وقتی براي هر نوشته‌ی انتقادی هزار جور امر و نهی در قالب نصيحت به من می‌کنند و برايم تکليف تعيين می‌کنند و خودشان از پس داشتن يک روزنامه برنمی‌آيند، به من چه که می‌خواهند وبلاگ‌نويس شوند! وقتی... حالم دارد به هم می‌خورد. کاش اين سوال را نمی‌پرسيدی عزيز.

این گفتگو ادامه دارد...


::: ایمیل :: اسدالله علیمحمدی :: ۱۰:۲۷ :::

LINK  |  Comment 74

گفتگو با فرناز سیفی نویسنده‌ی وبلاگ "امشاسپندان"

جمعه، ۲ اردیبهشت، ۱۳۸۴

فرناز سیفی نویسنده وبلاگ امشاسپندان

گفتگویم با فرناز سیفی نویسنده‌ی وبلاگ "امشاسپندان" به خوبی و خوشی انجام گرفت، دریافتم او دختری است حساس، جدی، فعال و منظم. بعد از گفتگویم با پرستو و هم فرناز، ساعت‌ها در خودم و با خودم درگیر این شدم که چگونه دولتمردان جمهوری اسلامی با این همه جوان پرشور و با استعداد، ساده و صمیمی و با فرهنگ، و از همه مهم‌تر سرمایه‌های مینهم جز با درشتی و زبان خشونت و تحکم سخن نگفته‌اند. تاسف خوردم و ریشخندی به آن تفکری که یک وبلاگ‌نویس حساس و شوریده‌ی بیست ساله را بخاطر چند انتقاد به مسلخ می‌برد و در شگفت که اینان خود را نمایندگان خداوندگار می‌دانند و موعظه‌های اخلاقی‌شان گوش فلک را کر کرده است. این نیز بگذرد. و اما... و اما صدای آقابیلی درآمد، می‌گفت: این همه خانم‌ها به ما اعتراض کردند که چرا تنها با مردها گفتگو می‌کنیم اما همینکه مصاحبه با پرستو خانم منتشر شد هیچکدام از این خانم‌های معترض وبلاگ‌نویس به آن لینک ندادند، جالب است نه؟! و شگفت که به گفتگوهای‌مان با مردان لینک داده بودند!!!

از اينکه دعوتم را برای اين گفتگو پذیرفتی سپاسگزارم.

خواهش می‌کنم. ممنونم که شما از من هم برای نشستن روی اين صندلی داغ محبوب وبلاگـشهر دعوت کرديد.

میشود کمی از خودت بگويی؟

من "فرناز سيفی" هستم، ۲۲ ساله، مترجمی زبان و جامعه‌شناسی خوانده‌ام. معلم، مترجم، فعال امور زنان، از اعضای مرکز فرهنگی زنان، گاه‌گاه روزنامه‌نگار، تازگی‌ها کتابداری هم اضافه شده است (آب حوض هم می‌کشيم!)

گفتی مترجم! چه زبانی و آيا تا کنون چيزی ترجمه کردهای؟

انگليسی و بله! بيشتر هم مقاله‌هايی درباره مسايل زنان که دغدغه اصلی و هميشگی من است. در واقع از میان انواع و اقسام شغل‌هایم، از تدریس و ترجمه کسب درآمد می‌کنم.

خودت را هم فعال امور زنان میدانی، میشود در مورد این فعالیتها توضیح بیشتری بدهی؟

بله من از اعضای مرکز فرهنگی زنان هستم که تشکلی است غير دولتی و کاملا مستقل که از سال ۷۸در پی یک ضرورت شکل گرفته است. ضرورتی برای انجام کارهای جمعی، چرا که فکر می‌کنیم کار جمعی زنان را قدرتمندتر می‌سازد و راهی مناسب برای دست‌یافتن به خواسته‌های‌مان است. در مرکز فرهنگی زنان، کوشیده‌ایم به جای عضوگیری گسترده و بورکراسی‌گونه، به صورت پروژه‌ای عمل کنیم. ما در مرکز ۵ گروه کار داریم: گروه کتابخانه، وب‌سایت، سمینارها، حقوقی و بهداشت. از بین اقدامات و برنامه‌هایی که در این چند سال انجام داده شده است می‌توان به برگزاری مراسم ۸ مارس در شهر کتاب، خانه هنرمندان ایران و پارک لاله، سمینار زنان افغان در غربت، میتینگ برای اعلام همبستگی با زنان فلسطین، کارگاه دو روزه خشونت خانگی، برگزاری نمایشگاه عکس با موضوع هفتاد سال زن و مدرسه، جمع‌آوری امضا برای الحاق به کنوانسیون رفع همه‌گونه تبعیض از زنان، تجمع اعتراضی علیه صدا و سیما اشاره کنم. اما مهم‌ترین اقدام مرکز فرهنگی زنان، ایجاد اولین کتابخانه تخصصی و غیر دولتی مطالعات زنان است. ایجاد چنین کتابخانه‌یی آرزوی دیرینه همه ما بود و بالاخره ۸ مارس امسال این کتابخانه افتتاح شد.

هزينه مرکز فرهنگی زنان از چه طريقی تامين میشود؟

اعضا هزينه‌ها را تقبل کرده‌اند و البته برای اجاره محل کتابخانه دست ياری به سوی علاقه‌مندان مسائل زنان دراز کرديم و آن‌ها هم کمک‌های بسياری به ما کردند. البته حتا برای اجاره جا هم زير بار کمک مالی یک سازمان غير دولتی هلندی که می‌خواست به ما کمک کند نرفتيم و از هيچ گروهی تا کنون پول نگرفته‌ایم.

آيا "مرکزفرهنگی زنان" سایت و یا نشریه هم دارد؟

بله! سایتی داریم به نام "تريبون فمينيستی ايران" که اگر تعريف از خودمان نباشد از فعال‌ترين سايت‌های مربوط به زنان است. نشریه‌ای هم داشتیم به نام "نامه زن" که درواقع خبرنامه مرکز فرهنگی زنان بود. این نشریه توقیف شد!

بهطور کلی وضعیت فعالیتهای زنان ایرانی در حوزههای گوناگون چگونه است؟ به غیر از این مرکز فرهنگی که نام بردید، سازمانهای دیگری هم وجود دارد که برای احقاق حقوق زنان فعال باشد؟

ببینید! آمار اشتغال زنان ایرانی همچنان روی رقم کذایی ۱۳ درصد است و تبعیض‌های جنسیتی در محیط کار بیداد می‌کند. زن‌ها معمولا دستمزدهای کمتری دریافت می‌کنند. تعداد مدیران زن در رده‌های بالا هنوز بسیار اندک است. اما به نظرم اتفاق فرخنده‌ای که افتاده است این است که زن ایرانی دیگر به اندازه سابق منفعل نیست. تعداد دختران تحصیل‌کرده افزایش واقعا چشمگیری داشته است؛ زنان خانه‌دار به‌تدریج دارند وارد فعالیت‌های سازمان‌های غیر دولتی و تشکل‌های زنانه می‌شوند. در حقیقت، من نوعی جوشش در لایه‌های درونی اجتماع می‌بینم که خوب بسیار هم نیک است. فضای ایجاد شده پس از ۲ خرداد ۷۶ هم به ایجاد چنین فضایی کمک بسیار کرد. بحث جامعه مدنی باب شد، تشکل‌ها و سازمان‌های غیر دولتی زنانه بسیاری ایجاد شد؛ طیف وسیعی که از سازمان‌های خیریه تا فمینیستی را شامل می‌شد. به تدریج این سازمان‌ها به‌صورت شبکه عمل کردند، نمونه‌اش را در زلزله بم شاهد بودیم که بی‌اغراق موفق‌ترین گروهی که شبکه‌ای عمل کرد، سازمان‌های غیر دولتی زنان بود. از میان دیگر سازمان‌های غیر دولتی زنانه که در راه احقاق حقوق زن فعالیت می‌کنند می‌توانم به "کانون هستیا اندیش"، "گروه زنان هماوا" و "مرکز کارورزی‌های زنان" اشاره کنم.

چند سال است که وبلاگ مینويسی و چطور شد به اين فکر افتادی؟ راستی چرا نام امشاسپندان را انتخاب کردی؟

يک سال و چهار ماه هست که وبلاگ می‌نويسم. وبلاگ را دير کشف کردم. شايد هنوز ۲سال هم نشده باشد. اما خيلی زود مشتری دايم اين فضا شدم و کم‌کم به اين فکر افتادم که از اين ابزار استفاده کنم. برای اشخاصی که دغدغه دارند، ابزار مهم‌ترين چيز است و وبلاگ اين فرصت را در اختيار من قرار می‌داد. نام امشاسپندان را به این دلیل انتخاب کردم که عاشق دنیای اساطیر هستم. معتقدم ریشه بسیاری از باورها و اندیشه‌های امروز را باید در اساطیر جست. امشاسپندان هفت فرشته مقرب و جاودان مقدس در اساطیر ایرانی هستند. وبلاگ‌نویسی را از پرشین بلاگ شروع کردم و الان پنج ماهی است که دات‌کام و بورژوا و صاحب‌خانه شده‌ام.

چنین پيداست که وبلاگ برای تو يک رسانهی جدی است. آيا نمیتوانستی اين دغدغهها را در نشريات موجود در ايران بنويسی؟

ببينيد! در نشريات ايران هميشه خطوط قرمز بسياری وجود دارد و برای باقی‌ماندن در اين وانفسا بايد مهارت يک بندباز حرفه‌ای را داشت. وبلاگ رسانه‌ای است که تو تنها با يک سانسور مواجه هستی و آن هم خودسانسوری است. نوشته‌ات را ديگران چندباره کوتاه و پس و پيش نمی‌کنند تا در نهايت چيزی بماند که ديگر حتی نمی‌شود گفت نوشته توست! و البته بسياری از مواردی که دغدغه‌های من است هنوز در باور عمومی "تابو" است و مسلما مجال مطرح‌شدن در نشريات را هم ندارند. پس برای بازگوکردن دغدغه‌هايت ناگزير بايد محلی ديگر بيابی يا اينکه سخن‌ات را لابلای لفافه و سياست سه‌نقطه‌نويسی و زبان استعاره مطرح کنی که خوب، من راه اول را ترجيح می‌دهم. بماند که اصولا صريح و رک هستم و استعاره‌گويی و سه‌نقطه‌نويسی را چندان بلد نيستم!

تو در در وبلاگت بيشتر به مسایل زنان میپردازی و در وبلاگشهر بهعنوان يک فمينيست شناخته شدهای. آيا بهخاطر اينکه خودت زن هستی يا بهخاطر فشارهای مضاعفی که زن ايرانی مجبور به تحمل آن است و یا...؟

مسئله مهمی ميان زنان هست و آن هم دردها و حرف‌های مشترک است. فرقی نمی‌کند که در چه خانواده‌ای متولد شده باشی. "زن‌بودن" در جامعه مردسالار به هر حال تو را هم هدف قرار می‌دهد. در چنين جامعه‌ای برای اثبات خود و توانايی‌هايت، بايد چندين برابر مردان جان بکنی، کلهمعلق بزنی، بحث کنی تا تو و توانایی‌هايت را باور کنند. هميشه ابژه جنسی هستی و تا وقتی که گوشبهفرمانِ مرد باشی و قوانين و عرف مردسالار را بپذیری، "زن خوب و مقبول" هستی. من فمينيست‌ام و ناگريزم که فمينيست باشم، چرا که مردسالاری جامعه مرا در چنبره خود گرفته است و زنان قربانيان اين ساختارند. همان‌طور که گفتم دردهای مشترک بين ما زنان هست که من نيز تک‌تک اين دردهای زنانه را لمس و تجربه کرده‌ام. فمينيست‌ام، چرا که فمينيسم حرکت و ديدگاهی است برای ساختن جامعه‌ای به‌دور از تبعيض‌های جنسيتی، جامعه‌ای که نهايت آمال و آرزوهای من است.

برخورد وبلاگ‌نويسها با تو و نوشتههايت تاکنون چگونه بوده است؟

بی‌تعارف افتضاح! در اين يک‌سال و چندماه، ده برابر همه عمر فحش و متلک و تهمت شنيده‌ام! روزی حداقل هفت-هشت ايميل که سرشار از ناسزا است دريافت می‌کنم و ناچار به بستن کامنت شده‌ام. مسئله جالب اينجاست که انگار با شخص نويسنده مشکل دارند و کاری به آنچه در متن نوشته‌ای ندارند! من حتا اگر همين امروز مطلبی در ضديت با فمينيسم بنويسم، باز هم باران ناسزاها و تهمت‌ها به‌سویم سرازیر خواهد شد، چرا که مشکل "فردی" است که پشت مانيتور نشسته و اين مطالب را می‌نويسد، نه مطالب. اما خوب، روی دیگر سکه دوستان بسيار نازنين همفکری است که یافته‌ام؛ ارتباطات خوبی در حیطه علایق و دغدغه‌هایم برقرار کرده‌ام و تجربه‌هایی است که از این شهر مجازی کسب کرده‌ام. به هر حال اگر دغدغه‌ای جدّی داری باید ثابت‌قدم هم باشی.

من بهطور کلی با بستن کامنتها مخالفم و معتقدم بستن اين بخش نظرخواهی مشکل فرهنگی کامنت نوشتن را حل نمیکند. ببينيد در دانمارک گروهی هست بهنام "راک"، اينها در کلوپهای موتورسواری متشکلاند و در اکثر خلافهایی که در جامعه صورت میگیرد دست دارند، مثل قاچاق مواد مخدر، دزدی، باجگيری حتا قتل، ولی تو از هر دانمارکی بپرسی مخالف بستن کلوپهای آنهاست و البته دولت هم بخودش چنین اجازهای نمیدهد حتا گروهای حزباللهی مسلمان که به شکلی جامعه را به خشونت دعوت میکنند آزادانه فعال هستند. منظورم اين است که بستن کامنت چيزی را حل نمیکند اینطور نیست؟

بله! البته بحث ناسزا هم هست. شخصا دوست ندارم وبلاگم جايی باشد برای بيرون ريختن عقده‌ها و عصبانيت‌های ديگران! مجيد زهری عزيز در مطلبی به درستی اشاره کرده بودند که کامنت‌گير برخی از وبلاگ‌ها مثل توالت عمومی است! زمانی که تصميم به بستن کامنت گرفتم ته دل از اين کار راضی نبودم، چرا که نشان از اين دارد که ديگر نمی‌خواهی بشنوی و می‌خواهی متکلم‌الوحده باشی! اما اتفاق ناخوشايندی که افتاده بود اين بود که مشتری‌های پر و پا قرص نظرخواهی‌های وبلاگ‌های زنانه موفق به عصبانی‌کردن من شده بودند و داشتم درگير جواب‌دادن به خزعبلات آنها می‌شدم. کار بيهوده و عبثی که تنها انرژی تو را می‌گيرد و اعصابت را فرسوده می‌کند. بنابراين نظرخواهی را بستم و اتفاقا آنچه انتظار داشتم رخ داد؛ بحث و گفت‌وگوی سازنده. البته از طريق ايميل يا ياهو مسنجر. اين اواخر برای چند مطلب فمينيستی کامنت را دوباره باز کردم و باز ناچار به پاک‌کردن تعدادی از نظرات که نه، خزعبلات شدم.

