پرستو سردوکوهکی نویسنده وبلاگ زن
نوشت
گفتگویم
با پرستو خانم دوکوهکی نویسنده وبلاگ "زننوشت" کمی عجولانه شد به دو دلیل. یکی
اینکه ایشان با نیم ساعت تاخیر سر قرار آمد که البته موجه بود، انگار
در خیابان "یاهو" نرسیده به چهاراه "گوگل" در ترافیک اینترنت گیر کرده
بود. دوم قرار مصاحبه دیگری را هم با یک بنده خدایی گذاشته بود
–اين بار در کسوت
مصاحبهکننده-
که می بایست تا هوا تاریک نشده به آن هم برسد
بنابراین از خیر خیلی از پرسشها گذشتیم با این حال هر گفتگویی حال و
هوای خودش را دارد و این یکی هم. جالب اینکه فکر می کردم پرستو همسن و
سال خودم است بعد که فهمیدم تنها بیست و چهار سال دارد شگفت زده شدم،
پر انرژی، سرشار از شور جوانی و عاشق کارش.
از
اينکه اين فرصت را در اختيارم گذاشتي تا با تو به گفتگو بنشينم بسیار
سپاسگزارم.
من
بايد تشکر کنم از اينکه با من گفت و گو مي کنيد و وقتتان را براي گپ با
من گذاشتيد.
مي
شود خواهش کنم کمی از حودت بگویی؟
خيلي
کوتاه مي شود: پرستو دوکوهکي، روزنامه نگار، اما اگر کمی بلندتر بخواهم
بگویم، مي شود: پرستو دوکوهکي، ۲۴ ساله، روزنامه نگاری که سه سال
است،
وبلاگ
مي نویسد. خبرنگاری خوانده است و
پاياننامهی دورهی کارشناسیاش دربارهی «روزنامهنگاری سايبر» بوده.
از تابستان ۱۳۷۷ در مطبوعات کار میکند و حوزهی مورد علاقهاش، جامعه
و به ويژه مسائل زنان است.
در
کدام روزنامه ها کار ميکني؟
الان
در گروه اجتماعي روزنامه «اقبال» کار مي کنم و همزمان (و مستمر در طول
۷ سال اخير) با ماهنامه «زنان» همکاري دارم. قبل از اقبال هم در روزنامههای «همبستگی»، «ياس نو» و «وقايع اتفاقيه» کار
میکردم که جز همبستگی، دو تای ديگر توقيف شدهاند.
پرستو
به
نسبت
خبرنگاران مرد آیا شماها با محدويتهاي بيشتري مواجه
هستيد؟
حتما
همين طوره..
از
چند جهت مي شود اين محدوديتها را بررسي کرد.
به
لحاظ مديريتي که محدوديت بسيار پيچيده اي وجود دارد چيزي که اسمش را
گذاشته ايم "سقف شيشه اي". براي زنان روزنامه نگار در سيستم مديريت
روزنامه تا دبيري بخش فقط جاي رشد وجود دارد جز چند نشريه که مربوط به
زنان است و مدير مسئول و سردبير زن هستند و البته ماهنامه
هستند،
هيچ
روزنامه اي در ايران سردبير زن ندارد
اين موضوع البته در اينترنت وجود ندارد.
سايتهايي
هستند که سردبير زن دارند و البته سياسي نيستند...
ببخشید حرفت را قطع میکنم، بهر حال اهالی
روزنامه اهل فرهنگ اند آیا این محدودیتی که نام بردی از طرف همکاران
مرد اعمال می شود یا بدلیل فشارهایی خارج از آن
حوزه؟
بله
مدیریت که کاملن مربوط به همین اهالی فرهنگ می
شود.
خواهش میکنم ادامه
بدهید.
از
نظر کار هم محدوديتهايي وجود دارد.
مثلا
اينکه خيلي از جاها زنان براي تهيه خبر فرستاده نمي شوند و عملا جلوي
پيشرفتشان گرفته مي شود.
تشخيص
اينکه چه کسي براي تهيه چه گزارشي کجا برود معمولا به عهده مردان
سردبير است يا بهتر است بگويم سردبيران مرد، توجيه هم اين است که فلان
گزارش در شرايط سختي تهيه مي شود که زنان قادر نيستند...
يا
بدتر اينکه مي گويند اين کار پاداش دارد و چون مردان سرپرست خانواده
هستند، بگذاريد آنها به اين ماموريت بروند.
