|
Sunday, February 12, 2006 |
زني آهسته گفت ...
تكه هاي بريده
شده از صفحه ي حوادث روزنامه هاي مختلف را پيش رويم مي گذارد.
زني كه شوهرش را در خواب مي كشد. زني كه شوهرش را خفه مي كند.
زني كه با همدستي مردي ديگر، شوهرش را با چاقو مي كشد و تكه هاي
بدن را در كيسه هاي سياه در بسته در شهر پخش مي كنند. اين قتل ها
را زنان انجام داده اند و او اصرار دارد به من ثابت كند خشونت
عليه مردان در ايران وجود دارد و نه زنان. مي گويم كه اين
زنان را خوب مي فهمم. تاييد شان نمي كنم اما دركشان مي كنم. مي
دانم كه خشونت خشونت مي آفريند و اين حوادث تنها ادامه ي چرخه ي
معيوب خشونت اند كه هيچ نهادي جلو دار و در صدد مهار اش نيست.
شايد من هم اگر جاي آن زنها بودم همين كار را مي كردم. زناني كه
همه ي عمر سنگيني شبح قدرت را بر زندگي شان تاب مي آورند. يا
مهره هاي كمرشان كج مي شود زير اين بار و تا ابد مي شوند قوزي و
يا قد علم مي كنند و مي ايستند و شبح قدرت را زيرپا له مي كنند.
من زني را مي شناسم كه بارها زير مشت هاي شوهر دايم الخمرش
له شد و 4 سال طول كشيد تا بتواند طلاق بگيرد. طلاق هم نگرفت .
مردك وقتي زد و پرده ي گوشش را پاره كرد طلاق اش داد. گفت زن كر
به چه دردم مي خورد. من زني را مي شناسم كه 20 سال تمام در
خانه نشست و شست و پخت و سوخت و ساخت و دست آخر با 20 ساله اي كه
دستانش پوسته پوسته نبود و موهايش بوي پياز داغ نمي داد تعويض
شد. من زني را مي شناسم كه سالهاي دور، در آن ينگه ي دنيا ظرف
و زمين شست تا شوهرش كه با هزار دروغ و كلك توانسته بود پناهندگي
سياسي بگيرد، درس بخواند. دست آخر مرد كه نه ماتحت كار كردن داشت
و نه درس خواندن، دست بچه هايش را گرفت و برگشت ايران و اينجا
سوپر ماركتي دست و پا كرد و ماندگار شد. من زني را مي شناسم
كه در 14 سالگي به عقد يكي از دوستان پدرش درآمد و هنوز بعد از
50 سال خاطره ي شب زفاف اش اشك به چشمانش مي آورد. سال هاست كه
همسر ِ همسن و سال پدرش زير خاك پوسيده است. باز هم
بگويم؟ دو سه سال پيش بود كه با مرد ميان سال سبيل از بنا گوش
در رفته اي در تاكسي كتك كاري كردم . مردك به هواي دست در جيب
كردن دستي به پايم مي كشيد.دو سه بار اول خيال كردم اشتباه مي
كنم بعد كه مطمين شدم، با تمام نيرو، محكم با مشت كوبيدم بر
چشمش و از راننده خواستم كه نگه دارد. راننده هم هول كرد و نگه
داشت و من هم در را باز كردم و مردك را كه هنوز در شوك بود با
لگد از ماشين انداختم بيرون. مردك با يك دست چشمش را گرفته بود و
هي فحش مي داد و مي گفت خوب است كه انقدر زشتي و انقدر ادا و
اطوار داري. زن
چادري اي كه جلو نشسته بود مي گفت چه مي شود كرد ؟ مرد ها همين
اند ديگر ! دوست پسر آن زمان ام هم بعد اش قشقرقي راه انداخت كه
مگر تو لات ِ چاله ميداني كه در كوچه با مردم كتك كاري مي
كني؟ چند روز
پيش داشتم از روي پل عابر رد مي شدم. مردي لاغر و كوتاه از رو به
رو آمد. از كنارم كه رد شد دستي را ديدم كه با سرعت نيشگوني گرفت
و صاحب دست ها با گام هاي سريع رد شد. دردم آمد. فرياد زدم.
دنبال اش دويدم و او هم دويد و از دستم فرار كرد . اگر روي پل
گيرش مي آوردم حتمن از آن بالا پرت اش مي كردم پايين. من
زناني را كه كتك مي خورند، زود و به زور ازدواج داده مي
شوند، در زمان پيري با زني جوان معاوضه مي شوند، حق حضانت بچه
هايشان را ندارند، كاملن درك مي كنم اگر همسر شان را بكشند.
تاييد نمي كنم. مي فهمم شان. خود نيز بارها به چنان جنوني رسيده
ام كه تنها آرزويم در زندگي داشتن يك كلت
سياه و خوش دست بوده است.
|
Monday, December 05, 2005 |
sex working
رفيق رومانتيكي،
يادداشتي نوشته است در مورد متلك
هاي سيد ابراهيم نبوي كه هر بار مي خواهد از دولت كوبا و
فيدل جونِ ما انتقاد كند، به باور خود، بند مي كند به
نواميس مملكت كه همانا زنان باشند و مشغول روسپيگري! و دلگير از
اينكه چرا فمنيست هاي وطني بر سيد خورده نمي گيرند. اگر از من
مي پرسيد كه به شخصه چندان نوشته هاي توليدِ انبوهِ ابراهيم
خان را پيگيري نمي كنم و اصولن آنقدر جدي نمي گيرم. با شناختي كه
دارم، توقعي هم از او و همپالكي هايش نمي رود. كشتي گرفتن با خوك
را هم چندان دلچسب نمي يابم. دوستان فمنيست ديگر را نمي
دانم. جدا از اين، با وجود آنكه فيدل جان هميشه حسي
نوستالوژيك در من بر مي انگيزد، نمي توانم منكر ديكتاتور منشي اش
شوم. از بد حادثه اطلاعات من در مورد وضعيت زنان كوبا و روسپيگري
در آن كشور محدود است. شنيده ام و خوانده ام كه روسپيگري در آن
كشور بيداد مي كند و به عنوان حرفه اي رسمي شناخته است و به شكل
يكي از جاذبه هاي توريستي آن كشور در آمده است. و اما سكس
وركينگ هميشه دغدغه ي من بوده است و اينكه در هيئت يك فمنيست چه
موضعي در قبال اش بگيرم. من همچون رفيق كلنگ به دستم آن را همپايه
ي شغل هاي ديگر نمي دانم. سكس وركينگ اولن، حرفه ي مختص زنان
نيست. مرداني هم هستند كه در ازاي پول بدن خود را به زنان و
مردان متقاضي مي فروشند. در ثاني، مثل مشاغل ديگر
هم نيست كه فرد تنها در ازاي عرضه سرمايه اش، پول دريافت كنند.