بههرحال اميدوارم آندسته از کسانی که با نوشتن کامنتهای آنچنانی باعث رنجش تو و ديگران میشوند با خواندن اين گفتگو در کارشان تجديد نظر کنند؟

من هم اميدوارم حالا که نظرخواهی شما هست و با من گفت‌وگو می‌کنيد، اينجا را مورد عنايت قرار ندهند!

برگرديم به فمينيست موضوع مورد علاقه تو! نمیدانم تا چه حدی جنبش زنان در اروپا را پيگيری میکنی؟ اتفاقا من با چند بانوی فرهيخته دانمارکی که از فعالان جنبش زنان در دهه ۶۰ بودهاند در ارتباطم از آن فمینیستهای دو آتشه! جالب است که امروزه آنها خود را فمينيست نمیدانند البته بايد توجه کرد که زنان اروپا به خيلی از خواستههایشان رسيدهاند. يکروز يکی از آنها میگفت من آنقدر متعصب بودم که حتا وقتی ماشينم پنچر میشد از دوست پسرم نمیخواستم به من کمک کند، اما امروز سر شوهرم داد میزنم "مرتيکه بيا چرخ ماشين را عوض کن ناسلامتی مردی گفتهاند"، متوجه موضوع هستی؟

فمينيسم اساسا برای احقاق حقوق زنان شکل گرفته است و هنگامی که حقوق برابر انسانی شکل گيرد طبيعی است که ضرورت آن چندان حس نمی‌شود. اما الان فمينيست‌های موج سوم اروپايی روی مسایلی که در لايه‌های زيرين جای می‌گيرند کار می‌کنند، مثل "ژوليا کريستوا" که درباره مردانگی زبان کار می‌کند يا خانم "لوئيز فون فلوتو " که اخيرا ايران بودند و چند باری هم مهمان ما بودند، از دغدغههای فمينيست‌های موج سوم صحبت می‌کردند. خود ايشان درباره زبان مردانه ترجمه به تحقيق و پژوهش مشغولند. مسایلی را مطرح می‌کردند که برای بسياری از ما تازگی داشت و البته بديهی است! ما که هنوز درگير حق طلاق و رفتن به استاديوم و حق سفر هستيم، مسلم است که برای کار روی مفاهيمی اينچنين راه بسيار داريم. من اينجا زندگی می‌کنم و با بسياری از مسایل جوامع غرب آشنا نيستم. اما فکر نمی‌کنم که جامعه غرب نيز از فمينيسم بی‌نياز شده باشد چرا که هنوز برای مثال خشونت عليه زنان در اين جوامع به چشم می‌خورد، زنان رنگين‌پوست با تبعيض روبرو هستند و هنوز هم زن آپارتايد جنسی است. اما درباره مثالی که از خانم فمينيست پيشين زديد: اين بحثی است که اتفاقا بين فمينيست‌ها بسيار به چشم می‌خورد. خود من تا یکی-دو سال پیش همین‌گونه بودم. برای هیچ‌کاری از هیچ مردی کمک نمی‌خواستم و اصرار عجیبی داشتم که همه‌ کار را بهتنهایی انجام دهم. یکروز یکی از دوستان مذکـّر که انگار حسابی از دست این یکدندگی من کلافه شده بود، دست مرا محکم کشید و سرم داد زد و گفت: چرا فکر می‌کنی کمک خواستن از دیگران کسر شان هست؟ چرا فکر می‌کنی یک‌تنه می‌توانی همه امور دنیا را انجام بدهی؟ میگی از افراط بیزاری اما کار خودت نمونه بارز افراط هست! صرف نظر از قسمت دادزدن که خشونت علیه زنان بود، حرف کاملا درستی می‌زد. بعد از آن بود که دیدم واقعا هیچ آدمی نیست که تمام کارها را بلد باشد و کمک خواستن و یاری رساندن اصلا هم بد نیست. ببينيد! برای مثال من کارم تا ساعت ۱۱ شب طول کشيده است. حالا که می‌خواهم به خانه برگردم، همکار من که مرد است پيشنهاد می‌دهد مرا برساند. خوب منطق حکم می‌کند که اين دعوت دوستانه را بپذيرم، چرا که اينجا ساعت ۱۱ شب منتظر تاکسی ايستادن تنها يک معنا می‌دهد: "تو فاحشه‌ای"، و بعد هم معلوم است چه چيزی در انتظارت است! بله! ما انسان‌هايی برابر هستيم اما در جامعه‌ای نابرابر زندگی می‌کنيم.

منظور من اين نيست که همه مشکلات زنان اروپا حل شده است. بهویژه زنان مهاجر، آنهايی که از کشورهای جهان سوم آمدهاند و اينجا کار و زندگی میکنند واقعا مسئله دارند، اما نسل جديد زنان اروپا کمتر به طرف فمينیسم گرايش دارند. آنها قدرت را نشانه گرفتهاند و امروز در احزاب سياسی بسیار فعال هستند. همين چند روز پيش برای اولينبار در تاريخ، از حزب "سوسیال دموکرات" دانمارک که بزرگترين حزب این کشور است، خانمی سی و چند ساله به رهبری حزب انتخاب شد و در اولين روز کارش چند تن از کادرهای قدیمی مرد را در رهبری برکنار کرد و تقریبا تمام پُستهای حساس حزبی و پارلمانی را به خانمها داد.

طبيعی است در اروپا نسل جوان گرايش کم‌تری به فمينيسم دارند، چرا که بسياری از حقوق انسانی آن‌ها محقق شده است و ديدگاهی انسان‌مدار حکم‌فرماست. فرصت‌های شغلی و پيشرفت برابر دارند و مثل ما نيستند که سال‌ها در محيط کار روی پله اول می‌ايستيم و مردانی را می‌بينيم که از گرد راه نرسيده معاون و مدير داخلی می‌شوند، بی‌آنکه حتا نيمی از تجربه و توانايی‌های تو را داشته باشند. سنگ بنای ايجاد فمينيسم، مردسالاری است و وقتی در جامعه‌ای مردسالاری تدريجا جای خود را به انسان‌مداری داده است، لزوم و گرايش به اين ديدگاه کمتر خواهد شد.

برگرديم به دنيای وبلاگ: تو با نام واقعیات مینويسی، نظرت در مورد مستعارنويسی وبلاگنويسان چيست؟

بسياری از وبلاگ‌ها هستند که روزنگاری هستند و با نام مستعار هم نوشته می‌شوند. من کاملا این موضوع را درک می‌کنم که چنین شخصی مایل نباشد نام حقیقی‌اش را فاش سازد، اما وبلاگ‌هايی داريم که به مسائلی همچون آزادی بيان و ديگر مسائل سياسی می‌پردازند. شخصا بر اين اعتقادم که اگر می‌خواهی سخنت را جدی بگيرند و از وبلاگ به عنوان ابزاری در راه اهدافت استفاده کنی، بايد آماده هزينه‌ها هم باشی. نمی‌توانم شخصی را که دغدغه‌های بزرگی دارد اما پشت نامی جعلی پنهان شده است چندان جدی بگيرم. يک جنبه ديگر قضيه هم بدبينی ما ايرانی‌هاست که البته بنا به شرايط‌مان بدبينی بهجايی هم هست. اينکه نمی‌دانم پشت اين ديدگاه‌ها و حرف‌ها چه کسی است مرا سَـردَرگـُم می‌کند. معتقدم بايد پذيرای عواقب بيان ديدگاه‌ها و نظرياتت باشی.

علت رویآوردن اين همه جوان ايرانی به نوشتن در اين فضا را چه میدانی؟

محدوديت. وقتی مجالی برای صحبت نداری، وقتی در جامعه "جوان" را چندان جدی نمی‌گيرند و وقتی عرف و سنت و رسوم جامعه ناچارت می‌کند که تظاهر کنی و خود واقعيت را پنهان، مسلم است که از وبلاگ استقبال بسياری می‌شود.

نظرت در باره بحثهای انتخاباتی و موضعگيری برخی از وبلاگنويسان چيست؟

لازمه وبلاگ پويابودن آن هم هست و بسياری از وبلاگ‌ها منعکسکننده دغدغه‌ها و مسائل و اخبار روز هستند که کار بسيار خوبی هم هست. مسلم است که در اين برهه بسيار خاص از تاريخ ايران (شخصا فکر می‌کنم اين مهم‌ترين انتخابات تاريخ ما است)، وبلاگ‌نويسان هم موضع‌گيری می‌کنند. اتفاق فرخنده‌ای است که از اين فضا برای بيان ديدگاه‌های انتخاباتی‌مان استفاده کنيم و بتوانيم تاثيرگذار، لااقل برای خوانندگان‌مان، باشم.

حاضری در وبلاگت آگهی بپذیری؟

اصلا! دوست ندارم از وبلاگ کسب در آمد کنم.

نظرت در مورد پيشنهاد ناصر خالديان نویسندهی "نقطه ته خط" برای انتخاب بهترين وبلاگها و اصولا جشنوارههای وبلاگی چيست؟

با هرگونه جشنواره‌ای مخالفم. با رقابتی‌کردن اين فضا و ارزش‌گذاری‌های بهترين وبلاگ شخصی، سياسی، زنانه و از اين قبيل کاملا مخالفم. دلم می‌خواهد خانه‌های شخصی‌مان در اين فضای مجازی، راهی برای تعامل و ارتباطات باشد نه جايی برای جلوزدن از يکديگر و انتخاب بهترين و بدترين!

به‌قول مجيد زهری: «وبلاگ بیلينک به مرغ بیپر می‌ماند»! چرا به وبلاگهای ديگران لينک نمیدهی؟ من هم این کار را "غیروبلاگی" میدانم، دلیل خاصی دارد؟

تازه که خواننده وبلاگ‌ها شده بودم می‌ديديم چه بحث‌های بيهوده‌ای سر اينکه من به تو لينک دادم تو ندادی يا چرا لينک من را حذف کردی راه می‌افتاد. هيچ دلم نمی‌خواهد وارد همچين ماجراهايی شوم. نه از کسی خواسته‌ام به من لينک بدهند، يا نظر بگذارند و نه ناراحت شده‌ام از اينکه کسی لینک مرا برداشته است. حرف آقای زهری بجا و درست است، شايد خودخواهی باشد اما دوست ندارم هيچ انرژی صرف بحث لينک کنم. دلم می‌خواهد کسی تو رودربايستی اينکه من به او لينک داده‌ام قرار نگیرد و مرا در ليست خود اضافه کند.

و البته همين‌جا از تمام وبلاگ‌نويس‌های عزيزی که نوشته‌های مرا می‌خوانند و به آن‌ها لينک می‌دهند تشکر می‌کنم. يکی از لذت‌بخش‌ترين لحظه‌های وب‌نگاری زمانی است که می‌بينی ويزيتور از وبلاگی به سراغ تو آمده است که تو اصلا آن وبلاگ را نديده يا نخوانده‌ای. در هر حال همه دوستان ببخشيد که من کمی خودخواهم و برای بحث لينک وقت نمی‌گذارم.

بيلی: سلام فرناز خانم، شما دومين خانمی هستی که بابام باش گپ ميزنه اولی که سگ نداشت تو چی؟

نه بيلی جان من هم سگ ندارم. تازه دروغ چرا از سگ هم می‌ترسم! هنوز هم حتا اگر يک سگ کوچولو مثل تو دنبالم کنه از ترس رنگم مثل گچ سفيد ميشه!

بيلی: سگ که ترس نداره با اين حساب از موش و سوسک هم میترسی؟

به کسی نگیا! ولی آره از موش و سوسک هم می‌ترسم! چه فمينيست ترسويی! نه؟

بيلی: خب حالا اگه يه روز از سگ نترسيدی و خواستی سگدار بشی دوست داری سگت فمينيست باشه؟

معلومه که دوست دارم! يک جنبش فمينيستی حسابی هم بين سگ‌ها راه می‌اندازم. من هم قول می‌دهم تو وبلاگم به سايتشون لينک بدم!

بيلی: این فمینیست ممینیست مشکل آدماست نه ما! و اما من نقدا آدرس دو تا سايتو ميدم بذار تو وبلاگت يکی "انجمن جهانی دفاع از حيواناته" يکی هم سايت رفقای همجنس خودمه؟

فمينيستی هست بيلی جان يا نه؟

بيلی: اتفاقا طرفداران حمايت از حيوانات بيشترشون فمينيستن جز تو که از سگ و سوسک و موش میترسی؟

من هم طرفدار حقوق حيواناتم و با اينکه ازشون می‌ترسم ولی خيلی دوستشون دارم.

بيلی: مرسی ديگه سوالی ندارم. اين لينکها هم خدمت شما:

http://www.wspa-international.org/

http://www.sitecenter.dk/www.chihuahua.dk

دستت درد نکنه بيلی جان.

خب فرناز جان باز هم ممنون بهخاطر اينکه وقتت را با من به هدر دادی؛ حرفهای بيلی را هم جدی نگير.

بيلی جان کلی هم نازه. بابا! زودتر واسش یک سگ خانوم ناز و بلا گیر بیارید اسد جان. شما هم خسته نباشد و ممنون که برای این مصاحبه‌ها وقت می‌گذارید. سی-چهل سال دیگر می‌توانیم پرینت این مصاحبه‌ها را به نوه نتیجه‌هامان نشان بدهیم و بگوییم ما هم زمانی واسه خودمان کسی بودیم!

اطلاعیه: بعضی از دوستان از طریق ایمیل پرسیده بودند این "بیلی" کیست؟ جهت اطلاع این دوستان باید عرض کنم ایشان سگ بنده هستند و رفیق گرمابه و گلستان و همکارم در این وبلاگ، عکس ایشان را هم گذاشتم تا تمام شک و تردیدها از بین برود.