اين
توجيه براي دبيري سرويس هم به کار مي رود در شرايط مساوي ميان يک زن و
يک مرد، قطعا پست دبير سرويسي به مرد واگذار مي شود چون مي گويند حقوق
بيشتر است و مرد نيازش
به
پول بيشتر است ولي اين را هم بگويم که
گاهي
محدوديت ها به سيستم نشريات ربطي ندارد و به خود جامعه برمي گردد. به
من که دختر خبرنگاري هستم، دو نوع ديد غالب وجود دارد اول اينکه فکر
میکنند سر و گوش دختران خبرنگار مي جنبد! و به همين دليل نگاههايي جز
نگاه کاری به ما میشود.
راحت بگويم خيلی وقتها ديد "جنسي" کثيفي به
خبرنگار زن مي شود و يک نوع ديد ديگر هم هست که مي گويد زن است و نمي
فهمد براي همين نبايد تحويلش گرفت. براي کسب خبر هم با اين دشواري هاي
فجيع روبرو هستيم.
به
زبان ديگر يا ما را نمي بينند يا نگاه جنسي دارند و البته هميشه استثنا
هم وجود دارد.
فشارهاي
کسب خبر همه خارج از حوزه روزنامه
و
در ارتباط خبرنگاران زن با مسئولان و مردم است. بخشي از مشکلات مسيح علي
نژاد که حتما خبر اخراجش از مجلس را خوانده اید،
کاملا
مربوط به جنسيتش است وگرنه اگر مرد
بود به بي ادبي و بي نزاکتي متهم نمي شد. جسارت او را مجلس بي نزاکتي
مي داند و کلا این اعتقاد در جامعه هنوز هم وجود دارد، "زن را چه به
این کارها"!
گفتي
که سه سال است وبلاگ مي نويسي به این حساب قدیمی هستی، چطور شد آمدي
اين طرف و چرا؟
چند ماهي که از وبلاگ نويسي ايرانيان
گذشت، من مشتري دائمي شان بودم و به همين خاطر با چند نفرشان ارتباط
گرفته بودم، باعث شد تشويق بشوم به نوشتن وبلاگ. راستش از همان اول
هم
يک
نگاه نيمچه رسانه اي هم داشتم به وبلاگ در نتيجه شروع کردم با وبلاگم
در بلاگ اسپات و چون در آن زمان سايت مخصوص به زنان که
اخبار و مسائل زنان را پوشش بدهد وجود نداشت آن اوايل بيشتر درباره
همين مسائل مي نوشتم و خب به تدريج با به وجود آمدن سايت زنان ايران و
به دنبالش سايت هاي ديگر اين نياز را کمتر حس کردم و کمي از تخصصي بودن
وبلاگم کم شد اما اسمي که انتخاب کردم به اين دليل بود که اعتقاد دارم
دنياي زنان يک چيز است و دنياي مردان چيز ديگري و سالها و قرنهاست که
جهان از ديدگاه و انديشه مردان بيان شده است.
زن
نوشت يعني نوشته هاي يک زن با ديدگاه هاي زنانه اش.
اگر
چه با انتخاب این عنوان خواسته ای تاکيدي کرده باشي "که اين وبلاگ يک
زن است با ديدگاه هاي زنانه اش" ديده ام باصطلاح کوتاه و ژورناليستي مي
نويسي و کمتر از دغدغه هاي ذهنيت بعنوان يک زن و يک خبرنگار بسيار جوان
حرف مي زني؟
راستش
دغدغه هاي من هميشه همراهم هست در هر موضوعي. اگر درباره جنگ مي نويسم
و ترس از جنگ و ضرورت صلح، دغدغه هاي زنانه و ژورناليستي من پشت اين
نوشته هست. درست است. شايد زياد تاکيد نمي کنم و به اصطلاح موضع گيري
من زياد عريان نيست اما اگر مدت طولاني خوانده باشيد وبلاگم را، کم هم
نداشته ام از اين دغدغه هايي که عريان نوشته شده اند
راستش
را بگويم، دوره هاي مختلفي داشته است وبلاگ من در طول اين سه سال مثل
خودم.
وقتي
در روزنامه مشغول هستم، دغدغه هاي اجتماعي و عمومي من خيلي زياد مي شود
و به قول شما ژورناليستي تر مي نويسم و وقتي از فضاي روزنامه ( به
دلايل مختلف که مهمترينشان توقيف روزنامه هايي است که در آنها کار مي
کنم) دور مي شوم، نوشته هايم بيشتر حالت شخصي مي
گيرد.