او همراه با پولي
كه دريافت مي كند تحقير هم مي بيند و خشونت. روسپيگري محصول فقر
اقتصادي است و فرهنگي. بيشتر كساني كه به اين شغل مشغول اند،
خلاف ميل خود تن به آن داده اند و به عنوان كارگران جنسي مورد سو
استفاده واقع مي شوند. آنان كه علي رغم نياز
مالي بدين كار مشغولند، عمومن دچار اختلال هاي رواني هستند كه ريشه اش
در كودكي اي ست كه توسط بزرگسالان با سو استفاده ي جنسي، به
تاراج رفته است. سكس وركر هاي زن بيش از
زنان ديگر مورد خشونت كلامي و فيزيكي قرار مي گيرند . بيش از
ديگران در معرض بيماري هاي مقاربتي قرار دارند و كمتر از ديگران
از حمايت هاي اجتماعي و قانوني و بهداشتي برخوردارند. آرزوي
من اين است كه روزي كسي خلاف ميل خود، تن بدين كار ندهد و
البته راه آن را در حذف فيزيكي شان نمي
بينم ( همچون آن نماينده ي نابغه ي مجلس، كه مي گفت اگر 10 تا از
اين ها را در ملاعام اعدام كنند ، ديگر كسي تن فروشي نمي
كند) من هم معتقدم كه اين صنف بايد سنديكاي مستقل داشته باشند
و مورد حمايت قرار گيرند. بايد از خدمات بهداشتي و درماني
برخوردار باشند. اينكه مي گويم مستقل، منظورم مستقل از دولت است
چون فكر مي كنم اگر قرار باشد دولت ها تشكلي بسازند ( هر دولتي
كه باشد) و آنان را حمايت كنند چيزي مي شود مثل همان طرح خانه
هاي عفاف كه در واقع هدف اش استثمار اين قشر از جامعه بود براي
بهره بريِ مردان و خبري از بيمه و حق اعتصاب و حقوق بازنشستگي
نبود. من نمي دانم آيا در كشور رفيق فيدل سكس وركر هاي
سنديكا دارند يا نه . نمي دانم آيا اصلن به رسميت شناخته مي شوند
يا نه. چيزي كه مرا بسيار بد بين مي كند بدين قضيه اين است كه در
مستندي كه اليور استون ساخته بود به نام " فرمانده" از زندگي
فيدل كاسترو _و چند هفت پيش هم از سيماي ج.ا پخش شد_ ايشان
همجنسگرايي را نوعي بيماري بر شمرده بود كه به مدد انقلاب، در
كوبا ريشه كن شده است. من فكر نمي كنم چنين ذهن بسته و عقب مانده
اي كه همجنسگرايي را بيماري ِ كشورهاي سرمايه داري مي داند،
بيايد و براي روسپيان اش حق اعتصاب و بيمه قائل شود. اگر
ديگران اطلاعات بيشتري دارند خساست به خرج ندهند و من را در
جريان بگذارند.
|
Friday, December 02, 2005 |
من اچ آي وي مثبت هستم!
ظريفي
مي گفت ما از لحاظ جغرافيايي در مقعد جهان و از لحاظ تاريخي
زماني كه اسهال داشته است به دنيا آمده ايم . راست هم مي گفت .
بايد ديروز مقابل تاتر شهر در تجمع روز پيشگيري از ايدز مي بوديد
تا معني اين جمله را با چشم ببينيد. تا بفهميم چقدر از همه جاي
دنيا عقب و عقب تر قرار داريم. وقتي مردم عادي و رهگذران نمي
فهمند كاوري كه بر تن توست و بر وي آن نوشته " من اچ آي وي مثبت
" هستم يك نمايش است فقط. وقتي تراكت هاي آموزش پيشگيري را با
انزجار از دستت مي گيرند مبادا خودشان هم ايدز بگيرند. وقتي با
چشمان از حدقه در آمده به پلاكارد تو نگاه مي كنند كه رويش شعاري
بدين مضمون نوشته شده " برابري جنسي براي زن و مرد " و تو بايد
هزار بار براي هزار نفر توضيح دهي كه در عرف و شرع و قانون مثل
هزار چيز ديگر زن و مرد با هم برابر نيستند در رابطه ي جنسي شان
. در انتخاب شريك جنسي شان . در اينكه آن زمان كه خودشان بخواهند
وبه آن صورت كه مايل باشند با كسي همبستر شوند ، همچون مردان. تا
وقتي چيزي به نام تمكين وجود دارد رابطه ي جنسي برابرمعني
ندارد. مردي مي پرسد خوب من از كجا بفهمم كه خانم ايدز دارد (
و نمي پرسد از كجا بفهمم خودم ايدز دارم !) دوستي مي گويد آزمايش
خون بدهيد مشخص مي شود. باز مي پرسد اگر وقت آزمايش خون نباشد ،
اگر خانم از همين زن هاي خياباني باشد. و دوستي توضيح مي دهد كه
بايد روابط مطمئن باشند و فوري نبايد با هر زني همخوابه شد. مرد
مي رود كه سوال ديگري بپرسد كه من عصباني مي شوم مي گويم خب آقا
جان هميشه كاندم بپوش تا خيالت راحت باشد. ومرد انگار راز كائنات
را برايش شكافته ام آنگونه كه نگاه مي كند و سر تكان مي دهد و مي
گويد صحيح ! از كاندم هاي رنگي بگويم كه روي ميز قرار داده
بوديم و مردم هم شايد فكر مي كردند غذاي نذري است و مشت مشت بر
مي داشتد و در همين حين دختر جواني آهسته و شرمگين مي گويد من هم
يكي مي خواهم اما رويم نمي شود بردارم . فقط مي خواهم ببينم
چه شكلي است. تا حالا نديده ام . نگاه هاي حيران مردم به ما
دختران كاور پوش ِ اچ آي وي مثبت كه كاندم بين مردم خيرات مي
كنند و رابطه ي جنسي برابر مي خواهند به ما فهماند كه چقدر از
مردمان دوريم . مردمي كه حتي ظاهرشان مدرن و امروزيست ولي بختكي
كه روي مغزشان افتاده نمي گذارد كمي جلو تر را ببينند. فرناز
هم از ديروز نوشته است. بسيار بهتر و كامل تر از من . حتمن
بخوانيد.
|
Tuesday, November 29,
2005 |
هم پيمان دربرابر گسترش ايدز
تريبون فمينيستي ايران: از همه آنان
كه به مبارزه با گسترش ايذر در زمينههاي فقر، نابرابري جنسيتي،
خشونت عليه زنان و كودكان و همچنین رفع انگ و تبعيض از افراد
مبتلا به ايدز و حمايت از حقوق اجتماعي و دسترسي آنان به امكانات
بهداشتي_ درماني متعهد هستند، دعوت مي كنيم روز پنج شنبه 10 آذر
ساعت 1 بعداز ظهر در مقابل تئاتر شهر به ما بپيوندند.