هفته‌ی آينده بيلی و من با خوابگرد گفت‌وشنيدی خواهد داشت. برای غنابخشيدن به اين

گفت‌وگو، چنان‌چه دوستان پرسشی دارند که می‌خواهند با مصاحبه‌شونده مطرح شود، می‌توانند از طريق ايميل زير مرا در جريان بگذارند.

assada@gmail.com


::: ایمیل :: اسدالله علیمحمدی :: ۱۸:۴۱ :::

LINK  |  Comment 105

گفتگو با پرستو دوکوهکی نویسنده ی وبلاگ "زن نوشت"

جمعه، ۲۶ فروردین، ۱۳۸۴

پرستو سردوکوهکی نویسنده وبلاگ زن نوشت

گفتگویم با پرستو خانم دوکوهکی نویسنده وبلاگ "ز‌ن‌نوشت" کمی عجولانه شد به دو دلیل. یکی اینکه ایشان با نیم ساعت تاخیر سر قرار آمد که البته موجه بود، انگار در خیابان "یاهو" نرسیده به چهاراه "گوگل" در ترافیک اینترنت گیر کرده بود. دوم قرار مصاحبه دیگری را هم با یک بنده خدایی گذاشته بود –اين بار در کسوت مصاحبه‌کننده- که می بایست تا هوا تاریک نشده به آن هم برسد بنابراین از خیر خیلی از پرسشها گذشتیم با این حال هر گفتگویی حال و هوای خودش را دارد و این یکی هم. جالب اینکه فکر می کردم پرستو همسن و سال خودم است بعد که فهمیدم تنها بیست و چهار سال دارد شگفت زده شدم، پر انرژی، سرشار از شور جوانی و عاشق کارش.

از اينکه اين فرصت را در اختيارم گذاشتي تا با تو به گفتگو بنشينم بسیار سپاسگزارم.

من بايد تشکر کنم از اينکه با من گفت و گو مي کنيد و وقتتان را براي گپ با من گذاشتيد.

مي شود خواهش کنم کمی از حودت بگویی؟

خيلي کوتاه مي شود: پرستو دوکوهکي، روزنامه نگار، اما اگر کمی بلندتر بخواهم بگویم، مي شود: پرستو دوکوهکي، ۲۴ ساله، روزنامه نگاری که سه سال است، وبلاگ مي نویسد. خبرنگاری خوانده است و پايان‌نامه‌ی دوره‌ی کارشناسی‌اش درباره‌ی «روزنامه‌نگاری سايبر» بوده. از تابستان ۱۳۷۷ در مطبوعات کار می‌کند و حوزه‌ی مورد علاقه‌اش، جامعه و به ويژه مسائل زنان است.

در کدام روزنامه ها کار مي‌کني؟

الان در گروه اجتماعي روزنامه «اقبال» کار مي کنم و همزمان (و مستمر در طول ۷ سال اخير) با ماهنامه «زنان» همکاري دارم. قبل از اقبال هم در روزنامه‌های «همبستگی»، «ياس نو» و «وقايع اتفاقيه» کار می‌کردم که جز همبستگی، دو تای ديگر توقيف شده‌اند.

پرستو به نسبت خبرنگاران مرد آیا شماها با محدويتهاي بيشتري مواجه هستيد؟

حتما همين طوره.. از چند جهت مي شود اين محدوديتها را بررسي کرد. به لحاظ مديريتي که محدوديت بسيار پيچيده اي وجود دارد چيزي که اسمش را گذاشته ايم "سقف شيشه اي". براي زنان روزنامه نگار در سيستم مديريت روزنامه تا دبيري بخش فقط جاي رشد وجود دارد جز چند نشريه که مربوط به زنان است و مدير مسئول و سردبير زن هستند و البته ماهنامه هستند، هيچ روزنامه اي در ايران سردبير زن ندارد اين موضوع البته در اينترنت وجود ندارد. سايتهايي هستند که سردبير زن دارند و البته سياسي نيستند...

ببخشید حرفت را قطع میکنم، بهر حال اهالی روزنامه اهل فرهنگ اند آیا این محدودیتی که نام بردی از طرف همکاران مرد اعمال می شود یا بدلیل فشارهایی خارج از آن حوزه؟

بله مدیریت که کاملن مربوط به همین اهالی فرهنگ می شود.

خواهش میکنم ادامه بدهید.

از نظر کار هم محدوديتهايي وجود دارد. مثلا اينکه خيلي از جاها زنان براي تهيه خبر فرستاده نمي شوند و عملا جلوي پيشرفتشان گرفته مي شود. تشخيص اينکه چه کسي براي تهيه چه گزارشي کجا برود معمولا به عهده مردان سردبير است يا بهتر است بگويم سردبيران مرد، توجيه هم اين است که فلان گزارش در شرايط سختي تهيه مي شود که زنان قادر نيستند... يا بدتر اينکه مي گويند اين کار پاداش دارد و چون مردان سرپرست خانواده هستند، بگذاريد آنها به اين ماموريت بروند.

اين توجيه براي دبيري سرويس هم به کار مي رود در شرايط مساوي ميان يک زن و يک مرد، قطعا پست دبير سرويسي به مرد واگذار مي شود چون مي گويند حقوق بيشتر است و مرد نيازش به پول بيشتر است ولي اين را هم بگويم که گاهي محدوديت ها به سيستم نشريات ربطي ندارد و به خود جامعه برمي گردد. به من که دختر خبرنگاري هستم، دو نوع ديد غالب وجود دارد اول اينکه فکر می‌کنند سر و گوش دختران خبرنگار مي جنبد! و به همين دليل نگاههايي جز نگاه کاری به ما می‌شود.

راحت بگويم خيلی وقتها ديد "جنسي" کثيفي به خبرنگار زن مي شود و يک نوع ديد ديگر هم هست که مي گويد زن است و نمي فهمد براي همين نبايد تحويلش گرفت. براي کسب خبر هم با اين دشواري هاي فجيع روبرو هستيم. به زبان ديگر يا ما را نمي بينند يا نگاه جنسي دارند و البته هميشه استثنا هم وجود دارد.

فشارهاي کسب خبر همه خارج از حوزه روزنامه و در ارتباط خبرنگاران زن با مسئولان و مردم است. بخشي از مشکلات مسيح علي نژاد که حتما خبر اخراجش از مجلس را خوانده اید، کاملا

مربوط به جنسيتش است وگرنه اگر مرد بود به بي ادبي و بي نزاکتي متهم نمي شد. جسارت او را مجلس بي نزاکتي مي داند و کلا این اعتقاد در جامعه هنوز هم وجود دارد، "زن را چه به این کارها"!

گفتي که سه سال است وبلاگ مي نويسي به این حساب قدیمی هستی، چطور شد آمدي اين طرف و چرا؟

چند ماهي که از وبلاگ نويسي ايرانيان گذشت، من مشتري دائمي شان بودم و به همين خاطر با چند نفرشان ارتباط گرفته بودم، باعث شد تشويق بشوم به نوشتن وبلاگ. راستش از همان اول هم يک نگاه نيمچه رسانه اي هم داشتم به وبلاگ در نتيجه شروع کردم با وبلاگم در بلاگ اسپات و چون در آن زمان سايت مخصوص به زنان که اخبار و مسائل زنان را پوشش بدهد وجود نداشت آن اوايل بيشتر درباره همين مسائل مي نوشتم و خب به تدريج با به وجود آمدن سايت زنان ايران و به دنبالش سايت هاي ديگر اين نياز را کمتر حس کردم و کمي از تخصصي بودن وبلاگم کم شد اما اسمي که انتخاب کردم به اين دليل بود که اعتقاد دارم دنياي زنان يک چيز است و دنياي مردان چيز ديگري و سالها و قرنهاست که جهان از ديدگاه و انديشه مردان بيان شده است.

زن نوشت يعني نوشته هاي يک زن با ديدگاه هاي زنانه اش.

اگر چه با انتخاب این عنوان خواسته ای تاکيدي کرده باشي "که اين وبلاگ يک زن است با ديدگاه هاي زنانه اش" ديده ام باصطلاح کوتاه و ژورناليستي مي نويسي و کمتر از دغدغه هاي ذهنيت بعنوان يک زن و يک خبرنگار بسيار جوان حرف مي زني؟

راستش دغدغه هاي من هميشه همراهم هست در هر موضوعي. اگر درباره جنگ مي نويسم و ترس از جنگ و ضرورت صلح، دغدغه هاي زنانه و ژورناليستي من پشت اين نوشته هست. درست است. شايد زياد تاکيد نمي کنم و به اصطلاح موضع گيري من زياد عريان نيست اما اگر مدت طولاني خوانده باشيد وبلاگم را، کم هم نداشته ام از اين دغدغه هايي که عريان نوشته شده اند

راستش را بگويم، دوره هاي مختلفي داشته است وبلاگ من در طول اين سه سال مثل خودم.

وقتي در روزنامه مشغول هستم، دغدغه هاي اجتماعي و عمومي من خيلي زياد مي شود و به قول شما ژورناليستي تر مي نويسم و وقتي از فضاي روزنامه ( به دلايل مختلف که مهمترينشان توقيف روزنامه هايي است که در آنها کار مي کنم) دور مي شوم، نوشته هايم بيشتر حالت شخصي مي گيرد.

بهرحال وبلاگ جايي است که آدم گاهي مي تواند با خودش خلوت کند اينطور نيست؟

بله. شايد تا سال پيش همين نظر شما رو داشتم. اما نمي دانم وبلاگ من به چه دليلي ديگر اين خاصيت را برايم ندارد يعني آن طور که بايد راحت نيستم نمي خواهم باور کنم که دستگيري همکاران و دوستان روزنامه نگارم به اتهام وبلاگ نويسي در اين حسم اثر داشته! بيشتر اين موضوع را به تعداد زياد مخاطبانم در يک سال اخير (که تقريبا دو برابر شده و نمي دانم چرا!) ربط مي دهم بسياري از همکارانم مرتب به وبلاگ من سر مي زنند حتي اقوام و دوستان و...خلاصه آن طور که بايد و شايد راحت نيستم. به نوشتن بدون هويت هم اعتقاد ندارم يعني دوست دارم با اسم و رسم خودم بنويسم براي همين کمي سخت مي شود با خودم در وبلاگم خلوت کنم.

آیا علت اين راحت نبودن، نوشتن با هویت واقعی است؟ تاثیر بيشتر شدن خوانندگان و بالطبع بيشتر زير ذره بين بودن است؟ و يا نه بخاطر زن بودن توست ؟به نظر می رسد به نوعي "من" را سانسور ميکني؟

" من" را سانسور نمي کنم اما در مورد مسائل شخصيم ديگر نمي نويسم. اتفاقا در مورد بيان نظرم در مسائل عمومي خيلي بي کله عمل مي کنم اما به دلايل مختلف که به نظرم مهمترينشان زياد شدن تعداد خوانندگان وبلاگم است ترجيح مي دهم به مسائل خصوصي نپردازم شايد به اين دليل که فکر مي کنم حالا يک رسانه با قدرتي نسبي در اختيار دارم و چه بهتر که مسائل جدي تر در آن طرح شود.

آيا دغدغه هاي يک زن جوان در ایران مسئله ی جدي نيست؟

چرا! خيلي هم جدي است از دغدغه هايم مي نويسم اما نه با توضيح جزئيات و شرح کامل آنچه گذشته است... يک جور دغدغه هايم را در مسائل عمومي مي نويسم و نه مسائل شخصي

مي دانم که خوب برايت توضيح نمي دهم اما به هر حال تا پيش از اين يعني دو سال اول وبلاگ نويسي ام بيشتر به مسائل شخصي مي پرداختم. الان کم رنگ شده اين مسائل. ممکن است مدتي بعد دوباره به سبک سابق برگردم. مي داني اسد عزيز خوبي وبلاگ اين است که به ساز نويسنده اش مي رقصد و البته با نظر خوانندگانش رشد مي کند.

اين روزها در باره پذيرش آگهي در وبلاگ شهر بحثي در گرفته که تو هم به آن اشاره کرده اي ميخواهم اگر امکان دارد بيشتر اين موضوع را بشکافي؟

راستش فکر مي کنم آگهي براي يک سايت يا وبلاگ لازم و حياتي است و درست است که اداره وبلاگ يا سايت هزينه آنچناني ندارد و اصلا قابل مقايسه با رسانه هاي چاپي نيست اما به هر حال ثبت دامين و گرفتن فضا هزينه دارد. جز آن، کسي که مرتب وقت مي گذارد و به وبلاگش رسيدگي مي کند بايد منبع درآمدي داشته باشد که چيزي جز آگهي نيست. گرچه اين موضوع ابعاد خيلي زيادي دارد و دلايل مختلف که چرا آگهي در سايتهاي ايران جا نيفتاده و من هم تخصصي ندارم در اين زمينه اما به عنوان يک تصميم شخصي از آگهي گرفتن استقبال مي کنم.

راستش فکر مي کنم اگر همين الان سايتي بزنم، حالا مي خواهد خبري باشد يا تجاري، و بخواهم بازديدکننده داشته باشم در حال حاضر بهترين راه براي شناساندن سايتم به کاربران اينترنت آگهي دادن به وبلاگهاست مخصوصا وبلاگهاي پربيننده. خب يک فيلتر اخلاقي هم دارم و اين طور نيست که هر آگهي را قبول کنم براي وبلاگ ( گرچه پيشنهادها واقعا کم است) اما به هر حال معتقدم آگهي دادن و آگهي گرفتن خيلي بهتر از اين است که بروم در قسمت کامنتهاي فلان وبلاگ پربيننده بنويسم: از سايت من هم بازديد کنيد!

از آنطرف درگرفتن اين بحث بين وبلاگ‌نويسان بيشتر به دليل نزديک شدن به انتخابات رياست جمهوری است. در اين دو ماه مانده به انتخابات، تجربه نشان داده، جو همه‌ی رسانه‌ها و از جمله وبلاگ‌ها عصبی می‌شود. اگر سايتی که به من آگهی داده، ۶ماه پيش اين کار را می‌کرد حساسيتی نبود. همان‌طور که من برای نمايندگی «نيکون» در ايران هم آگهی زده بودم در وبلاگ و کسی هم اعتراضی نکرد! شنيده می‌شود سايتی که به من آگهی داده، در اختيار يکی از کانديداهاست که اتفاقا با مواضع من جور نيست و به همين دليل به من اعتراض می‌شود. اما راستش چيزی که من می‌بينم، يک سايت خبری است که هنوز هم درست و حسابی راه نيفتاده و برای شناخته شدن آگهی داده. می‌شود برداشت‌های پيچيده‌تری هم داشت که طبيعتا پيچيده برخورد کردن هميشه منجر می‌شود به از دست رفتن آگهی!