بهرحال
وبلاگ جايي است که آدم گاهي مي تواند با خودش خلوت کند اينطور
نيست؟
بله.
شايد تا سال پيش همين نظر شما رو داشتم. اما نمي دانم وبلاگ من به چه
دليلي ديگر اين خاصيت را برايم ندارد يعني آن طور که بايد راحت نيستم
نمي خواهم باور کنم که دستگيري همکاران و دوستان روزنامه نگارم به
اتهام وبلاگ نويسي در اين حسم اثر داشته! بيشتر اين موضوع را به تعداد
زياد مخاطبانم در يک سال اخير (که تقريبا دو برابر شده و نمي دانم
چرا!) ربط مي دهم بسياري از همکارانم مرتب به وبلاگ من سر مي زنند حتي
اقوام و دوستان و...خلاصه آن
طور که بايد و شايد راحت نيستم. به نوشتن بدون هويت هم اعتقاد ندارم
يعني دوست دارم با اسم و رسم خودم بنويسم براي همين کمي سخت مي شود با
خودم در وبلاگم
خلوت
کنم.
آیا
علت اين راحت نبودن، نوشتن با هویت واقعی است؟ تاثیر بيشتر شدن
خوانندگان و بالطبع بيشتر زير ذره بين بودن است؟ و يا نه بخاطر زن بودن
توست ؟به نظر می رسد به نوعي "من" را سانسور ميکني؟
"
من"
را سانسور نمي کنم اما در مورد مسائل شخصيم ديگر نمي نويسم.
اتفاقا
در مورد بيان نظرم در مسائل عمومي خيلي بي کله عمل مي کنم اما به دلايل
مختلف که به نظرم مهمترينشان زياد شدن تعداد خوانندگان وبلاگم است
ترجيح مي دهم به مسائل خصوصي نپردازم شايد به اين دليل که فکر مي کنم
حالا يک رسانه با قدرتي نسبي در اختيار دارم و چه بهتر که مسائل جدي تر
در آن طرح شود.
آيا
دغدغه هاي يک زن جوان در ایران مسئله ی جدي
نيست؟
چرا!
خيلي هم جدي است از دغدغه هايم مي نويسم اما نه با توضيح جزئيات و شرح
کامل آنچه گذشته است...
يک
جور دغدغه هايم را در مسائل عمومي مي نويسم و نه مسائل
شخصي
مي
دانم که خوب برايت توضيح نمي دهم اما به هر حال تا پيش از اين يعني دو
سال اول وبلاگ نويسي ام بيشتر به مسائل شخصي مي پرداختم. الان کم رنگ
شده اين مسائل. ممکن است مدتي بعد دوباره به سبک سابق برگردم. مي داني
اسد عزيز خوبي وبلاگ اين است که به ساز نويسنده اش مي رقصد و البته با
نظر خوانندگانش رشد مي کند.
اين
روزها در باره پذيرش آگهي در وبلاگ شهر بحثي در گرفته که تو هم به آن
اشاره کرده اي ميخواهم اگر امکان دارد بيشتر اين موضوع را
بشکافي؟
راستش
فکر مي کنم آگهي براي يک سايت يا وبلاگ لازم و حياتي است و درست است که
اداره وبلاگ يا سايت هزينه آنچناني ندارد و اصلا قابل مقايسه با رسانه
هاي چاپي نيست اما به هر حال ثبت دامين و گرفتن فضا هزينه دارد. جز آن،
کسي که مرتب وقت مي گذارد و به وبلاگش رسيدگي مي کند بايد منبع درآمدي
داشته باشد که چيزي جز آگهي نيست. گرچه اين موضوع ابعاد خيلي زيادي
دارد و دلايل مختلف که چرا آگهي در سايتهاي ايران جا نيفتاده و من هم
تخصصي ندارم در اين زمينه اما به عنوان يک تصميم شخصي از آگهي گرفتن
استقبال مي کنم.
راستش
فکر مي کنم اگر همين الان
سايتي
بزنم،
حالا مي خواهد خبري باشد يا تجاري، و بخواهم بازديدکننده داشته باشم در
حال حاضر بهترين راه براي شناساندن سايتم به کاربران اينترنت آگهي دادن
به وبلاگهاست مخصوصا وبلاگهاي پربيننده.