انجمن
تلاشگران سلامت انجمن حمايتي فرهنگي کودکان
کار انجمن پرسپوليس (کاهش خسارات
اعتياد) – کميته رنگين كمان نشريه دانشجويي
رستا کانون هستيا انديش
مركز فرهنگي
زنان
اين برنامه با هدف آگاهي بخشي
درباره بيماري ايدز و روش هاي پيشگيري از آن، ايجاد حساسيت در
ميان مردم و دولت نسبت به ابعاد گسترش اين بيماري و حقوق افراد
اچ آي وي مثبت برگزار ميشود. اجراي موسيقي و نمايش خياباني
از جمله برنامه هاي اين روز است.
پي نوشت : اين برنامه
مجوز قانوني دارد.
|
Saturday, November 26,
2005 |
بوس
چشمم كور، دندم
نرم! تا من باشم كه هر جا دعوت شدم با كله نرم ! چند روز پيش
دعوت نامه اي از سوي " مركز تحقيقات سلامت زنان فردا " دريافت
كردم براي بزرگداشت 25 نوامبر، روز جهاني نفي خشونت عليه زنان.
چشم رفقاي فمنيست روز بد نبيند كه كنفرانس نفي خشونت تبديل شد به
كنفرانس حمايت از خشونت . سخنراني با تاخير ِ معمول و با
تلاوت قرآن و سرود ملي آغاز شد. سخنرانان هم خانم ضيايي ( رييس
مركز) كامبيز نوروزي ( حقوق دان ) دكتر بوالهوري ( روانپزشك ) و
دكتر خانينكي ( جامعه شناس) بودند وهمگي از اعضاي مركز . قرار
بود تيمي از سوي وزارت كشور در جلسه حاضر شده و آ ماري در مورد
خشونت عليه زنان در ايران ارائه دهند كه بديهي ست حاضر
نشدند. گزارش
كامل را مريم
صورتك در تريبون گذاشته
است و مريم
ميرزا در شماره ي جديد مجله ي
زنان خواهد نوشت. آمااا! ما پس از كنفرانس فهميديم كه بايد پاي
مردان را ببوسيم . مرداني كه نه تنها كتك مان نمي زنند بلكه در
كنفرانس هاي ما هم شركت مي كنند و از حقوق زنان دفاع مي كنند و
به دوستانشان هم توصيه مي كنند كه زنان شان را نزنند. ما
فهميديم تنها قانوني كه در آن به خشونت عليه زنان مي انجامد طلاق
است . يك وقت فكر نكنيد قوانين مربوط به تمكين ، نفقه ، مسافرت ،
اشتغال و غيره مصاديق خشونت عليه زنان است ها ! بعد هم
فهميديم در پديده ي خشونت قرباني هم مقصر است . چون زني كه آرايش
مي كند و به خيابان مي رود زمينه هاي اعمال خشونت را به وجود مي
آورد . و من اينجا بود كه فرياد زدم آي امشاسپندان ! كجايي ببيني گلنازت
رو كشتند اين آقايان مدافع حقوق زن ! زهره كه تمام جلسه را
تاب نياورد و رفت . جوابيه
اش به سخنراني مشعشع جناب نوروزي را مي توانيد در سايت بخوانيد. من و مريم و مريم مانديم تا آخرش و
خوشبختانه زمان پرسش و پاسخ دلمان را خنك كرديم و آقايان فهميدند
اگر چه ما از پشت كوه آمده ايم ، اما رفته بوديم اون پشت مشت ها،
دست به آب و ديگر انقدر ها كه فكر مي كنند گاگول نيستيم
!
از همه ي اين اعصاب خوردي ها گذاشته ، امروز روز مبارزه
با خشونت عليه زنان است . گروهي از فعالين زنان تجمعي را به
مناسبت اين روز ترتيب داده اند، از ساعت 4-5
روبه روي بازارچه كتاب ميدان انقلاب. لطفن
كساني كه مي توانند در تجمع شركت كنند ( بدون توقع دست و پا بوسي
البته )
پي نوشت : هوراااا وبلاگ گلناز هم فيلتر شد
!
***
گزارش آشوب از
تجمع روز جهاني نفي خشونت عليه زنان
گزارش تريبون
فمينيستي از تجمع زنان در
روز جهاني نفي خشونت عليه زنان
|
Monday, November 21, 2005 |
زن در تاريخ يا زن در اسلام ؟
قرار
بود ديروز بروم و از كنفرانسي تحت عنوان " زن و تاريخ " كه در
دانشكده ي علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار مي شد براي تريبون فمنيست هاي فيلتر شده
گزارشي تهيه كنم . خب رفتم . خوب شد عمرمان كفاف داد و معني
تاريخ را هم فهميديم . بدانيد و آگاه باشيد كه تاريخ يعني زمان حكومت
حضرت محمد و امامت حضرت علي و دوره ي خلافت سلسله ي بني اميه و بني
عباس ! سخنران هم يك آقاي دكتري به نام استاد آيينه وند بودند .
محور بحث هم همان موضوع نخ نما شده ي قرائت هاي غلط از دين بود و
ايشان ادعا مي كردند كه در دوره ي علوي زنان از مقام و ارزش خاص
و مهمي برخوردار بودند و حتا در جنگ صفين حضرت علي طراحي
استراتژي هاي جنگي را به عهده ي زنان گذاشته بودند !!! اما در
دوران بني اميه و بني عباس با اينكه دو قرن و نيم از ظهور اسلام
گذشته بود فرهنگ جاهليت دوباره باز توليد و تدوين شد و آن هم با
شدت بيشتر . بعد هم اشاره كردند به اين كه
نگاه مرد سالارانه ي پس از حمله ي اعراب به ايران در اثر اختلاط
فرهنگ اسلامي با فرهنگ صوفي مآبانه و دنيا گريزانه ي پيش از
اسلام ، كه مركز آن بين النهرين و غرب ايران و تبلورش در انديشه
هاي ماني ِ پیغمبر بوده، به وجود آمده است. ایشان ادعا
کردند كه آن 10 درصد خطبه هاي زن ستيزانه ي نهج البلاغه هم برداشت هاي سيد رضي،
گرد آورنده ي نهج البلاغه بوده و جعلي است و اصولن به صحت همه ي
احاديث و کتب اسلامي ِزن ستیزانه به غير از قرآن بايد شك كرد .
بعد هم در پاسخ به پرسش هاي شركت كنندگان كه سوره ي نسا و بقره و
مايده را مثال مي آوردند كه به طور صريح كتك زدن زنها را توصيه
كرده و مردان را
برتر و والاتر از زنان قرار داده است ، عنوان كردند كه اين قرائت
زور پرستان و قدرت مداران از قرآن است و مي توان قرائت
ديگري هم كرد و " تازه در قرآن آمده زن را با شاخه ي
ريحان بزنيد ، آخر با شاخه ي ريحان كتك زدن كه ديگر كتك
نيست " و اينجا بود كه من دلم براي ريكوردر م سوخت و
خاموش اش كردم و چون جاي سيگار كشيدن نبود براي تخليه ي رواني و
تمدد اعصاب شروع كردم به كندن پوست لبم ! بعد هم جناب استاد
بعد از كلي ناز و نوز كه : بله ! من حتي از خواندن و تكرار
اشعاري كه فردوسي و امام محمد غزالي و سعدي در نكوهش زنان سروده
اند خجالت مي كشم، چند بيتي را خواند و ما هم پس از كشف تشابهات
بيولوژيكي و مورفولوژيكي مان با مار و عقرب و اژدها و چند تا جك
و جانور ديگر حسابي مستفيض شديم اما ديگر ظرفيت به پايان رسيده
بود و وسط پرسش و پاسخ ها زديم بيرون . آخر ديگر پوست خشكي روي
لبم باقی نمانده بود و به گوشت رسيده بودم و
همچنين ثابت شده بود كه از اين خزعبلات چيز به درد بخوري براي
سایت در نمي آيد . نتيجه گيري حضرت استاد هم در پايان سخنراني
اين بود كه محققان ارجمند ( كه احتمالن منظورش ماها بوديم !!!!)