برگرديم به هفته نامه کاپوچنيو که مدتي است آپديت نمي شود و ميدانم تو يکي از پايه هاي آن بوده اي اگر ممکن است کمي از چند و چون و تاريخچه و سرنوشتش بگويي؟

و اما کاپوچينوي عزيز ما!

من از شماره هشتم هفته نامه کاپوچينو به بچه ها پيوستم. کاپوچينو اولين هفته نامه اينترنتي است (يا بود؟) که نويسندگان و گردانندگانش از ميان وبلاگها بيرون آمدند و به هم پيوستند

حدود ۶ ماه بعد از فراگير شدن وبلاگ نويسي در ايران، عده اي دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند که کاپوچينو منتشر شود. کاپوچينو خيلي زود توانست مخاطب جذب کند و معروف شود.

دوره هاي مختلفي را هم پشت سرگذاشت و در هر دوره کسي عهده دار مديريت اجرايي مجله مي شد بدون آنکه به محتواي آن نظارت جدي داشته باشد. يعني هر کدام از نويسندگان کاپوچينو مسئول نوشته‌ی خود بودند و البته بايد حداقلي از کيفيت مطلب را هم حفظ مي کردند.

گوشه‌ای از موجي که براي دستگيري روزنامه نگاران و فعالان اينترنتي بلند شد، به کاپوچينو هم گرفت و با يک تصميم جمعي، مثل همه‌ی تصميم‌های ديگرمان، قرار شد منتشر نشود.

کاپوچينو براي من تجربه‌ی عالي يک کار جمعي بدون سود بود کاري که واقعا مي توانم بگويم کار دلم بود و آن قدر مبتني بر رفاقت و دوستي بود که حالا دوستي هاي عميقي ميان ما، نويسندگانش، وجود دارد. اگر کاپوچينو نبود، صنم و شيده و حميدرضا و احسان و خسرو و صبا و بابک و نيما و سامان و شانی و نگار و مهناز و کيوان و پژمان و مجتبی و علی و عليرضا و خيلی‌های ديگر در دايره‌ی دوستانم نبودند که خب خودت که حساب کنی، می‌بينی چقدر فرصت خوبی بوده برای عده‌ای جوان که کار گروهی کنند و در سايه‌ی همين کار گروهی، ايده‌هايشان را در حد توان عملی کنند. اگر کسی علاقه‌مند است بيشتر درباره‌ی گردانندگان کاپوچينو و نظرهايشان بداند. "قهوه چی های دیوانه ی دیوانه ی دیوانه!" را نگاه کند ميزگردی است که پارسال گذاشتيم و دبيران اجرايی دوره‌های محتلف کاپوچينو درباره‌اش حرف زدند. تقريبا همه‌ی نويسندگان کاپوچينو وبلاگ‌نويس هم بودند.

آيا از بچه هاي کاپوچينو کسي هم دستگير شد؟ اميدي به انتشار مجدد آن هست؟

از راه اندازندگان اوليه کاپوچينو يک نفر بازداشت شد. من که اميدوارم. شما هم اميدوار باشيد!

آینده وبلاگ نویسی را چگونه می بینی؟

می‌دانی اسد عزيز، سوالت مثل اين می‌ماند که برای اولين بار وارد جاده‌ای شده باشم و کسی از من بپرسد: پيچ بعدی به کدام سمت است!

ما، همه‌مان، در کنار هم داريم وبلاگ‌نويسی را تجربه می‌کنيم و خيلی سخت است که بخواهيم ديدی وسيع و بالاتر داشته باشيم به جريان وبلاگ‌نويسی (به نظرم وبلاگ‌نويسی يک جريان اجتماعی است). برای اين‌که سوالت بی‌جواب نمانده باشد، می‌توانم بگويم هر چه پيش می‌رويم، انگار وبلاگ‌ها تخصصی‌تر می‌شوند و من فکر می‌کنم جنبه‌ی رسانه‌ای وبلاگ دارد پررنگ‌تر از قبل می‌شود و داريم بيشتر به سمت روزنامه‌های شخصی می‌رويم.

بیلی هم انگار چندتایی سوال دارد؟

بفرما بیلی جون.

بيلي: پرستو خانم سلام باباي من تا حالا با هر کی مصاحبه کرده سگ نداشتند شماچي؟ سگ داري؟

نه بيلي جون من سگ ندارم. ولي خودم بعضي وقتها از هر سگي بهتر پاچه مي‌گيرم!

بیلی: چه جوری پاچه می گیری منکه سگم یادم رفته؟

بيلي جون معلومه که پير شدي ها!

بيلي: نه بابا من فقط بيست سالمه زندگي تو آپارتمان و وبلاگ نویسی و چت و خيلي چیزاي ديگه باعث شده به سگ بودن خودم شک کنم؟

راستش همين چيزا به اضافه‌ی آزادی زياده از حدی که دارم! باعث شده من هم به آدم بودن خودم شک کنم.

بيلي: حالا که سگ نداري عضو "انجمن جهاني حمايت از حيوانات" هستي يا نه؟

جهانيش نه. اما ايرانيش آره!

بیلی: چه خوب منم عضوم یه "سایت" هم داره ولی زبون فارسی توش نیست شما چی؟ سایت دارید؟

راستش نمی‌دونم. بعيد می‌دونم سايت داشته باشه. خبرنامه‌هاش اما به دستم می‌رسه.

بیلی: نکنه این انجمن حمایت از حیوانات ایرونی چیزی شبیه سازمان دفاع از حقوق بشر اسلامیه؟

هر چی هست، کارش درسته!

بیلی: دنبالشو می گیرم، بعد خبرت میکنم تازه من عضو یه کلوپ هم هستم.

خب بیلی جون حالا منم یه سوال از تو داشتم؟

بیلی: بفرما در خدمتم

چرا با پرستو خواستين گفتگو کنين؟ چون تا حالا همه سوژه هاتون مرد بودن و به تنوع نيازي بوده يا چيز ديگه؟

بيلي: نخیر از قبل جزو برنامه من که بیلی باشم و بابام که من باشد بوده منتهاش واسه مصاحبه با خانمها بايد از هفت خوان رستم گذشت و دویست تا ايميل نوشت ضمنن فکر نکنی من یه سگ شوینیستم! اگه به کسی نگی و بین خودمون بمونه یه پا هم فمينيستم، بابامو نمیدونم.

پرستو جان! بیلی ول کن نیست محلش نذار. باز هم ممنون بخاطر این گفتگو.

هميشه بزرگترها، سگ‌ها رو دست کم می‌گيرند! بيلی جون يه وقتی آنلاين بشو که بابات خونه نباشه، گپ بزنيم با هم!

ممنون اسد جان. کلی آرزوی موفقيت دارم برات. مصاحبه کردن با وبلاگ‌نويس‌ها خيلی هم راحت نيست!

هفته‌ی آينده بيلی و من با خوابگرد گفت‌وشنيدی خواهد داشت. برای غنابخشيدن به اين گفت‌وگو، چنان‌چه دوستان پرسشی دارند که می‌خواهند با مصاحبه‌شونده مطرح شود، می‌توانند از طريق ايميل زير مرا در جريان بگذارند.

از "خبرچین" به خاطر درج این اطلاعیه بینهایت سپاسگزارم

:: assada@gmail.com ::


ادامه مطلب "گفتگو با پرستو دوکوهکی نویسنده ی وبلاگ "زن نوشت"" را اينجا بخوانيد

::: ایمیل :: اسدالله علیمحمدی :: ۲۳:۲۸ :::

LINK  |  Comment 66

گفتگو با مسعود بُرجیان نویسنده وبلاگ "پیام ایرانیان"

یکشنبه، ۲۱ فروردین، ۱۳۸۴

مسعود بُرجیان نویسنده وبلاگ پیام ایرانیان

مسعود جان از اینکه دعوتم را برای این گفتگو پذیرفتی سپاسگزارم.

خواهش می‌كنم. من در خدمت شما و خوانندگان وبلاگ شما هستم.

خب این دارد سنت می شود کسی که روی صندلی داغ نشست بقول ناصر، اول باید خودش را معرفی کند.

بنده مسعود برجیان، متولد بهمن ۱۳۵۷ و اهل اصفهان هستم. مهندسی مكانیك خوانده‌ام و ۴ سالی است در همین رشته مشغول به كار هستم. مهندسی البته نیمی از زندگی من است، نیمی كه به درد معاش تعلق دارد، نیم دیگر زندگی من مطالعه، پژوهش، تفكر و نوشتن است و این نیمه‌ی دوم تمام عشق و دلخوشی من در زندگی است، نیمی كه من "بودن"‌ خود را باور می‌كنم.

چه مدتی است وبلاگ می‌نویسی و چرا؟

اگر مبنا را اولین وبلاگی كه درست كرده‌ام فرض بگیریم حدود ۲ سال است وبلاگ می‌نویسم. اولین بار كه با وبلاگ آشنا شدم از طریق یكی از دوستان اینترنت‌باز بود. آن زمان من تازه انتشار مقالاتم را در سایت‌های مانند "خبرنامه‌ی گویا" و "ایران امروز" آغاز كرده بودم. ساختن اولین وبلاگ من مصادف شد با آغاز موج فیلترینگ سایت‌های اینترنتی، بنابراین من كه در آن زمان وبلاگ و وبلاگ‌نویسی را چندان جدی نمی‌گرفتم و بیشتر به مطالعه سایت‌ها و مقالات تحلیلی می‌پرداختم از این وبلاگ به عنوان یك پایگاه خبری برای دوستانم استفاده كردم. چون به اینترنت بدون فیلتر دسترسی داشتم مقالات و مطالب مهم را در آن می‌گذاشتم تا دوستانم بخوانند. آن وبلاگ پس از مدتی هك شد. دومین وبلاگم را در پرشین‌بلاگ در شهریور سال ۸۲ ساختم كه به آرشیو نوشته‌هایم اختصاص داشت. آن زمان من مقالاتم را به طور مرتب در نشریه سیاه‌سپید منتشر می‌كردم و یادداشت‌های كوتاهم را هم در وبلاگ گروهی خاكستری نشر می‌دادم. از این وبلاگ به عنوان آرشیو استفاده می‌كردم، جز خودم كسی از وجود آن خبر نداشت تا اینكه در دی‌ماه سال ۸۲ طی دیداری كه با جناب بیژن صف‌سری در تهران داشتم ایشان مرا تشویق كرد كه وبلاگم را از این حالت خارج سازم. با پیگیری و اصرار و تشویق اولیه‌ی ایشان كار را شروع كردم و در تمام این مدت از راهنمائی‌های ایشان بهره‌مند شده‌ام. در واقع وبلاگ‌نویسی من مرهون یكی از بزرگان نسل پیشین من (نسل انقلاب) است. از زمانی كه وبلاگ‌نویسی را به طور جدی در پرشین‌بلاگ شروع كردم (كه در ابتدای سال ۸۳ كل وبلاگ را به بلاگ‌اسپات منتقل كردم) كم كم دریافتم كه از این طریق می‌توانم نظرها و عقاید و تحلیل‌هایم را انتشار دهم و دریچه‌ای برای گفتگو و نقد خود و دیگران از طریق آن ایجاد كنم. برای شخص من این فرصت بسیار مغتنمی بود، به ویژه كه سابقه‌ی علاقه من به نوشتن، به سنین كودكی می‌رسد. وبلاگ برای من چیزی بسیار فراتر از یك ابزار تفننی و حتی ارتباطی است. نام وبلاگم هم بیان كنندۀ بخش بزرگی از دغدغه‌های من است.

از فیلترینگ گفتی، می‌دانم وبلاگ تو در ایران قابل دسترسی نیست، می‌خواستم بپرسم اول اینکه توسط چه سازمانی وبلاگ تو مسدود شد و دوم آیا بعد از فیلتر، ایمیل یا نامه‌ای دریافت کرده‌ای که دلایل مسدود کردن وبلاگت را توضیح داده باشد؟

وبلاگ من درست در سالروز تولدم (۴بهمن سال ۸۳) فیلتر شد و این هدیه، از جمله هدایائی است كه فقط در كشوری چون ایران ممكن است نصیب یك نویسنده شود! البته فیلتر شدن وبلاگ من به پیش از این تاریخ باز می‌گردد. از ابتدای سال ۸۳ مقالات و یادداشت‌های من به طور مرتب با لینك به وبلاگ پیام ایرانیان در سایت خبرنامه‌ی گویا منتشر می‌شد. در این بین من یادداشتی با عنوان «پروژۀ شارع ۲، پایان عصر اینترنت در ایران؟» نوشتم كه یكی از پرمخاطب‌ترین مطالب سایت گویا در آن زمان شد. در آن یادداشت به پروژۀ شارع ۲ و بلائی كه در انتظار فضای سایبر ایران بود اشاره كردم و راه‌هائی نیز برای مقابله با آن پیشنهاد دادم. تنها به فاصله‌ی ۲ روز از انتشار این مطلب وبلاگ من توسط شركت البرز (كه از شركت‌های سراسری اینترنتی در ایران است) در شهر تهران فیلتر شد. اما این فیلترینگ به همین حد، محدود ماند تا بهمن ماه كه وبلاگ پیام ایرانیان در سراسر ایران غیرقابل دسترسی شد.

پس از آن ایمیل اعتراضی برای شركت البرز فرستادم و خواستار دلایل این كار شدم اما جوابی دریافت نكردم. پیش از آن هم هیچ اخطاری به صورت كتبی و رسمی دریافت نكرده بودم البته پیغام‌های غیرمستقیم می‌رسید ولی من راه خودم را می‌رفتم. اكنون تمامی شركت‌های اینترنت سراسری در ایران وبلاگم را از دسترسی خارج كرده‌اند، جالب آنكه اسم وبلاگ من در فایل سایت‌هائی كه باید فیلتر شوند و ۱۵ مگابایت حجم دارد! و از سوی شركت مخابرات ایران به آی.اس.پی‌ها ابلاغ شده، وجود ندارد بنابراین دستور فیلترینگ از مركزی جز شركت مخابرات ایران صادر شده است. در حال حاضر تنها برخی مراكز اینترنتی گمنام در بعضی شهرها از فیلتر كردن وبلاگ خودداری كرده‌اند.