خب
يک فيلتر اخلاقي هم دارم و اين طور نيست که هر آگهي را قبول کنم براي
وبلاگ ( گرچه پيشنهادها واقعا کم است)
اما
به هر حال معتقدم آگهي دادن و آگهي گرفتن خيلي بهتر از اين است که بروم
در قسمت کامنتهاي فلان وبلاگ پربيننده بنويسم: از سايت من هم بازديد
کنيد!
از
آنطرف درگرفتن اين بحث بين وبلاگنويسان بيشتر به دليل نزديک شدن به
انتخابات رياست جمهوری است. در اين دو ماه مانده به انتخابات، تجربه
نشان داده، جو همهی رسانهها و از جمله وبلاگها عصبی میشود. اگر
سايتی که به من آگهی داده، ۶ماه پيش اين کار را میکرد حساسيتی نبود.
همانطور که من برای نمايندگی «نيکون» در ايران هم آگهی زده بودم در
وبلاگ و کسی هم اعتراضی نکرد! شنيده میشود سايتی که به من آگهی داده،
در اختيار يکی از کانديداهاست که اتفاقا با مواضع من جور نيست و به
همين دليل به من اعتراض میشود. اما راستش چيزی که من میبينم، يک سايت
خبری است که هنوز هم درست و حسابی راه نيفتاده و برای شناخته شدن آگهی
داده. میشود برداشتهای پيچيدهتری هم داشت که طبيعتا پيچيده برخورد
کردن هميشه منجر میشود به از دست رفتن آگهی!
برگرديم
به هفته نامه کاپوچنيو که مدتي است آپديت نمي شود و ميدانم
تو يکي از پايه هاي آن بوده اي اگر ممکن است کمي از چند و چون و
تاريخچه و سرنوشتش بگويي؟
و
اما کاپوچينوي عزيز ما!
من
از شماره هشتم هفته نامه کاپوچينو به بچه ها پيوستم.
کاپوچينو
اولين هفته نامه اينترنتي است (يا بود؟) که نويسندگان و گردانندگانش از
ميان وبلاگها بيرون آمدند و به هم پيوستند
حدود
۶ ماه بعد از فراگير شدن وبلاگ نويسي در ايران، عده اي دور هم جمع شدند
و تصميم گرفتند که کاپوچينو منتشر شود.
کاپوچينو
خيلي زود توانست مخاطب جذب کند و معروف شود.
دوره
هاي مختلفي را هم پشت سرگذاشت و در هر دوره کسي عهده دار مديريت اجرايي
مجله مي شد بدون آنکه به محتواي آن نظارت جدي داشته باشد. يعني هر کدام
از نويسندگان کاپوچينو مسئول نوشتهی خود بودند و البته بايد حداقلي از
کيفيت مطلب را هم حفظ مي کردند.
گوشهای
از موجي که براي دستگيري روزنامه نگاران و فعالان اينترنتي بلند
شد،
به
کاپوچينو هم گرفت و با يک تصميم جمعي، مثل همهی تصميمهای ديگرمان،
قرار شد منتشر نشود.
کاپوچينو
براي من تجربهی عالي يک کار جمعي بدون سود بود کاري که واقعا مي توانم
بگويم کار دلم بود و آن قدر مبتني بر رفاقت و دوستي بود که حالا دوستي
هاي عميقي ميان ما، نويسندگانش، وجود دارد. اگر کاپوچينو نبود، صنم و شيده و حميدرضا و احسان
و خسرو و صبا و بابک و نيما و سامان و شانی و نگار و مهناز و کيوان و
پژمان و مجتبی و علی و عليرضا و خيلیهای ديگر در دايرهی دوستانم
نبودند که خب خودت که حساب کنی، میبينی چقدر فرصت خوبی بوده برای
عدهای جوان که کار گروهی کنند و در سايهی همين کار گروهی،
ايدههايشان را در حد توان عملی کنند.
اگر کسی علاقهمند است بيشتر
دربارهی گردانندگان کاپوچينو و نظرهايشان بداند. "قهوه چی های دیوانه ی دیوانه ی دیوانه!" را
نگاه کند ميزگردی است که پارسال گذاشتيم و دبيران اجرايی دورههای
محتلف کاپوچينو دربارهاش حرف زدند. تقريبا همهی نويسندگان کاپوچينو
وبلاگنويس هم بودند.