بيشتر در اسلام و حديث و شعر و ... تحقيق كنند و قرائت هاي زن
ستيزانه از اسلام را باور نکنند، تا بتوانند با فمنيسم
مقابله كنند ! اينجا بود كه من كلي به خودم آمدم كه
اي داد بي داد ! من كي ام ؟ اينجا كجاست ؟ كي منو ...؟ و حسابي تحول يافتم و
تصميم گرفتم بعد از اتمام رشته ي تحصيلي ام _ تيمار داري ِ
گل و گياهان و رده بندي و اتاله و كلكسيون كردن حشرات و اسلايد
تهيه كردن از كنه ها و نماتد ها و محيط كشتِ آگار درست کردن براي
پرورش قارچ ها و باكتري ها _ در حوزه ي علميه ي خواهران ثبت
نام كنم. باشد كه بتوانم مشت محكمي در دهان اين فمنيست هاي غرب
زده ي منحرفِ اه اه ، پيف پيف، بكوبم !
پي نوشت : ليلا ي عزيز
هم كه زود تر از من طاقت اش تمام شد و زد از سالن بيرون ،
چيزكي در اين باره نوشته كه شديدن توصيه مي شود .
|
Sunday, November 20, 2005 |
sisterhood
فرناز عزيزم در نوشته ي آخر
خود به مسئله ي مهمي اشاره كرده كه شايد دغدغه ي بيشتر كساني
باشد كه امروزه در حوزه ي فمنيسم و حقوق زنان فعالند . فرناز از
" رابطه ي خواهري " تحت عنوان همبستگي
زنانه صحبت كرده كه در بين زن ها وجود ندارد و ريشه اش را به
حق، در رقابت جنسي كه از كودكي در وجودمان نهادينه شده ، پيدا
كرده است . من مي خواهم از زاويه ي ديگر به اين قضيه نگاه كنم كه
آيا اصولن چيزي تحت عنوان " رابطه ي خواهري " كه فمنيست ها بر آن
پا فشاري مي كنند امكان تحقق دارد يا نه ؟ من دشمني هاي زنانه و
رقابت ها را صرفن مربوط به تربيت دوران كودكي نمي دانم . فكر مي
كنم مسئله رقابت ريشه اي تر باشد . درست است كه همه ي ترفند هاي
زنانه و رقابت هاي جنسي بر سر تصاحب شاهزاده ي اسب سوار است .
اما اين شاهزاده در خورجين اسب سفيد ش " ثروت " مساوي با " قدرت
" را به همراه مي آورد . رابطه ي خواهري كه گاه اتحاد ِ
زنانه نيز ناميده مي شود،
انديشه ايست كه مي گويد تماميِ زنان صرف نظر از نژاد و
طبقه و ... دشمن مشتركي دارند كه همانا مردسالاريست . اين
تعريف از ديد من به آنجا مي انجامد كه ما براي زنان طبقه ي ويژه
اي قائل مي شويم و در نهايت به اين نتيجه مي رسيم كه دشمن طبقه ي
زنان " طبقه ي مردان " است و نه سرمايه داري و مناسبات اقتصادي
. در آرايش اجتماعي امروزی، زنان هر يك به طبقات مختلف تعلق
دارند همچون مردان. زنان طبقه ي ثروتمند تنها همخوابه ي شوهر هاي
ثروتمند خود نيستند . آنها همخوابه هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي
ِ هم هستند و به گاه دفاع از مالكيت خصوصي ، نژاد پرستي و
استثمار زنان دیگر، با هم متحد مي شوند . چطور مي توان رابطه ي
خواهري را ميان اين زن و زن خدمتكاري كه برده وار براي او كار مي
كند تعريف كرد ؟ زن كارگر علاوه بر ستمي كه شوهرش مي بيند ظلم
مضاعفي را از سوي زن طبقه ي بالاتر كه قاعدتن بايد هم درد او
باشد و در يك كاست يا طبقه قرار گيرند متحمل مي شود . اين چگونه
رابطه ي خواهرانه ايست ؟ من فكر مي كنم اگر " رابطه ي خواهري "
جوابگوي جنبش زنان بود، نحله
ای به نام فمنيسم سياه شكل نمي گرفت كه خود را از فمنيست هاي
سفيد پوست جدا كند و شعارش اين باشد " كه تنها زنان سياه مي
توانند نقشي را كه جنسيت در تفكر مرد سياه بازي كرده ، درك كنند
" ماجراي رويا طلوعي و امضا جمع كردن براي آزادي او كه فرناز
كاملن از ماجرا با خبر است به ما نشان داد كه تفاوت هاي مذهبي و
قومي آنقدر ميان فعالين حقوق زنان پر رنگ است كه حرف از همبستگي
زنانه و رابطه ي خواهري زدن به جك گفتن مي ماند . يادت هست فرناز
جان ؟ چند نفر از فعالين تنها به خاطر كرد بودن و خواهان خود
مخطاري بودن کردهای ایران، از حمایت از رویا امتناع کردند
؟ من خود را متعلق به طبقه ي زنان نمي دانم و طبقه اي به نام
مردان را هم كه دشمن طبقه ي من است براي خود متصور نيستم . به
باور من به جاي متحد كردن زنان در برابر مردان بايد جبهه اي متحد
عليه ساختار قدرت تشكيل داد . ساختار قدرتي كه خواهران عزيزمان
!!! هم در لباس و كسوت ِ بازوهاي قدرت و نيروهاي سركوب گر در آن
مشغول خوش خدمتي اند .
|
Wednesday, November 09,
2005 |
اسمش نادیا بود
اسمش
نادیا
بود . تو اما هر چه می خواهی صدایش کن . چه توفیری می کند .
نادیا ، مریم ، ستاره ، پروانه ، لیلا... اسمش نادیا بود و
افغان بود و پیشه اش شاعری . باز هم چه توفیری می کند . افغان ،
ایرانی ، عرب ، ترک ، اروپایی ... نامش هرچه بود و خاک اش هر
کجا و پیشه اش هرچه، مهم این بود که زنِ فرمانبر ِ پارسا نبود.