آیا هدف آنها از فیلترینگ وبلاگ‌ها ترس از تاثیرگذاری و روشنگری این رسانه‌هاست؟

ببینید موج اول فیلترینگ شامل سایت‌های خبری خارج از كشور و سایت‌های پورنو بود. در چند مورد هم وبلاگ‌ها به صورت فله‌ای فیلتر شدند كه البته پس از یكی دو روز اوضاع به حال عادی بازگشت. اما در موج فیلترینگ در زمستان ۸۳ به طور دقیق وبلاگ‌های اثرگذار (از نظر آنها) دستچین شده بود. از این نظر كار دقیق و طولانی‌مدتی صورت گرفته بود كه دریچه‌های ارتباطی فكری بسته شود. وبلاگ‌ها بنا به سرشت و ماهیت خود می‌توانند به عنوان عنصری روشنگر عمل كنند، این موضوع برای بسیاری از مراكز، خطرناك است. هراس از انتشار اندیشه و نقد و گفتگو در بُن‌مایه‌ی فكری بسیاری از افراد وجود دارد زیرا به این ترتیب هیبت و شوكت و قدرت آنها متزلزل می‌شود. البته تنها ۶ درصد مردم ایران از اینترنت استفاده می‌كنند كه حدود ۷۰ درصد آنها هم به دنبال سایت‌های پورنو و سرگرمی و موسیقی می‌گردند اما به‌ظاهر توهم تاثیرگذاری عمیق و عمومی وبلاگ‌ها باعث چنین واكنش‌های خشم آلودی شده است.

من احساس میکنم حالا شاید بخاطر ترس از فیلترینگ یا تاثیر دستگیری‌های اخیر و حساسیت "آنها" به وبلاگ‌شهر برخی از وبلاگ‌نویسان دچار خودسانسوری شده اند، نمی‌دانم تو هم متوجه این موضوع شده‌ای یا علت دیگری دارد؟

بله این موضوع صحیح است. جریان برخوردهای اخیر با وبلاگ‌نویسان بلاخره تاثیر خود را بر فضای عمومی وبلاگستان خواهد گذاشت. نویسندگان وبلاگ‌ها قهرمانانی نیستند كه بتوانند هزینه‌های سنگین فعالیت اینترنتی را پرداخت كنند عصر ما، عصر ماندن و زندگی و فعالیت است.

بدیهی است نویسندگان بدلیل هراس از برخوردها كه بُعد اجتماعی نیز می‌یابند و در آیندۀ یك نفر تاثیرگذارند از انتشار همه‌ی افكارشان امتناع كنند، این موضوع به ویژه در مورد سیاسی‌نویسان ساكن ایران كه با نام اصلی می‌نویسند صادق است.

خب با اینکه می‌دانیم نوشتن با نام واقعی در ایران می‌تواند برای نویسنده خطرآفرین باشد اما دیده‌ام تو با نام واقعی خودت می‌نویسی، چرا؟ و اصولاً نظرت در مورد مستعارنویسی در وبلاگ‌شهر چیست؟

اولین علت این است كه كسی كه فعالیت سیاسی می‌كند یا مطلب سیاسی می‌نویسد باید هزینه‌ی فعالیت خود را بپذیرد. در واقع اگر كسی حاضر نباشد مسؤولیت سخن خود را بپذیرد نمی‌تواند از دیگران انتظار داشته باشد به توصیه‌های او عمل كنند به ویژه هنگامی كه دیگران را به حركتی عمومی و عیان دعوت می‌كند. این مهمترین علت بود. از آن گذشته من به دنبال فعالیت در چارچوب قانون و عرف بودم، هم‌چنین می‌خواستم از لحاظ موقعیت با روزنامه‌نگاران ایران كه ناچارند با نام واقعی بنویسند در یك موقعیت باشم. مستعارنویسی البته یك بحث شخصی است. در سالگرد انتشار روزنامه‌ی شرق محمد قوچانی مطلبی نوشت با این مضمون كه ما آمده‌ایم تا بمانیم قرار هم نیست كه بمب باشیم، دستمایه‌ی اصلی ما خبر و روزنامه‌نگاری حرفه‌ای است.

همان زمان ف.م.سخن عزیز مطلبی نوشت با این مضمون كه روزنامه‌ای كه بمب نباشد روزنامه نیست. اما واقعیت این است كه در ایران امروز شرط "تداوم حیات و بقا" شرط اصلی برای "فعالیت" است. از این منظر كه نگاه كنیم مستعارنویسان نیز از پنهان كردن نام خود دقیقاً همین هدف را پی می‌گیرند، آنها می‌خواهند حیات داشته باشند و بتوانند قلم بزنند و فعالیت كنند. به‌طبع چنین افرادی محدودیت امثال مرا در نقد و نظر ندارند. می‌توان گفت این دو گروه (مستعارنویسان و كسانی كه با نام حقیقی می‌نویسند) مكمل یكدیگرند. آنها بی‌پروا نقد می‌كنند و اینها با واقعیت پیرامونی دست و پنجه نرم می‌كنند و برای هر ایده‌ای، امكان‌سنجی می‌كنند.

بگذارید در همین‌جا نكته‌ای را به صورت گذرا اشاره كنم. وب‌نگاران سیاسی داخل ایران كه با نام حقیقی می‌نویسند و هویت شناسنامه‌ای مشخصی در وبلاگشان دارند در معرض انواع فشارهای روحی، روانی قرار دارند اما بیشتر آنها از بازگو كردن این مسائل در وبلاگ‌هایشان خودداری می‌كنند تا مبادا برای خود "وجاهت بی‌دلیل" ایجاد كنند و خود را در میان دیگران "انگشت‌نما" كنند كه خود می‌تواند خطرآفرین باشد.

نام ف.م.سخن را بردی. به خاطرم آمد تو کامنتی نوشته بودی در بخش دوم گفتگویم با سخن و از بکار بردن اصطلاح "مطالب وبلاگی" توسط ایشان تعجب کرده بودی و نوشته بودی که این جای بحث دارد حالا که به اینجا رسیدیم می‌خواهم نظرت را در این مورد پرسیده باشم؟

وبلاگ بنا به ماهیت و سرشت خود، آزاد و رها و بی‌مركز است، مطلب وبلاگی قابل تعریف نیست؛ مثالی می‌زنم. آیا در سال گذشته كسی گمان می‌برد كه رادیوبلاگ به عنوان یك امكان وبلاگی ظهور كند؟ اگر اشتباه نكنم قبل از آن یك نفر دیگر این كار را شروع كرده بود كه استقبالی از آن نشد. بنابراین وبلاگ‌ها ظرفیت‌های ناشناخته‌ی بسیاری دارند كه هر كس بنا به استعداد و ذوق و ذائقه‌ی خود آنها را شكوفا می‌كند. یا این دیدگاه هر كس می‌تواند مطالبی را در وبلاگ منتشر سازد كه همه‌ی آنها مطلب وبلاگی هستند، گزارش روزانه شخصی، یك شعر، مقاله یا یادداشت یا عكس همه اینها در قالب وبلاگ می‌گنجد. ف.م.سخن عزیز مطالبی را "وبلاگی" تعریف كرده بود كه مختص وبلاگ باشد و در جای دیگر قابل انتشار نباشد، چیزی شبیه وب‌نوشت آقای ابطحی؛ اگر بخواهیم تعریفی اینگونه از مطالب وبلاگی داشته باشیم هم به ذات بی‌مركز و قالب‌ناپذیر وبلاگستان خدشه وارد شده است و هم مطالب وبلاگی محدود به یادداشت‌های كوتاه با نثری خودمانی می‌شود، كه حتی برای این دسته از یادداشت‌ها هم مثال نقض وجود دارد و آن یادداشت‌های دكتر شیرزاد در روزنامه‌ی اقبال است. مثالی دیگر می‌زنم، یك فیلم مستند درباره جانوران مختص پخش از تلویزیون است، نمی‌توان این برنامه را از رادیو پخش كرد چون با ماهیت و ذات رسانه‌ی رادیو در تضاد است، اصلا امكان عملی‌شدنش وجود ندارد. در حالی كه وبلاگ‌ها به عنوان رسانه‌های خصوصی فردی، اینگونه نیستند و محدودیتی از نظر نوع مطلب یا كالای عرضه شده ندارند.

من با گفته‌های تو موافقم بویژه وقتی از ماهیت و سرشت آزاد و بی‌مرکز وبلاگ‌ها سخن می‌گویی اما با تعجب می‌بینیم در دو یادداشت تازه‌ات با عنوان "مختصری در باره اخلاق وب‌نگاری" داری یکنوع مانیفیست اخلاق برای وبلاگ‌ها می‌نویسی. به نظر تو این در تضاد با گفته‌هایت در تعریفی که از وبلاگ می‌کنی نیست؟ البته دلم میخواهد در این مورد بیشتر حرف بزنیم. باید بگویم خود من نسبت به واژه اخلاق بسیار حساسم مثلا سنگسار از نظر من شدیداً کاری‌ست غیر اخلاقی ولی از دید یک آدم مذهبی خیلی هم اخلاقی است.

من در حال نوشتن مانیفیست اخلاق وب‌نگاری نیستم. تنها نقد و برداشت شخصی خودم را از محدوده‌هائی اخلاقی كه وب‌نگاران در برخورد با یكدیگر باید رعایت كنند آورده‌ام. توضیح هم داده‌ام كه تنها دیدگاه شخصی من است چون این دیدگاه، نظر شخصی من است و قرار است در نوع ارتباط بنده و هر كس كه آن نوشته‌ها را بر طریق صواب ببیند رعایت شود تضادی با روح آزاد وبلاگستان ندارد، به طور مثال خوابگرد عزیز هم چندین غلط‌نامه نوشت. آیا همه آن را رعایت می‌كنند؟ به‌یقین خیر! بل‌كه نویسندگانی كه آن غلط‌نامه‌ها را مایه‌ی اعتلای زبان فارسی در فضای وب می‌دانند خود را مقید به آنها می‌كنند. اخلاق وب‌نگاری هم دقیقا از همین نقطه طرح شده است. مثالی كه زدید هم البته جای تامل دارد. با انتقادهائی كه در سال‌های اخیر شده است مجازات‌هائی نظیر سنگسار به سمت جایگزینی با مجازات‌های دیگر پیش می‌رود. نمی‌توان در این مورد حكم كلی صادر كرد و این عمل را از نظر هر انسان "مذهبی"، "اخلاقی" دانست.

البته این بدان معنا نیست که من مخالف مطرح کردن چنین موضوعاتی در وبلاگ‌ها باشم، برعکس فکر می‌کنم پرداختن به آنها ضروری است اما گاهی با شیوۀ طرح مساله مشکل دارم فرضاً برایم خیلی جالب بود اگر می‌نوشتی مثلن فرهنگ کامنت‌نویسی از نگاه مسعود برجیان؟

این را در ابتدای یادداشت دوم توضیح داده‌ام. موضوع‌هائی از این دست چه نویسنده بخواهد چه نخواهد دیدگاهی شخصی محسوب می‌شود. موافق و مخالف هم زیاد دارد، تنها در صورتی كه موضوعی نظیر اخلاق وب‌نگاری در بحث و گفتگوی علاقمندان آن شفاف و موشكافی شود و باریك‌اندیشان ظرایف آن را به نقد بنشینند می‌توان انتظار داشت به قانونی پذیرفته شده میان "گروهی" از وب‌نگاران تبدیل شود. به‌طبع هرگز یادداشت‌ها و نظرهائی از این دست امكان پذیرش عمومی و همگانی آنهم در میان وب‌نگاران كه هر یك برای خود راه و منش ویژه‌ای دارند نخواهد یافت، اما گسترش حتی مختصر آن به محكم‌تر شدن پیوندها، دوستی‌ها و پالوده‌شدن فضای سایبر كمك می‌كند.

آقای علی قدیمی هم در یاداشتی با عنوان "خطاب به بعضی دوستان" به مطالبی اشاره کرده بود، نمی‌دانم آن نوشته را خوانده‌ای؟

آری خوانده‌ام. چیزی كه علی قدیمی مطرح كرده بود دغدغه‌ی گروهی از وبلاگ‌نویسان است. آنها دوست دارند با وبلاگشان راحت باشند، دوست ندارند وبلاگ تبدیل به یك واژه روشنفكری، فخرفروشانه و عالم‌مآبانه بشود، در واقع با جریان‌سازی در وبلاگستان مخالف هستند و اصولاً وبلاگ‌ها را نه یك حزب و یك جریان كه یك اجتماع منفرد و آزاد می‌دانند. این تفكر كه وبلاگ‌نویسی یك جریان مشخص و ویژه‌ی اجتماعی نیست البته سخن خطائی نیست، اگر چه بدلیل شرایط حاكم بر كشور بسیاری از اهل فكر و قلم به این ابزار آسان ارتباطی برای طرح دیدگاه‌ها روی آورده‌اند و در طی سال‌های گذشته وبلاگ‌ها بیشتر به عنوان یك رسانه‌ی منتقد حكومت عمل كرده‌اند اما این ویژگی قابل تعمیم به كل وبلاگستان نیست.

بسیاری از وبلاگ‌ها تنها بازتاب دغدغه‌های نویسندگان‌شان هستند، نه كاری با سیاست دارند نه با اندیشه‌ورزی؛ در مقابل گروهی دیگر دچار توهم و خودبزرگ‌بینی می‌شوند و با دیدن تعداد بازدیدكنندۀ وبلاگشان یا بازتاب یادداشت یا مقاله‌شان، دچار خطای تحلیلی از میزان تاثیر خود در جامعه‌ی پیرامون می‌شوند

به‌طبع چنین كسانی فخرفروشانه به "وبلاگ من" نگاه می‌كنند و باعث انتقاد كسانی چون علی قدیمی می‌شوند كه به هر حال نگاه و استفاده‌اش از وبلاگ به طور مثال با بنده یا دیگرانی چون من كه یك نگاه جدی به وبلاگ داریم تفاوت می‌كند. اگر چه بنده و بسیاری دیگر اهل اینگونه فخرفروشی‌ها و خودبزرگ‌بینی‌ها نیستیم و در گرداب این تاثیرگذاری‌های خیالی فرو نمی‌رویم اما همان جماعت معدود كه آقای قدیمی اشاره كرده بود باعث دلزدگی گروهی از این رسانه‌ی خصوصی و آزاد می‌شود.