آيا
از بچه هاي کاپوچينو کسي هم دستگير شد؟ اميدي به انتشار مجدد آن
هست؟
از
راه اندازندگان اوليه کاپوچينو يک نفر بازداشت شد.
من
که اميدوارم. شما هم اميدوار
باشيد!
آینده وبلاگ نویسی را چگونه می بینی؟
میدانی
اسد عزيز، سوالت مثل اين میماند که برای اولين بار وارد جادهای شده
باشم و کسی از من بپرسد: پيچ بعدی به کدام سمت است!
ما، همهمان، در کنار هم داريم وبلاگنويسی را تجربه میکنيم و
خيلی سخت است که بخواهيم ديدی وسيع و بالاتر داشته باشيم به جريان
وبلاگنويسی (به نظرم وبلاگنويسی يک جريان اجتماعی است). برای اينکه
سوالت بیجواب نمانده باشد، میتوانم بگويم هر چه پيش میرويم، انگار
وبلاگها تخصصیتر میشوند و من فکر میکنم جنبهی رسانهای وبلاگ دارد
پررنگتر از قبل میشود و داريم بيشتر به سمت روزنامههای شخصی
میرويم.
بیلی
هم انگار چندتایی سوال دارد؟
بفرما
بیلی جون.
بيلي:
پرستو خانم سلام باباي من تا حالا با هر کی مصاحبه کرده سگ نداشتند
شماچي؟ سگ داري؟
نه
بيلي جون من سگ ندارم. ولي خودم بعضي وقتها از هر سگي بهتر پاچه
ميگيرم!
بیلی:
چه جوری پاچه می گیری منکه سگم یادم رفته؟
بيلي
جون معلومه که پير شدي ها!
بيلي:
نه بابا من فقط بيست سالمه زندگي تو آپارتمان و وبلاگ نویسی و چت و
خيلي چیزاي ديگه باعث شده به سگ بودن خودم شک کنم؟
راستش
همين چيزا به اضافهی آزادی زياده از حدی
که دارم! باعث شده من هم به آدم بودن خودم شک کنم.
بيلي:
حالا که سگ نداري عضو "انجمن
جهاني حمايت از حيوانات" هستي يا نه؟
جهانيش
نه. اما ايرانيش آره!
بیلی: چه خوب منم عضوم یه
"سایت" هم داره ولی زبون فارسی توش نیست شما چی؟ سایت
دارید؟
راستش
نمیدونم. بعيد میدونم سايت داشته باشه. خبرنامههاش اما به دستم
میرسه.
بیلی:
نکنه این انجمن حمایت از حیوانات ایرونی چیزی شبیه سازمان دفاع از حقوق
بشر اسلامیه؟
هر
چی هست، کارش درسته!
بیلی:
دنبالشو می گیرم، بعد خبرت میکنم تازه من عضو یه کلوپ هم هستم.
خب
بیلی جون حالا منم یه سوال از تو داشتم؟
بیلی:
بفرما در خدمتم
چرا
با پرستو خواستين گفتگو کنين؟ چون تا حالا همه سوژه هاتون مرد بودن و
به تنوع نيازي بوده يا چيز ديگه؟
بيلي:
نخیر از قبل جزو برنامه من که
بیلی باشم و بابام که من باشد بوده منتهاش واسه مصاحبه با خانمها بايد
از هفت خوان رستم گذشت و دویست تا ايميل نوشت ضمنن فکر نکنی من یه سگ
شوینیستم! اگه به کسی نگی و بین خودمون بمونه یه پا هم فمينيستم،
بابامو نمیدونم.
پرستو جان! بیلی ول کن نیست محلش نذار. باز
هم ممنون بخاطر این گفتگو.
هميشه بزرگترها، سگها رو دست کم
میگيرند! بيلی جون يه وقتی آنلاين بشو که بابات خونه نباشه، گپ بزنيم
با هم!
ممنون
اسد جان. کلی آرزوی موفقيت دارم برات. مصاحبه کردن با وبلاگنويسها
خيلی هم راحت نيست!
هفتهی آينده بيلی
و من با خوابگرد گفتوشنيدی خواهد داشت. برای
غنابخشيدن به اين گفتوگو، چنانچه دوستان پرسشی دارند که
میخواهند با مصاحبهشونده مطرح شود، میتوانند از طريق ايميل
زير مرا در جريان بگذارند.
از "خبرچین" به خاطر درج
این اطلاعیه بینهایت سپاسگزارم
::
assada@gmail.com ::
|