جزایش را هم پس داد با مرگش. به همین سادگی. از این هم ساده
تر. اسمش نادیا بود . قلمی در دستش و غزلی در قلبش . حتم دارم
اتاقی نداشت از آنِ خود . پس شعر هایش را کی سرده بود نادیا ؟
وقتی داشت غذا را هم می زد، مبادا ته بگیرد و همان دم، بیتی از
غزلی به او الهام شده بود و بر تکه کاغذی جاودان ؟ یا وقتی لباس
های شسته شده را پهن می کرد ؟ لابد همانگاه نسیمی لای موهایش
خانه کرده بود و غزلی در قلبش . اسمش نادیا بود . 25 ساله .
می توانست 100 ساله شود شاید . می توانست شاعرِ به نامی شود و
شهرت اش عالمگیر . می توانست فروغ شود یا سیمین . چه می دانم .
می توانست خیلی چیز ها شود و نشد . به جای همه ی اینها خاک شد
فقط . اسمش نادیا بود . تو اما هرچه می خواهی صدایش کن . چه
توفیری می کند ؟
پی نوشت : درس
هر روز ، مشق هر شب : ز مثل زن
|
Monday, November 07, 2005 |
فیلتر شدگان تاریخ
قرن هاست که فیلتر شده
ایم . هزاران سال است که پشت پرده ها مانده ایم و با پرده
ها قیمت گذاری شده
ایم . مادران ما ، مادرانِ مادرانِ ما هزاران سال است که سانسور
شده اند به جرم گناهِ نا بخشودنی شان :" نافرمانی " و مجازات
ابدی شان : رنج کشیدن ، صبوری کردن و سکوت . مزرعه ی مردان
نامیدندشان و هر سال ، مردی ، در لحظه ی لذتی ، نهالی درون شان
کاشت . و سنگینی دستی زمخت و تیزی تازیانه بر تن نازکشان . مبادا
این بار از فرمان خدایان مذکر زمینی سرپیچی کنند ... ادامه را
در آشوب بخوانید
.
|
Saturday, October 15,
2005 |
باور کنید
« با
توجه به نقش حساس زنان كشورمان در تعالي جامعه اسلامي و ضرورت
حضور موثر بانوان در كانون گرم خانواده جهت ايفاي وظيفه حساس
تربيت فرزندان به حسب دستور وزير محترم، مقتضي است از حضور
همكاران خانم در كليه واحدها بعد از ساعت 18 خودداري
فرمائيد.»
باورکنید
گردن ام شکسته است
از بس که این گردنبند مقدس را با خود حمل کرده ام . مهره
های سنگین این گردنبد ، نجابت و فداکاری و سکوت، پشتم را خم کرده
است . قوز درآورده ام . باورکنید جناب وزیر فرهنگ و ارشاد و
مردان دلسوز و مهربان این سر زمین . من زن هستم . نه حیوان ِ آرام و دست
آموز . نه مرغ خانگی که باید دم غروب در لانه کیش اش کرد
. باور کنید همه ی زندگی ام ، نهایت آرزو هایم به میزان شوری
ِ غذا و شفته نشدن برنج ختم نمی شود . باور کنید هر چقدر
هندوانه های کال و رسیده در دامن ام بگذارید ، هر چقدر خاک بهشت
را به زیر پایم پهن کنید ، بال در نمی آورم . اصلا بال می خواهم چه
کنم ؟ این بال های بزرگ و سنگین له ام می کنند . من حق
طلاق می خواهم و حضانت کودکانم و حق مسافرت . می خواهم دست هایم
در جیب خودم باشد . آخر بال های سفید و پرپری به چه کارم می آید
؟ خوب نگاهم
کنید . من هم می توانم در دل آرزو های بزرگ داشته باشم . می
توانم اختراع و اکتشاف کنم . می توانم کار کنم .بی خود در
گورستانِ مردانه ی تاریخ ، دنبال پیکاسو ها و انیشتن ها و بتون
های مونث نگردید . همه ی آنها در تاریکخانه های آشپز خانه ها، با
کودکی آویزان از سینه و کودکی در رحِم زیر سایه ی پدران ِ شما
پوسیدند . جوانه های نبوغ شان در جوامع مردسالار خشکید . کمی
انصاف بد چیزی نیست . آخر انسانی ، فقط مادر ، با مغزی خاموش
به چه کار می آید ؟
|
|
آیا هیچگونه ارتباط یا همآهنگی
میانِ عشق و ازدواج وجود دارد؟
ازدواج
و عشق
نویسنده : اما
گلدمن ترجمه : محسن جاودانی منبع : مرحوم
خوشه !
تصور
عامه ی مردم در مورد ازدواج و عشق بدین صورت است که آنها مترادف
و هم معنی هستند و از انگیزه های یکسانی سرچشمه می گیرند و
نیازهای یکسانی از بشر را پاسخگو هستند. مانند اکثر تصورات
عوامانه این تصور نیز بر خرافات و موهومات متکی است نه بر واقعیت
و حقیقت. ازدواج
و عشق هیچ پارامتر مشترکی ندارند،دوری این دو مفهوم از یکدیگر
مانند فاصله قطب شمال و جنوب است،در حقیقت این دو نسبت به هم
خصومت آمیز و هماورد هستند.البته بی شک برخی از ازدواجها نتیجه
عشق بوده اند اگرچه،نه به این دلیل که عشق تنها می تواند وجودش
را در ازدواج اثبات کند بلکه بیشتر به این دلیل که افراد کمتری
می توانند یک قاعده و عرف را کاملا پشت سر بگذارند. امروز تعداد
زیادی از مردان و زنان وجود دارند که ازدواج برای آنها بی ارزش و
مضحک است اما در مقابل آن بخاطر عقیده عمومی و اجتماعی تسلیم می
شوند. در هر حال با وجودِ آنکه برخی ازدواجها بر پایه عشق بنا
می شوند، و با وجودِ آنکه در برخی موارد عشق به ازدواج منجر می
شود من ادعا می کنم که این امر بدون توجه به ازدواج
صورت
می گیرد نه به سبب آن
.
از
طرف دیگر این تفکر بکلی اشتباه است که عشق از ازدواج نتیجه می
شود. در مواردی استثنائی می شنویم که در یک نمونه معجزه آسا از
یک ازدواج، زوجی بعد از ازدواج عاشق می شوند، اما در مشاهدات
نزدیک این امر آشکار خواهد شد که این امر یک تعدیل محض در مورد
مسائل اجتناب ناپذیر است. مطمئنا روند رشد مورد استفاده در قبال
یکدیگر بسیار دور از خودجوشی، نیرومندی و زیبایی عشق است که بدون
آنها صمیمیت ازدواج باید تحقیر آمیز بودن را به هردو یعنی زن و
مرد اثبات کند. ازدواج
در حالت ابتدایی یک قرارداد اقتصادی است،یک قرارداد بیمه. این
قرارداد با توافقات بیمه زندگی روزمره تفاوت دارد و تنها فرقش در
این است که الزام آورتر، محصورکننده تر، دقیقتر و کاملتر است.