مسعود جان حتما اطلاع داری چندی پیش ناصر خالدیان نویسنده وبلاگ "نقطه ته خط" پیشنهاد انتخاب بهترین وبلاگ ها را داده است. نظر تو در مورد جشنواره‌های این‌چنینی چیست؟

بهتر است برای ارزیابی این نظر، نگاهی به نتایج جشنواره‌های پیشین بیندازیم. هر چند آن جشنواره‌ها توسط نهادهای دولتی یا شبه‌دولتی برگزار شد اما می‌توان از نتایج آنها به نفع بحث سود جُست. وبلاگ‌هائی كه به هر ترتیب در آن جشنواره برگزیده شدند پس از مدتی فراموش شدند. جشنواره‌هائی از این دست نتوانسته‌اند دستاورد مشخص و ملموس و قابل دفاعی داشته باشد. از نگاه من، وبلاگستان در طی مسیر طبیعی خویش، خود به خود باعث می‌شود وبلاگ‌های برتر از میان انبوه وبلاگ‌ها سربرآورند و مطرح شوند و نویسندگان‌شان كم كم به جایگاهی كه شایستگی آن را دارند دست یابند به همین دلیل بنده با برگزاری چنین جشنواره‌های موافق نیستم و آنرا در نهایت بی‌نتیجه و بی‌حاصل می‌بینم. تنها نتیجه‌ی آن تشویق برخی وبلاگ‌ها آنهم برای یك مدت محدود است. حتی اگر بخواهیم بر آن اصرار كنیم بهترین پیشنهاد همان است كه پارسا صائبی مطرح كرد و مورد استقبال قرار نگرفت. هر كس در وبلاگ خود 10 وبلاگ برتر را معرفی كند. به این ترتیب نه رای‌گیری عمومی برگزار می‌شود كه چند وبلاگ معدود برگزیده شوند و نه نظر تك‌تك وبلاگ‌نویسان در یك رای جمعی گم می‌شود.

در حال حاضر اگر به وبلاگ‌های مختلفی كه اهل فكر و اندیشه‌ورزی (در زمینه‌های مختلف) هستند مراجعه كنید پس از مدتی درمی‌یابید نام‌هائی از وبلاگ‌نویسان در وبلاگ‌های مختلف در قسمت "پیوندها" تكرار می‌شود. این نتیجه‌ی از میان رفتن تب تند وبلاگ‌نویسی در چند سال پیش است. پس از اینكه گروهی كه به دنبال مُدگرائی بودند به این پدیده روی آوردند و پس از مدتی خسته و دلزده شدند باقی آنهائی كه واقعاً در این مورد فكر كرده بودند و راه را انتخاب كرده بودند ماندند و پس از چندی كم كم وبلاگ‌نویسان ممتاز در میان جمع وبلاگستان، شناخته شدند. این روند طبیعی و مثبت وبلاگستان فارسی است. مثالی می‌زنم. چندی پیش نویسندۀ وبلاگ شرتو پیشنهاد داد كه سایت گوگل لوگوی خود را به مناسبت سال نو تغییر دهد. با این جرقه‌ی فكری و همیاری بقیه، این كار (هر چند فقط در مورد گوگل فارسی) صورت گرفت. وبلاگ شرتو نه مركزیتی داشت و نه از رابطه‌ای ویژه با بقیه برخوردار بود. اما در یك روند طبیعی توانست با یك فكر نو و مبتكرانه، جایگاه خود را بیابد. طبیعی است اگر یك وبلاگ در موارد متعدد چنین عمل كند به طور خودكار به كانون توجه دیگران تبدیل می‌شود و رشد می‌كند.

شاید عده ای در فکر تشکیل مرکزیت در وبلاگ‌شهر هستند یا اصلن این اتفاق افتاده است و مرکزیت‌هایی بوجود آمده که ما بی خبریم، آیا این یک پدیده مثبت است؟

مركزیت با دستورالعمل به وجود نمی‌آید. همچنان كه گفتم با گذشت زمان تعدادی از وبلاگ‌نویسان، در یك روند طبیعی و آزاد، در وبلاگ‌شهر، شاخص می‌شوند. نمی‌توان این شاخص شدن را مركزیت نامید. تنها نگاه‌های بیشتری به نظر و دیدگاه اینگونه نویسندگان دوخته می‌شود بنابراین نه مركزی وجود دارد و نه امكان به وجودآمدنش هست البته حلقه‌های وبلاگی نظیر ملكوت، هنوز، فانوس یا سیمرغ وجود دارد. اما این حلقه‌ها، تنها حلقه‌ای از وبلاگ‌نویسانی هستند كه دور هم نشسته‌اند و دیگران هم به راحتی قادرند به هر یك از آنها دسترسی داشته باشند. در واقع این حلقه‌ها، تنها یك گردهمائی مجازی بی‌مركز هستند. مركزیت در وبلاگستان سخنی با معنا و امكان‌پذیر نیست.

اصولا تو به پدیده وبلاگ‌نویسی و کارکرد و نقش آن در ایران و جهان چگونه نگاه می‌کنی و آیا اصلن وبلاگ‌نویسی را کاری در حوزه فرهنگ می‌دانی؟ یا نه این موج یک جریان است؟ آیا تاکنون این فضا توانسته است نتیجه مثبتی در حوزه مدارا و تحمل که از ضعف‌های بسیار مذموم ما ایرانیان است داشته باشد؟

وبلاگ‌نویسی برای ایرانیان نتایج گوناگونی داشته است. نخستین آن امكان طرح اندیشه و گفتگو و نقد است كه جای آن همیشه در فرهنگ اجتماعی و روابط متقابل ایرانیان خالی است. در واقع وبلاگ‌نویسی نزد بسیاری از ایرانیان تمرین دموكراسی است. تحمل و انتقادپذیری نویسندگان وبلاگ‌ها در این گفتگوهای رو در رو بالا می‌رود و نباید این دستاورد را دست كم گرفت. در این روند وبلاگ‌نویسان می‌آموزند در عین حفظ و دفاع از عقاید شخصی و نقد دیگران، یكدیگر را دوست بدارند و به همدیگر احترام بگذارند و مرز دوستی و مراعات شأن انسانی را با اختلاف عقیده و سلیقه، به طور روشن و واضح رعایت كنند.

به جز این كاركرد، وبلاگ به بسیاری از ایرانیان احساس بودن، زنده بودن و حیات داده است، وبلاگ چیزی است شبیه یك شناسنامه كه به فرد و هویت او اعتبار می بخشد نویسنده با نگاه به وبلاگ خود احساس زندگی در یك حیات جمعی و سهم داشتن از این فضا را در وجود خود حس می‌كند. با این نگاه، وبلاگ‌نویسی را می‌توان در كل یك كار فرهنگی-اجتماعی دانست. البته این نگاه همچنان كه گفتم "كلی" است استثنا هم كم ندارد، ممكن است بسیاری افراد با دسته‌بندی برخی محصولات وبلاگی نظیر وبلاگ‌های پورنو در زیر نام فعالیت فرهنگی مخالف باشند و دلایلی هم ارائه دهند (هر چند بنا به آمار این وبلاگ‌ها در مجموع یك درصد كل وبلاگ‌ها هستند) اما جریان كلی وبلاگ‌نویسی از نظر من مثبت بوده و می‌توان چنین توصیفی را از آن ارائه كرد. در بُعد جهانی، بدلیل تولید محتوای فارسی انبوه بر روی فضای مجازی، نام وبلاگ‌نویسان ایرانی به عنوان مقام چهارم مطرح شد، با برخوردهائی هم كه با این گروه صورت گرفت (هم مساله فیلترینگ و هم مساله پرونده موسوم به وبلاگ‌نویسان) نام وبلاگ‌نویسان ایرانی پرآوازه شد.

شاید ذكر خاطره‌ای در این مورد خالی از لطف نباشد. در بهمن سال ۸۲ یادداشت كوتاهی به مناسبت ۱۴ فوریه روز والنتاین نوشتم. چند ماه بعد ایمیلی از یك ناشر انگلیسی دریافت كردم كه از من برای انتشار ترجمه‌ی آن یادداشت در كتابی درباره‌ی ایران اجازه می‌خواست. وقتی از او علت انتخاب این یادداشت از میان انبوه مطالب اینترنتی را پرسیدم پاسخ داد: «ما در این كتاب نشان می‌دهیم كه چگونه نسل جدید جوامع خاورمیانه نسبت به نسل‌های پیشین تغییر كرده‌اند و به جای خشونت و ترور به دنبال صلح، آزادی، دموكراسی و خشونت‌زدائی از زندگی و همزیستی مسالمت‌آمیز هستند.» او آن یادداشت كوتاه را دلیلی بر این مدعا دانسته بود. جالب بود در آن یادداشت به شعری از حافظ هم اشاره كرده بودم: فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم/ بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم... این شعر را هم همراه یادداشت برای انتشار ترجمه كرده بودند. این گوشه‌ای از تاثیر جهانی دریچه‌ای است به نام وبلاگ كه به جهان پیرامون گشوده شده است. به‌تازگی هم ایمیل دیگری با همین محتوا دریافت كردم. خوشنودم كه با توان اندك خویش سهمی در بازتعریف فرهنگ ایران در نزد سایر ملل داشته‌ام.

با اینحال تو فکر نمی‌کنی بلاگرهای ایرانی شخصیت دوگانه‌ای دارند؟ یعنی یک شخصیت حقیقی و یک شخصیت مجازی؟

بله شخصیت مجازی وب‌نگاران ساخته‌ی دست خود آنهاست. برای برخی این شخصیت و نحوۀ منش و رفتار و نمود آن بازتاب تمام عیاری است از آنچه كه آنها به‌واقع هستند، اما برای برخی دیگر اینچنین نیست. به طور مثال در بین وبلاگ‌نویسان یك تاجر و بازاری وجود دارد كه به قول خود از بام تا شام با كالا و چك و سفته و مشتری سر و كله می‌زند و شب‌هنگام در خلوت خویش به مطالعه‌‌ی اسطوره‌شناسی و دین‌پژوهی می‌پردازد و حاصل دیدگاه‌هایش را در وبلاگش منتشر می‌كند، این یك تفاوت است اما در مورد برخی وبلاگ‌نویسان، آنانی كه برخی از ابعاد فكری و وجودی خود را نتوانسته‌اند بازتاب دهند وضعیت متفاوت است. سیاسی‌نویسی، طنز سیاسی، پورنونگاری، نظرات جنجالی و خارج از عرف در مورد مسائل جنسی و روابط مرد و زن گوشه‌ای از این تفاوت بنیادی شخصیتی است. در مورد گروهی دیگر نیز وضع كاملا دگرگون است شخصیتی كه آنها در وبلاگشان به نمایش می‌گذارند به طور بنیادین با آنچه هستند تفاوت دارد. در واقع آنان خود را آنچنان كه دوست دارند باشند نشان می‌دهند. جلب توجه و احترام دیگران یكی از فاكتورها در مورد چنین افرادی است.

بنابراین برای بعضی های ان شخصیت مجازی "آنی" است که "من" می‌خواهد باشد و آنرا چندساعتی در وبلاگ به نمایش می گذارند؟

بله برای برخی دقیقاً اینچنین است.

خود تو چطور؟ شخصیت حقیقی و مجازی تو با یكدیگر متفاوت است؟

به طور اساسی خیر، من در وبلاگم همانی هستم كه در دنیای واقعی هستم با همان مختصات شخصیتی؛ اما اندكی تفاوت وجود دارد، من در دنیای واقعی انسانی بذله‌گو و شوخ‌طبع هستم و البته هویت اصفهانی من هم در این بین نقش عمده‌ای بازی می‌كند. اما در وبلاگم به دلایل گوناگون مجالی برای بروز این ویژگی نیافته‌ام. كمترین علت آن است كه انعكاس چنین صفتی به نگارش "طنز سیاسی" می‌انجامد كه هزینه‌بردار و دردسرساز است. وگرنه سوژه‌های طنز زیادی به ذهنم می‌رسد اما نمی‌توانم هیچ‌كدام را منتشر كنم. از آن گذشته چندان تناسبی میان مطالب شوخی(كه با طنز تفاوت دارد) با یادداشت‌های جدی نیست. هر چند هر دو یك هدف را دنبال ‌كنند اما قالب و نوع آنها از دو جنس متفاوت است. این موضوع بحث مجزائی می‌طلبد كه آیا اصولاً، تنوع مطالب وبلاگی امر پسندیده‌ای است یا نكوهیده؟ آیا باید هر بار مخاطب را با نگارش مطلبی نو با موضوعی بدیع، غافل‌گیر كرد و یا به‌عكس در حوزه‌ای مشخص قلم زد كه خواننده بداند برای خواندن چنین موضوع‌هائی به كدامین وبلاگ‌ها مراجعه كند: موضوع سیاسی فلان وبلاگ، طنز فلان وبلاگ‌، فلسفه فلان وبلاگ، روزنوشت‌های روزمره فلان وبلاگ و نظایر آن. شاید بهتر باشد این موضوع را دیگر دوستان بشكافند و به بحث بنشینند.

مسعود جان از این همه صبوری تو باز هم ممنونم، بیلی هم می پرسد اگر آقای برجیان سگ ندارد من سوالی ندارم.

من سگ ندارم اما در اجتماع اطرافم سگ زیاد می‌بینم! البته دور از جون شما سگ‌های واقعی!

در ضمن سفارش شما را هم به اسدخان می‌كنم تا بلاخره برای شما دست و آستینی بالا بزند تا این‌همه به دنبال ایمیل خانم‌سگ‌ها نباشی! قباحت دارد پسر جان!


::: ایمیل :: اسدالله علیمحمدی :: ۱۲:۱۸ :::

LINK  |  Comment 45

گفتگو با ناصر خالدیان نویسنده وبلاگ "نقطه ته خط"

دوشنبه، ۱۵ فروردین، ۱۳۸۴

گفتگوی من با ناصر خالدیان نویسنده وبلاگ "نقطه ته خط" امروز آماده شد. طبق معمول ناصر مشکل صدا و میکروفن داشت با اینحال گفتگو به خوبی و خوشی وبدون اینکه خالدیان دچار دی سی شود گذشت. در اینجا دلم میخواهد به یک نکته کوچک اشاره کنم و آن اینکه همانطور در پیش درآمد نخستین گفتگو هم نوشتم، انتخاب افراد، نه بر اساس حق تقدم است و نه سن وسال و نه چیز دیگری، من بعنوان خواننده یک وبلاگ برای نویسنده اش ای میلی می نویسم و از او دعوت به گفتگو می کنم، اگر پذیرفت قرار ومدار را می گذاریم. به همین سادگی. برخی از دوستان هم پیشنهاد کرده اند از این به بعد تا قبل از انتشار هر مصاحبه در وبلاگم اطلاع بدهم که با چه کسی قرار است مصاحبه کنیم تا اگر احیانا خوانندگان پرسشی دارند مطرح کنند. این کار هم در بخش پایانی گفتگو با ف. م. سخن آغاز شده و اینجا هم تکرار می شود. در مورد گفتگو با خانمهای وبلاگ نویس هم انتقاداتی شده بود که باید بگویم بسراغشان رفته ام و برای تنی چند از آنها ای میل فرستاده ام و از همان اول جزو برنامه ام بوده است. قرار بوده است قالب فعلی وبلاگم تغییر کند، در آن صورت گفتگوها صفحه مستقلی خواهد داشت. از تمام دوستان بخاطر تشویقم به ادامه این گقتگوها صمیمانه سپاسگزارم.