عواید آن تا حدِ زیادی قابلِ مقایسه با سرمایه گذاریها کوچک است.
در تنظیم و انعقاد یک بیمه نامه فرد بها را به دلار و سنت پرداخت
می کند و همیشه مختار و آزاد است که پرداختها را ادامه ندهد. در
مقابل اگرچه نفع و پاداش زن یک شوهر است ولی او با نام و شهرت،
زندگی خصوصی، عزت نفس و زندگی عینی خویش هزینهاش را «تا هنگام
مرگ» پرداخت می کند. علاوه بر این، بیمه ازدواج او را محکوم به
یک وابستگی مادام العمر، زندگی طفیلی، بی فایدگی کامل و وابستگی
به جامعه می کند. مرد نیز گرچه عوارض و خسارتهایش را می
پردازد،اما از آنجا که قلمرو او گسترده تر است،ازدواج او را به
اندازه زن محدود نمی کند. او بندها و محدودیتهایش را بیشتر در یک
قالب اقتصادی احساس می کند بدین
گونه پند دانته در «دوزخ» با شدتی برابر در ازدواج مورد استفاده
خواهد بود:«شما که اینجا وارد می شوید دست از هر امیدی
بشویید». اینکه
ازدواج یک شکست است را هیچکس به استثنای افراد بسیار احمق انکار
نخواهد کرد. نظری اجمالی به آمار طلاق کافیست تا مشخص شود که
تلخی یک ازدواج نافرجام واقعا چه اندازه است. هیچکدام از
استدلالات کلیشه ای نظیر سستی قانون ازدواج و افزایش بی بند و
باری و هرزگی در زنان این حقیقت را بیان نمی کند که: اولا،از
هر دوازده ازدواج یکی به طلاق منجر می شود. دوم،از سال 1870
طلاقها از 28 به 73 برای هر صد هزار نفر جمعیت افزایش یافته است.
سوم، زنا و ازدواج نامشروع از سال 1867 بدلیل طلاق 270.8 درصد
افزایش یافته است و چهارم، آمار متارکه 369.8 درصد افزایش یافته
است علاوه
بر این آمار قابل توجه، بسیاری شخصیت های برجسته و ادبا، پیشتر
این موضوع را روشن کرده اند. رابرت هِریک [Robert
Herrick - 1591 – 1674 – شاعرِ انگلیسی] در اثرش با نام «با همدیگر»،
پینِرو [Arthur
Wing Pinero 1855-1934 - نمایشنامهنویس و بازیگرِ مهمِ اواخرِ
دورهیِ ویکتوریایی درانگلیس] در «گذرگاه میانی»، ایوگِنه والتر
[ugene Walter] در «تماما پرداخت شده» و تعداد کثیر دیگری از
نویسندگان، بی حاصلی، خسته کنندگی، دردناکی و کمداشت ازدواج را
بعنوان یک عامل سازگاری، هماهنگی و تفاهم مورد بحث و بررسی قرار
می دهند. پژوهشگر
اجتماعی متفکر هرگز خودش را با توجیهات سطحی معروف برای این
پدیده قانع نمی کند. او باید در چگونگی زندگی عینی جنسیت ها بطور
عمیقتر کنکاش کند تا دریابد که چرا ازدواج بسیار فاجعه آمیز نشان
داده می شود. ادوارد
کارپنتر [Edward
Carpenter - 1844 - 1929 - نویسندهیِ سوسیالیستِ انگلیسی، از آغازگرانِ
جنبشهایِ آنارکوسندیکالیسم و حمایت از همجنسگرایان] اعتقاد
دارد که در قفای هر ازدواجی محیط زیست مادام العمر دو جنس قرار
دارد. محیطی بسیار متفاوت از یکدیگر که زن و مرد باید بصورت
غریبه از یکدیگر باقی بمانند، جدا شده و مهجور بوسیله دیوار غیر
قابل عبور خرافه، سنت و عادت. ازدواج پتانسیل و توان توسعه
معلومات و احترام متقابل برای طرفین را که بدون آنها هر نهادی
محکوم به فناست ندارد. هنریک
ایبسِن [Henrik
Ibsen - 1828 - 1906 - نمایشنامهنویسِ معروفِ نروژی، نویسندهیِ
«خانهیِ عروسک»] که ضد تمام شرمهای اجتماعی است، احتمالا اولین
کسی بود که این حقیقت را دریافت. نورا [از شخصیتهایِ
نمایشنامهیِ خانهیِ عروسک] همسرش را ترک گفت اما نه بخاطر
اینکه از مسئولیتهایش خسته بود یا اینکه ضرورت حقوق زنان را حس
می کرد (آنگونه که ممکن است یک منتفد الکن گمانه زنی کند) بلکه
بدلیل اینکه او دریافته بود که برای 8 سال با یک غریبه زندگی
کرده و بچه هایش را تحمل کرده است. آیا بدین ترتیب چیزی مضحک تر
و فرومایه تر از یک عمر مجاورت میان دو غریبه وجود دارد؟ گویا
هیچ الزامی از سوی زن برای شناخت مرد وجود ندارد، تنها چیزی که
از دید او اهمیت دارد پس انداز درآمدهای مرد است. بدین ترتیب تا
آنجا که به مرد مربوط می شود چه چیز برای شناختن وجود دارد به
استثنای اینکه زن ظاهر خوشایند و آراسته ای داشته باشد؟ علاوه بر
این هنوز این باور مذهبی را مطرح نکرده ایم که زن دارای روح نمی
باشد [!]،اینکه او یک زائده محض برای مرد است که از دنده مرد
ساخته شده و تنها برای راحتی و آرامش این مرد بزرگ و قدرتمند که
از سایه خودش نیز می ترسد بوجود آمده است. شاید
کیفیت پایین مواد جایی که زن از آن حاصل شده است مسئول پستی و
فرومایگی اوست! در هر حال اگر زن صاحب روح نیست، دیگر چه چیزی
برای دانستن در مورد او وجود دارد؟ بعلاوه،هرچه یک زن روح و روان
کوچکتری داشته باشد داراییهای او بعنوان یک همسر بیشتر خواهد بود
و آسانتر و سریعتر می تواند خودش را در همسرش مغروق کند. این
گردن نهادن بنده وار به برتری مرد است که از قرار معلوم بنیاد
ازدواج را در این مدت طولانی دست نخورده نگهداشته است. اکنون از
آنجا که زن به جایگاه خودش بازمی گردد، بنیان مقدس و مصون ازدواج
بتدریج سست می گردد و هیچگونه سوگواری و دریغ احساساتی و عاطفی
نمی تواند مانع آن شود. از
طفولیت تقریبا، به دختر گفته می شود که ازدواج هدف نهایی اوست،
بدین ترتیب آموزش و پرورش وی باید به سمت این هدف جهت گیری شود.
او، مانند یک چارپای بی زبانِ فربه شده برای سلاخی، برای چنین
امری آماده است. با این حال، با شگفتی تمام، او کمتر از یک پیشه
ور در مورد کارش، حق دانستن در مورد نقشش بعنوان یک همسر و مادر
را دارد. این امر برای یک دختر محترم، بیشرمانه و قبیح است که
چیزی در مورد رابطه زناشویی بداند! آری، بخاطر تضاد با آبرومندی
و حیثیت، لازم است که عهد و پیمان ازدواج یک امر قبیح را به
پاکترین و مقدس ترین ترکیب ممکن بدل سازد بطوریکه احدی جرات پرسش
و انتقاد نداشته باشد. با این حال این دقیقا برخورد و منش حامیان
ازدواج است. همسر و مادر آینده در جهل کامل نسبت به تنها داشته
اش در عرصه رقابت یعنی رابطه جنسی (سکس) نگهداشته می شود. بدین
ترتیب او وارد یک رابطه مادام العمر با یک مرد می شود و خودش را
گیج و سرگردان، منزجر و خارج از اندازه لازم در رابطه با طبیعی
ترین و سالم ترین غریزه یعنی سکس می یابد. با اطمینان می توان
گفت که درصد عظیمی از ناخرسندی، بدبختی، اضطراب و ناراحتیهای
فیزیکی نکاح ناشی از ناآگاهی در مسائل مربوط به سکس است (که این
امر بعنوان یک فضیلت و نجابت بزرگ ستوده می شود!) این نیز به هیچ
وجه مبالغه آمیز نیست اگر ادعا کنم که چیزی بیش از جمعیت یک کشور
بخاطر این حقیقت تاسف آور از هم پاشیده است. بنابراین
اگر زن به اندازه کافی بالغ و آزاد باشد تا راز و رمز روابط جنسی
را بدون تایید و اجازه دولت یا کلیسا بیاموزد، او به عنوان یک
همسر کاملا نامناسب برای یک مرد محترم [!] محکوم باقی خواهد ماند
(احترامی که شامل یک کله پوک و یک جیب پرپول است). آیا ممکن است
چیزی اهانت آمیزتر از این نگرش یافته شود که زنی بالغ، سالم و
سرشار از انرژی زندگی و شور، خواسته طبیعت را نفی کند، تمایل
شدیدش را کنترل و مهار نماید، به سلامت خویش آسیب برساند و روحش
را خدشه دار سازد، بینش خود را محدود کند، از عمق و شکوه تجارب
جنسی اجتناب ورزد تا زمانیکه یک مرد خوب پیدا شود تا او را به
عنوان همسر بپذیرد؟ این همان چیزی است که گرچه دارای کمترین
اهمیتی نیست ولی عاملی از ازدواج است که آنرا از عشق متمایز می
کند. زمانه،زمانه
واقعیت هاست.آن زمانی که رومئو و ژولیت خشم و غضب پدرانشان را
برای پایداری عشقشان به جان خریدند یا زمانیکه گرچن خودش را برای
عشقش در معرض شایعات و بدگوییهای همسایگانش قرارداد بسر رسیده
است. اگر در شرایطی نادر، جوانان به خودشان اجازه بدهند تا از
تجمل عشقی که توسط مسن ترها متوجه آن شده اند لذت ببرند، سرکوب و
نصیحت خواهند گشت تا معقول و منطقی گردند. درس
اخلاقی که به دختر القا شده این نیست که آیا مرد عشق او را برمی
انگیزد، تا حدی رگه هایی از این امر را در خود دارد، ولی سوال
این است که «چه مقدار»؟ تنها دغدغه در زندگی واقعی آمریکائیها:
آیا مرد می تواند یک زندگی را سر و سامان بدهد؟ می تواند همسرش
را حمایت کند؟ این تنها چیزی است که ازدواج را توجیه می کند. به
تدریج این اندیشه تمام ذهن یک دختر را اشباع خواهد کرد. رویاهای
او مهتاب و بوسه های عاشقانه، اشک ها و لبخندها نیستند. او
رویاهای گردش برای خرید کردن و چانه زدن با فروشنده را در سر می
پروراند. این فقر روحی و فرومایگی عواملی هستند که در پدیدهیِ
ازدواج نهادینه شده اند. دولت و کلیسا هیچ ایده دیگری را پذیرا
نیستند، تنها برای اینکه اینها عواملی است که دولت را ملزم به
کنترل زن و مرد می کند. بدون
شک افرادی وجود دارند که عشق را به عنوان مفهومی فراتر ار دلار و
سنت در نظر دارند. بویژه این امر در مورد آن طبقه ای صادق است که
الزامات اقتصادی آنها را وادار ساخته که به خود اتکا کنند. تغییر
عظیم در موقعیت زن که بوسیله یک عامل نیرومند شکل داده شده،البته
عظیم و خارق العاده است هنگامی که ما توجه نماییم که این امر در
مدت زمان کوتاهی که زنان وارد عرصه صنعت شده اند رخ داده است. شش
میلیون زن حقوق بگیر، شش میلیون زن که حقوق یکسانی با مردان
دارند تا مورد بهره کشی قرار بگیرند، مورد سرقت واقع شوند، در
اعتراضات و اعتصابات شرکت کنند، آری حتی گرسنگی بکشند.امر دیگری
نیست سرور من؟!!! آری شش میلیون نیروی کار در حرفه های مختلف از
بالاترین کارهای ذهنی تا دشوارترین کارهای بدنی در معادن و خطوط
راه آهن،حتی کارآگاهان و پلیسان. مطمئنا آنان از قید و بند اسارت
کاملا رها شده اند. این
همه تعداد بسیار کمی از لشگر انبوه زنان حقوق بگیر به مسئله
کارکردن بعنوان یک مورد دائمی نظر می افکنند. مردان، بدون توجه
به اینکه چقدر فرتوت شوند، یاد گرفته اند که مستقل و متکی به خود
باشند. آری من می دانم که هیچکس در اقتصاد خردکننده ما واقعا
مستقل نمی باشد. اما هنوز فرومایه ترین گونه مردان از اینکه یک
انگل باشند متنفرند، از اینکه در هر حال معرف چنین تصویری
باشند. زن
موقعیت خودش را بعنوان یک نیروی کار موقتی به حساب می آورد که در
اولین مجال به کنار گذاشته می شود. بدین دلیل است که متشکل کردن
زنان در اتحادیه های کارگری بسیار دشوار است. «چرا من باید به یک
اتحادیه بپیوندم؟ من قصد دارم که ازدواج کنم، که صاحب خانه شوم»
آیا به او از کودکی آموخته نشده است که این مسئله را بعنوان یک
فراخوان نهایی در نظر داشته باشد؟ او به زودی می آموزد که خانه
اش صاحب و نگهدارنده بسیار وفاداری دارد که هیچ چیز نمی تواند او
را فراری دهد. اگرچه تاسف بارترین مسئله اینجاست که خانه دیگر او
را از کار شاق برای حقوق و دستمزد آزاد نمی سازد بلکه تنها وظایف
او را افزایش می دهد. طبق
آخرین آمار ارائه شده در کمیسیون «کار و حقوق، و تراکم جمعیت» ده
درصد از کارگران حقوق بگیر در نیویورک ازدواج کرده اند و هنوز
باید به عنوان کارگرانی با کمترین مقدار پرداخت در جهان به
کارشان ادامه دهند. به این جنبه وحشتناک، کارِ شاق منزل نیز
اضافه می شود وبدین ترتیب چه چیزی از حفاظت و شکوه خانه باقی
خواهد ماند. بعنوان یک واقعیت، حتی دختری از طبقه متوسط هم نمی
تواند از خانه خودش صحبت کند، از آنجا که این مرد است که حدود
فعالیت او را مشخص می کند. و مهم نیست که شوهر، سنگدلی جانورخو
باشد یا دلداری دوستداشتنی. آنچه که میکوشم نشان دهم این است
که، بله، در ازدواج، به یُمنِ حُسن نیت مرد زندگی، زن صاحب
خانهای خواهد شد (اما چه خانهای؟ خانهی شوهری که در آن
سالهای سال زندگی میکند) تا اینکه کمکم، کل جهانبینیاش
دربارهی زندگی و امور انسانی به سطحِ نازل و پست و بیاهمیت و
ناچیزِ محیطی (خانهای) که در آن زندگی میکند فروکاسته شود!