ناصر خالدیان نویسنده وبلاگ "نقطه ته خط"

● ناصر جان سلام، شاید به خاطر این که تو در ایرانی یک حس وحال عجیبی دارم ممنون که دعوتم را برای این گفتگو پذيرفتي.

سپاسگزارم اسد عزيز! سلام گرم من را از ايران بپذير. بسيار لطف كردي و من هم ممنونم از اين كه زحمت چنين كار خوبي را براي بچه‌هاي وبلاگ‌نويس مي‌كشي. البته همان‌طور كه گفتم كاش اين‌بار نوبت خانم‌هاي وبلاگ‌نويس بود چون الان مثل اين كه من سومين وبلاگ‌نويس مرد هستم.

● نخستين پرسش کليشه اي و استاندارد من معرفي است میخواهی کمی از خودت بگویی؟

شخصیت من اينجا به عنوان يك وبلاگ‌نويس هست و خارج از اينجا خب معمولاً مثل همه‌ي آدم‌ها نقش‌هاي متفاوتي در زندگي دارم. طنز مي‌نويسم. روزنامه‌نگاري، فيلم‌سازي و كار و زندگي معمولي كه جدا از اينهاست. فعلاً 32 سالي دارم تا بعد!

● تا کنون آثاری هم از تو چاپ شده؟

دو كتاب يكي مجموعه طنزها و يكي هم روايت طنزآمیز زندگی صدام دارم كه مشغول طراحيش هستم تا در اولين فرصت بودجه باشد چاپش كنم.

● مي‌بخشي که کنجکاو شده‌ام در مورد کارهاي فيلم‌سازي ميشود توضيح بيشتري بدهي، مثلا تا حالا چه فيلمي ساخته‌اي؟

چند فيلم كوتاه ساختم به اضافه يكي دو كار نيمه بلند و يكي دو سريال مستند تلويزيوني. الان هم دنبال تهيه‌كننده مستقل مي‌گردم براي كار مستندي كه مدت‌هاست دارم روي آن تحقيق مي‌كنم ولي فعلاً بيشتر فيلم‌نامه‌نويسي و تدوين كار مي‌كنم و مطالعه و فيلم ديدن تا بعد بتوانم كارهاي بهتري بسازم. فعلاً در گير و دار غم نان هستم.

● گفتي شخصيت من اينجا به عنوان وبلاگ‌نويس هست و در خارج از اينجا... آيا ناصر وبلاگ‌نويس با ناصر مثلا طنزنويس دو شخصيت متفاوت است يا نه؟

نه من منظورم شخصيت كاري بود و نقش‌هاي زندگي وگرنه خارج از اينجا هم طنزنويس هستم. منظورم شخصيتي بود كه ارتباطي به وبلاگ‌نويسي نداشته باشد چون وبلاگ‌نويسي شامل هر نوع نوشتن هست.

● چه مدتي است وبلاگ مي‌نويسي و اصلاً چطور شد آمدي اين طرف؟

تقريباً حدود سه سالي می‌شود. راستش من با آگاهي شروع كردم چون كساني كه نويسنده يا روزنامه‌نگار هستند واقعاً مي‌دانند ابزار چقدر براي كارشان اهميت دارد. وبلاگ ابزار خوبي بود كه بتوانم فارغ از سانسورها آن چه را كه خودم مي‌خواهم بنويسم و اين برايم خيلي مهم بود. شايد ذات اصلي وبلاگ همان اسم بامسماي «سردبير خودم» باشد و اين براي افراد حساسي مثل من كه نمي‌خواهند زير تيغ سانسور يا ايراد افراد بي‌سواد و كم‌سواد باشند خيلي مهم است.

● آيا وبلاگ توانسته به نوعی تو را ارضا کند با توجه به اينکه دوست نداشته‌اي زير گيوتين سانسور باشي؟

كاملاً. البته اين براي افراد مختلف هم متفاوت است. براي من كه دنبال حقوق يا مزاياي روزنامه‌نگاري نبودم اين خيلي مهم بود. چون به جرات مي‌توانم بگويم كه ما نشريه مستقل در ايران نداريم. افراد مستقل داريم ولي نشريه مستقلي نداريم. همه روزنامه‌ها به نحوي وابسته به سياست روز يا حزبي و يا به نوعي دولتي هستند و كمتر از دردهاي مردم مي‌نويسند. اين براي افرادي مثل من كه زياد هم هستيم از بسياري جهات نمي‌تواند قابل تطبيق و پذيرش باشد. چون بايد به نحوي اين جوشش انديشه‌ها و افكار را جايي بروز داد. از اين نظر وبلاگ وسيله بسيار خوبي است مخصوصاً براي روزنامه‌نگاران مستقل. چون هيچ كس از آنها نه حمايت مي‌كند و نه كمكي به آنها مي‌شود.

● با اين حساب بايد درصد روزنامه‌نگاران مستقلِ وبلاگ‌نویس بيشتر شده باشد؟ آيا واقعاً اين‌طور است؟ يا هنوز حساسيت‌ها، پيشداوري و خب نوعي مقاومت به چشم مي‌خورد؟

نه بيشتر نشده، زمان مي‌برد اين كار. بايد وبلاگ‌ را به عنوان يك پديده جديد بيشتر معرفي كرد. به خاطر همين خيلي از وبلاگ‌نويسان به نوعي اصرار دارند كه بعضي فرهنگ‌هاي ناپسندي كه در وبلاگستان ايراني هست كم بشود تا به تدريج به قول شما آن حساسيت و پيشداوري‌هاي منفي براي ديگران مثل روزنامه‌نگاراني كه به اصطلاح سرشان به تنشان مي‌ارزد و قلم‌شان باعث اصلاح يا تغيير امور خواهد گرديد، رفع شود. آن موقع مي‌توانيم در مورد تاثيرگذاري وبلاگ‌ها بيشتر مطمئن باشيم. من به دوستان هم پيشنهاد مي‌كنم به عنوان يك خواهش حتماً روي اين موضوع مهم فكر كنند. افراد برجسته و روزنامه‌نگاران و هر كسي را كه به نوعي دستي در فرهنگ و هنر دارد تشويق به وبلاگ‌نويسي كنند تا به جاي ابتذال‌هاي موجود و عوام‌زدگي‌ها شاهد يك وبلاگستان تاثيرگذار و قوي و حضور انديشمندان و چهره‌هاي شاخص در آن باشيم.

● ببين تو گفتی «فرهنگ ناپسند» اخيرا هم مسعود بُرجيان مطلبي در مورد "اخلاق وب نگاری" نوشته آيا فکر نمي‌کني روشنفکران ايران به اين پديده خیلی منزه‌طلبانه نگاه مي کنند؟

بله من بحث‌هاي در ارتباط با اين موضوع را به دقت مي‌خوانم و چند جا هم ديدم. هر كس تعريف خاص خودش را از اين موضوع دارد. بعضي‌ها آن را به جريان روشن‌فكري نسبت مي‌دهند. با اين عنوان كه مثلاً روشنفكران طاقت انتقاد در كامنت‌ها را ندارند يا برعكس وبلاگ يك جاي آزاد است كه هر كس هر چه دلش مي‌خواهد مي‌تواند بنويسد. نظر من اين است كه اصلاً چرا اين موضوع را به جريان روشن‌فكري ربط مي‌دهيم؟ خيلي ساده‌ست: يك سري آدم در يك جامعه‌ي مجازي دور هم جمع شدن و دارند مي‌نويسند. توجه كنيد فقط دارند مي‌نويسند و كار ديگري هم نمي‌كنند و اكثراً هم ادعاي فرهنگ دارند. پس اين جمع نويسنده و فرهنگي بايد به شخصيت همديگر احترام بگذارند. به حساسيت و يا آن چيزهايي كه به عنوان روابط انساني در جامعه واقعي هم وجود دارد احترام بگذارند و اين هيچ ربطي به روشن‌فكري ندارد. من اين را با عنوان اخلاق وبلاگ‌نگاري نام مي‌برم.

● بحث روشن‌فكري شد. تو خودت را با توجه به اين كه گفتي يك روشنفكر مي‌داني؟

متاسفانه خيلي واژه‌ها در دهه‌هاي اخير به دلايلي لوث شده‌اند. كلمات بار معنايي خودشان را از دست دادند و بيشتر واژه‌ها بر اساس منافع سياسي يك جريان فلسفي و سياسي خاص مبدل به نوعي فحش و اهانت شدند مثل همين روشن‌فكر مثل ليبرال و مثل خيلي كلمات ديگر كه اين‌قدر اين بمباران تبليغاتي و ادبيات سياسي آنها را لوث كرده كه ما وقتي بخواهيم يكي را تخطئه كنيم يا به او تهمت بزنيم مي‌گوييم آي اين روشن‌فكر است، آي اين ليبرال است! اين درست نيست و تنها افراد كم‌هوش بافرهنگ پايين به چنين نگرشي دامن مي‌زنند. بايد معناي واژه‌ها را دوباره احيا كرد. بايد مردم بفهمند كه تنها جوامع قبيله‌اي و بدوي و بسته روشن‌فكر ندارد. هر كس با هر سطح سواد و معلومات و از هر قشري مي‌تواند يك روشن‌فكر و در خدمت جامعه‌ي انساني‌اي باشد كه در آن زندگي مي‌كند. منظور من روشن‌فكرنماها با اداهاي انتلكتوئلي نيست بلكه روشن‌فكران واقعي است. من خودم را روشن‌فكر نمي‌دانم چون بسيار كار دارم تا چنين ادعاي بزرگي بكنم. ولي اگر يك روز به مرحله روشن‌فكر بودن برسم بسيار به اين هويت افتخار خواهم كرد. افتخار مي‌كنم كه «تاريك‌فكر» نيستم و البته راه بسيار طولاني و شاقي براي اين كه يك روشن‌فكر واقعي و مصلح راستين باشيم در پيش خواهيم داشت و اين كار هر كسي نيست و فرد بايد پيش از هر چيز يك «انسان كامل» باشد تا چنين ادعايي بكند.

● تو در مورد مستعارنویسی در وبلاگ شهر انگار بحث‌هایی هم داشته‌ای؟

من يك بحثي در اين مورد با دوستان داشتم كه ظاهراً به بعضي از دوستان مشتبه شده من مخالف مستعارنويسي هستم! نه اين طور نيست. منظور من اين بود كه هر كسي در ارتباط با ديگران احترام و شخصيت‌ خود و ديگري را حفظ كند و مهم نيست كه نامش مستعار باشد يا نه.

مثلاً خيلي از دوستان مستعار مي‌نويسند و آن‌چنان پرنسيب و شخصيت خوبي دارند كه آدم حتي برايش مهم نيست كه اسمش چييست. مثلاً در مورد خيلي از دوستان اين مورد صادق است و بخواهم اسم ببرم مثلاً الان نويسنده وبلاگ "آشپزباشي" به ذهنم مي‌رسد. خب اين انسان هم در نوشته‌هايش هم در برخوردش با ديگران و هم صحبت‌هايش آن‌چنان متين و محترم هست كه ما حتي اسم ايشان رو هم نپرسيديم. پس اسم مهم نيست شخصيت آدم‌هاي نويسنده وبلاگ مهم است و اگر من با نام ناصر يا هر كسي يك شخصيت بي‌فرهنگي در ارتباط با ديگران ارائه بدهم چه فايده‌اي خواهد داشت.

● در مورد اين كه گفته بودي به بعضی‌ها با اسم مستعار اطمينان نداري اين چطور؟

بله اين در ادامه سوال قبلي هست. به عقيده‌ي من در يك مورد بايد استثنا قائل شويم. آن هم وقتي است كه وقتي فردي يك گروهي رو به كاري جمعي يا كار سياسي جمعي دعوت مي‌كند. از نظر عقل و انصاف بايد اين فرد حداقل اين‌قدر شهامت خودش را به جمع نشان بدهد كه لااقل از اسم خودش هزينه كند. به نظر شما كسي با اسم مستعار بيايد و شعار بدهد و ادعاي مبارزه يا تغيير هر وضعيتي رو بدهد قابل اعتماد است؟ به نظر من نه تنها نيست بلكه مشكوك است. گفتم اين شبيه اين است كه يك نفر برود بالاي منبر كلي شعار بدهد بعد بيايد پايين بگويد من اين نبودم كه اينها را گفتم. بحث اسم مستعار هم كه ما مي‌گوييم همين است و در اين دو زمينه است.

● خودت هميشه با اسم واقعی نوشته‌ای؟

من با نام واقعي‌ام مي‌نويسم. حتي تندترين طنزها و نوشته‌هايم را هيچ وقت با اسم مستعار ننوشتم. نه به خاطر شهرت بلكه قلباً به خاطر اين كه پيش خودم فكر مي‌كنم وقتي من شهامت ابراز هويت خودم را به عنوان يك انسان و گوينده‌ي اين حرف‌ها نداشته باشم چطور توقع دارم كه ديگران حرفم را قبول كنند؟ من نمي‌گويم همه بايد اين سبك را بپذيرند. اين نظر و سبك شخصي من است و طبعاً موافق و مخالف هم دارد. هر كسي هر جور مي‌تواند برداشت كند ولي آن‌چه كه به نظرم درست مي‌آيد اين طور است. اگر من حرفي سياسي مي‌زنم بايد قبول كنم كه اين حرف هزينه دارد و بايد خودم شهامت آن را داشته باشم كه خودم اول هزينه‌اش را بپردازم و نه ديگران وگرنه با پشت كامپيوتر با پيژامه نشستن و ادعاي سياسي‌كاري كردن يا مصلح اجتماعي بودن آن هم با اسم مستعار چيزي عوض نخواهد شد.

● البته خود اين مي‌تواند بعنوان یک موضوع در پالتاک يا وبلاگ‌ها به بحث گذاشته شود. نه؟

بله خب بحث زياد شده در اين مورد. موافق و مخالف هم زياد دارد ولي من شخصاً نظرم اين است كه وقتي هويت همه معلوم باشد اين موجب امنيت بيشتري هم براي همه‌ي ماست و هم موجب همكاري و روحيه‌ي دوستي بيشتري بين افراد مي‌شود. وقتي آدم‌ها بيشتر همديگر‌ را بشناسند اولاً از همديگر بيشتر حمايت مي‌كنند و بعد هم اين كه كمتر به همديگر توهين مي‌كنند و خيلي از مسائل و معضلات اخلاقي فعلي در بين وبلاگ‌نويسان حل مي‌شود. مثلاً همين كار شما به عنوان پيشگام اين كار از اين نظر بسيار ارزش‌مند است. اين كه آدم‌ها بيايند خودشان را معرفي كنند. آهاي مردم اين منم! نه كمتر نه بيشتر، زشت يا زيبا، اين منم كه به عنوان يك انسان از جنس شما و با زبان شما دارم حرف مي‌زنم. اين خيلي بهتر و منطقي‌تر و انساني‌‌تر هست كه ما همديگر را بشناسيم و با هم باشيم تا فقط به عنوان خوانندگان و نويسندگان يك چيز مجازي و بي‌روح.

● ناصر جان تا حالا وبلاگ‌نويسان سه جلسه در پالتاک داشته و به گفتگو نشسته‌اند نظر تو در مورد اين گرد همايي‌هاي اين گونه چيست؟

به هر حال اين گردهمايي‌ها مقطعي است و مهم اين است كه بتوانيم در پايان همه اينها اگر نتيجه‌اي نگرفتيم لااقل با همديگر دوست باشيم و به نظرم اين خودش بهترين نتيجه هست. مثلاً همان جا اكثر ما دوستان ديگري پيدا كرديم و خيلي از ذهنيت‌هاي مبهم و مجازي در مورد ديگران در ذهن ما چهره ديگري گرفت و از آن حالت سايه‌گونه و غيرقابل اعتماد بيرون آمديم. اين علاوه بر اعتماد موجب تقويت روابط انساني بين نويسندگان وبلاگ‌ها مي‌شود. بعضي‌ها منتظر نتيجه از اين گردهمايي‌ها هستند ولي گفتم نتيجه در خود عمل هست. همين كه ما دور هم جمع مي‌شويم و تعداد زيادي از افرادي كه همديگر را نمي‌شناسيم و نديديم خودش قابل توجه و مهم است. مثل كشف هيجان‌انگيز يك انسان تنها در يك جزيره كه ناگهان يك كشتي مي‌آيد كه تعداد زيادي آدم در آن هستند.

● چندي پيش اعلام کردي که براي هيچکس کامنت نمي‌نويسي فکر نمي‌کني اين به قول معروف کاريست «غير وبلاگي»؟

چرا كاملاً درست است. يك كار غيروبلاگي است. البته من نوشته‌هاي دوستان را مثل گذشته مي‌خوانم و اگر نظر خاصي در مورد يك موضوع داشته باشم از طريق ديگري مثل اي‌ميل مي‌گويم. من قبول دارم كه اين درست نيست ولي بعضي دلايل مثل همون افرادي كه با اسم ديگران كامنت مي‌نويسند موجب شد فعلاً اين كار را نكنم ولي دليل اين نيست كه ديگران هم اين كار را بكنند! اين موقتي است و اميدوارم فرهنگ همه ما به آن حدي برسد كه احترام به همديگر را چه ديگري را بشناسيم و چه نه در راس تمام كارها و حرف‌هاي ما قرار بگيرد و همه از امنيت و آسايش رواني حداقل از دست همديگر و حداقل در اين دنياي مجازي برخوردار باشيم. فكر مي‌كنم همه ي ما قبول داريم كه ما به حد كافي در دنياي واقعي از دست ديگران رنج و آزار مي‌بينيم و اينجا نبايد اين‌طور باشد.

● تو در واقع از وبلاگ‌نویسان قدیمی هستی در اين مدتی که مي‌نويسي وبلاگ‌ها را چگونه مي‌بيني صرف نظر از کمیت آيا رشد کيفي هم داشته اند؟

وبلاگ‌نويسان قديمي كه زياد هستند و خب من به تور شما افتادم! بله غير از رشد كمي رشد كيفي هم داشتند. اصلاً به طور كلي كاربران اينترنت غير از آن دسته‌اي كه گفتم و باگ های اخلاقي معمول در وبلاگستان، بسيار بااخلاق‌تر از گذشته شده‌اند و بهتر هم مي‌نويسند و خوب هم از اين ابزار استفاده مي‌كنند. اين مدت روزنامه‌نگاران و افراد شاخص زيادي هم وارد اين عرصه شدند كه جاي خوشحالي است. اين «پرستيژ» و كلاسي كه وبلاگستان بايد پيدا كند در رونق و تاثيرگزاري‌اش نقش مهمی دارد. خيلي خوشحالم از طيف‌هاي مختلف هنرمندان و اهل فرهنگ مختلف را مي‌بينم كه شروع به وبلاگ‌نويسي كرده‌اند.

● پس به آينده وبلاگ‌نويسان ايرانی خوشبينی؟

بله صد در صد. به هر حال يك سري مسائل و مشكلات فرهنگي خاص در اين دو سه سال اخير همان طور كه همه به آن معتقديم وجود دارد و اينها با همفكري و هوشياري همه‌ي ما كم كم حل مي‌شود، علاوه بر آن سن و تجربه‌ي كاربران هم بيشتر مي‌شود و نگاهشان هم به دنيا طبعاً تغيير پيدا خواهد كرد. كمي ما بايد استفاده درست از ابزار را ياد بگيريم.

● تو پيشنهاد انتخاب بهترين وبلاگ‌ها را داده اي، چه انگيزه‌ای داشتی می‌شود کمي توضيح بدهی؟

راستش تنها پيشنهاد من نبود. خيلي از دوستان در اين زمينه پيشنهاد كردند. گفتيم حالا كه اين همه جشنواره فرهنگي و هنري برگزار مي شود كه سرمنشاء اكثرشان دولتي يا كاناليزه هست چرا خودمان در جمع خودمان يك جشنواره ‌مانندي برگزار نكنيم كه اولاً باعث تشويق وبلاگ‌نويسان شود و بعد هم الگويي براي كساني باشد كه وبلاگ‌هاي خوب را بر اساس محتوا يا ساختارشان ببينند. با صحبتي كه با چند نفر از دوستان كرديم قرار شد اسپانسرهاي خوبي از چند شركت هم در اين كار ما را كمك كنند. اول قرار بود يك چيز ساده و خودماني باشد ولي اگر به عنوان يك مژده محسوبش مي‌كنيد به دوستان مژده مي‌دهم كه قرار است جوايز كلاني هم براي اين كار ترتيب داده شود. البته اين كاملاً قطعي نيست و وقتي قطعي شد خدمت دوستان اعلام مي‌كنيم و از بقيه هم مي‌خواهيم در اين كار همه با هم كمك كنيم. من يا يكي دو نفر متولي اين كار نيستيم و ادعايي هم نداريم هر كس مي‌تواند در اين جشن دوستانه كمك كند. از شركت‌ها و موسسات كه اين تبليغ برايشان مهم است دعوت كنند و اسپانسر شوند تا يك جشنواره‌ي خوب راه بندازيم. هر پيشنهادي هم كه در اين زمينه بود در جمع مطرح كنند.

● در ايران هم تاکنون چند جشنواره وبلاگ‌نويسي برگزار شده، نمي‌دانم تو هم شرکت داشته‌اي؟ کيفيت اين جشنواره ها چگونه است؟ چه سازمان‌هايي پشت آن ايستاده‌اند؟

جشنواره‌هايي سال‌هاي پيش توسط پرشين‌بلاگ و وزارت ارشاد برگزار شد. من شركت نكردم. در مورد كيفيتش هم اطلاع ندارم بعضي‌ها را طبعاً انتخاب كردند كه فراموش شدند. يا جشنواره‌هايي موضوعي و مقطعي كه گاهي برگزار مي‌شود. ولي خب هدف ما اين است كه اين كار را همه با هم همت كنيم و توسط خود ما با عنوان «جشنواره وبلاگ‌هاي منتخب وبلاگ‌نويسان ايران» به صورت خودجوش و به اصطلاح درون‌وبلاگي برگزار كنيم.

● در مصاحبه‌اي که با آن خبرنگار دانمارکي داشتي مقاله کوتاهي هم با عنوان اگر اشتباه نکنم «وبلاگ‌نويسان ايراني، پيشگامان دموکراسي ديجيتال» برایم فرستادی که هم براي من خيلي جالب بود و هم وقتي براي خبرنگار ترجمه کردم به نظرم موضوع کاملا جديدي است که تو مطرح کرده اي آيا مي‌شود اينجا موضوع را بيشتر بشکافي؟

بله من در آن مصاحبه در مورد اين كه وبلاگ‌نويسان چون به رشد اينترنت هم از نظر سخت‌افزاري و هم از نظر نرم‌افزاري و محتوايي در ايران كمك كردند صحبت كرده بودم. اين كه وبلاگ‌نويسان ايراني به عنوان يك نيروي فكري تقريباً صد هزار نفري كه در سطح دنيا پراكنده هستند مي‌توانند تاثيرات رسانه‌اي و خبري خوبي در صورت همگرايي با همديگرداشته باشند و اين كه وبلاگ‌نويسان ايراني را به دليل تاكيد و فعاليت در زمينه آزادي‌ دسترسي همگان به اطلاعات و آزادي ابراز عقيده و تركيب اين مباحث با تكنولوژي ديجيتال مي‌توانيم از پيشگامان دمكراسي ديجيتال در ايران محسوب كنيم.

● من هم از عبدالقادر بلوچ و هم از سخن نظرشان را در باره کارهاي هادي خرسندي و ابراهيم نبوي پرسيده‌ام دلم مي‌خواهد همين سوال را هم از تو کرده باشم؟

بله هر دو طنزنويسان بالفطره‌اي هستند! (چقدر شبيه قاتلين بالفطره شد!) در زمينه طنز منظوم هادي خرسندي و در زمینه طنز ژورناليستي ابراهيم نبوي زياد كار كرده و زحمت كشيدند. البته بيشتر ابراهيم نبوي چون علاوه بر طنزهاي ژورناليستي تحقيقات خوبي هم در زمينه تاريخ طنزنويسي در ايران داشتند. البته نمي‌توانيم تنها آنها را به عنوان نماينده طنزنويسان ايران اسم ببريم. نمي‌دانم چرا در سطح اينترنت فقط در مورد اسم اين دو نفر تاكيد مي‌شود.

● مثلاً چه كساني در زمينه طنزنويسي در ايران شاخص هستند؟ می‌تواني اسم ببری؟

خب از نمايندگان نسل قديم مثل دوره مشروطه به بعد علي اكبر دهخدا، سيد اشرف‌الدين گيلاني يا گفتارهاي انتقادي با طنز سياه از زين‌العابدين مراغه‌اي تا مي‌رسيم به صادق هدايت و پرويز شاپور و ابوالقاسم حالت و عمران صلاحي و جواد مجابي و محمد پورثاني و ايرج پزشكزاد و فريدون تنكابني تا مي‌رسيم به نسل جوان‌تري مثل خود نبوي و بسياري ديگر كه هر كدام در شاخه‌اي مثل طنز داستاني يا طنز منظوم سرآمد بودن يا مثلا ابوالفضل زرويي يا داريوش كاردان و كساني هم كه در حيطه طنز تصويري و كلامي در راديو و تلويزون كار كردند و نوشتند يا مثلاً در خانم‌هاي طنزنويس ژورناليست مثل خانم رويا صدر و خيلي افراد جوان و ناشناخته‌ي ديگر. روي اين اسامي كمتر كار شده و اميدوارم در يك نشست با دوستان طنزنويس وبلاگ‌نويس در اين مورد حرف بزنيم و بيشتر در مورد اين قضيه صحبت كنيم و فكر مي‌كنم با تجربه اي كه شما از اين كار مصاحبه به دست مي‌آوريد مي‌توانيد ترتيب چنين گفتگويي را بدهيد.

● به‌ عنوان آخرين سوالم مي‌خواستم در مورد فيلترينگ بپرسم که به هرحال براي شما که در ايران زندگي مي‌کنيد آزار دهنده است؟

بله خب از جهاتي آزار دهنده هست. هر كشوري تابع قوانين خاص فيلترينگ هست. مثلاً سايت‌هاي پورنو و غيراخلاقي و ضدامنيتي و اينها ناگزير هست اما گاهي فيلترينگ غيرمنصفانه را شاهديم كه مخصوصاً اين ماه‌ها بسياري از سايت‌ها و وبلاگ‌ها تنها به اشاره روبات فيلترينگ بسته شدند. اصولاً بايد به كاربران حق انتخاب داد. وقتي ناحقي نباشد من از كجا مقايسه كنم حق كدام است؟

● از اين نظر نهادهاي فيلترينگ در ايران چه نقشي دارند و چه پاسخي به كاربران اينترنت مي‌دهند؟

مهم‌ترين مساله در مورد فيلترينگ اين است كه كه در ايران كسي مسؤوليت آن را به طور قاطع به عهده نمي‌گيرد. بيشتر فيلترينگ‌ها را خود مخابرات تكذيب مي‌كند و مثلاً مي‌گويد كار كميته سه نفره فيلترينگ است. يعني فيلتر مي كنند ولي هيچ دسترسي قانوني به فيلتركننده وجود ندارد. مثلاً بسياري از صفحات فيلترينگ تنها نوشته «مشترك گرامي دسترسي شما به اين صفحه امكان‌پذير نمي‌باشد» در حالي كه بايد يك اي‌ميل يا مرجع پاسخ‌گويي هم مي‌گذاشت تا صاحب سايت كه هزينه كرده سوال خودش را بپرسد و دليل فيلتر شدنش را بداند. مي‌دانم كه همين هم كار بيهوده‌اي است ولي اين كار حداقل به نشان دان قانوني بودن قضيه كمك مي‌كند در حالي كه وقتي خود وزارت ارتباطات به عمل خودش احترام نمي‌گذارد معلوم است كه كاربران اينترنت در ايران هم به آن نه تنها احترام نمي‌گذارند بلكه اعتراض مي‌كنند. خود مسوولين هم در مورد تعريف جرائم رايانه‌اي مانده‌اند و گيج شده‌اند چون قضيه‌ي برخورد س�

::: ایمیل :: اسدالله علیمحمدی :: ۲۳:۵۲ :::

LINK  |  Comment 24


Copyright © 2005, Asdollah Alimohammadi. All rights reserved.
Designed by 1saeed.com.