عجیب نیست این زندگی از او خالهزنکی غرغرو، کوتهفکر، پرخاشگر
و تحملناپذیر بسازد و باز، هرگز عجیب نیست اگر وجود چنین زنی،
مرد را از خانه برماند! زن از این خانه (زندانِ بیگاری کشی)
هیچجا نمیرود؛ اگر بخواهد، جایی برای رفتن ندارد! از سوی دیگر،
زیستنِ هرچند کوتاهِ زناشویی کافیست تا قوای زن را برای زندگی
خارج از خانواده تحلیل برد. کمکم در ظاهر و نمای خود بیملاحظه
میشود، چاق و خستهکننده میشود بهطوری که مرد از او روگردان
میشود و حتا بیشتر به او نفرت میورزد. چه وضعیت دلانگیز
معرکهای است، نه؟! اما
درمورد کودک چهطور؟ اگر ازدواج نبود، چهگونه حمایت میشدند؟
اصلا آیا این مهمترین مسئله درازدواج نیست؟ یا نه! فریب و
ریاست! با وجود حمایت ازدواج از کودکان، هنوز هزاران کودک،
بیچیز و بیخانمان اند. با وجود ازدواج، یتیمخانهها و
داراتأدیبها روزبهروز زیادتر میشوند. «مؤسسهی پیشگیری از
کودکآزاری» هرروز با صدها پرونده در مورد سوءرفتار والدینِ
«مهربان» [!] درگیر میشود، به این امید که برای کودکان بیچاره،
سرپناهی ایمنتر و مهرآمیزتر فراهم کند؛ کاری که اکنون، افتخارِ
آن به موسسهی جری البریج [Gerry
Elbridge - 1744 - 1814 - معاونِ رئیسجمهورِ وقتِ آمریکا] داده شده. چه
مضحکهای! ممکن
است ازدواج این قدرت را داشته باشد که «اسب را به لب چشمه ببرد»
ولی آیا او را سیراب می کند؟ شاید قانون، پدری را که خرجی خانه
را ندهد بازداشت کند و لباسِ محکومیت به تناش کند، اما آیا با
این کار گرسنگیِ کودک برطرف میشود؟ اگر والدین شغلی برای معاش
ندارند، اگر هویت و نامونشاناش را با سرِ راهی کردن فرزندش
پنهان میکند، پس ازدواج برای چیست؟ قانون اعمال میشود تا مرد
را به پای محکمهی «عدالت» بکشاند و سپس او را در ایمنی پشت
درهای بسته، عادلانه پنهان کند؛ در آخر اما، جای خالی نیروی کارِ
پدر به کودک بیحامی داده نمیشود، نه، این حقِ ایالتِ عدلگستر
است. کودک میماند و خاطرهای یأسانگیز از پدری که لباس راه راه
به تن کرده. ازدواج
که پاسدار زندگیِ زن خوانده میشود، چیزی نیست مگر مصیبتی منفور
و بدشگون. این پاسدارِ چندشآور و انزجارانگیز، با شناعت و
اهانتِ پنهان، مقام و متانتِ انسانی را خوار میکند، این است
حمایتی که از این رسمِ انگلزا انتظار میرود. ازدواج
به سرمایهداری (سیستمی که آن هم مثل ازدواج پدروار است) شبیه
است. حقوقِ حقهی انسان را ضایع میکند، از رشد و بالیدناش
جلوگیری میکند، تناش را خراب میکند، در غفلت و ضعف و وابستگی
نگاهاش می دارد. بعد، مؤسسهی خیریه بهپا میکند تا آخرین
چشمکهای عزت نفس انسان را چراغانی کند. ازدواج،
از زن، یک انگل میسازد، یک عائله، یک نانخور. توانِ او را برای
درگیری در زندگی میگیرد، آگاهی اجتماعیاش را کور میکند،
تصورات و انگارگریهایاش را فلج میکند و بعد از تمام اینها
(این الطاف)، حمایتِ پرترحم و ضعیفنوازش را تحمیل میکند. یک
دامِ فریبا، یک تحریف آشکار. مضحکهای که شخصیت انسان را (با
گستاخی تمام) به بازی میگیرد. اگر
مادربودن، غایت سرشت زن است، پس چرا از عشق و آزادی حرف میزنند؟
ازدواج اما، تمامِ آرزوها و آمال زن را میسوزاند و دودش را به
هوا میفرستد. آیا به زن نمیگویند که «مادر شو، تا رشد کنی»؟
آیا این مانعی برای رشد زن نیست؟ آیا ممانعت از فروش خویشتن برای
به دستآوردنِ مادری را مایهی شرم و ننگ زن نمیدانند؟ آیا این
تنها ازدواج نیست که چنین مادرشدنِ اجباری و نفرتانگیزی را
تصدیق میکند؟ اگر مقصودِشان از مادربودن ثمرهی یک انتخاب
آزادانه، یک عشق، حاصل شورمندی و شعف میبود، به هیچ قیمتی حاضر
نمیشدند کاری کنند که بر سر آفریدهی بیگناهاش، کلاهِ
گناهکاری گذاشته و با برچسبِ وحشتناکِ حرامزاده صدایاش کنند.
اما ازدواج ککاش هم نمیگزد، ازدواج، با نابکاریاش برضد مادری،
خود را برای همیشه از قلمروی عشق، محروم کرده. عشق،
سترگترین و ژرفترین چیز در زندگی؛ مژدهگرِ امید، شور وشادی؛
عشق، گردنکش از هر قانون، از هر رسم و قرارداد؛ عشق، آزادترین و
پرمایهترین خمیرهی سرنوشت؛ چنین نیروی سرشاری را چگونه می توان
با آیینِ پست دولتی-کلیسایی بچهپساندازی یکی گرفت؟ عشقِ
آزاد؟ مگر عشق جز آزادی چیز دیگری هم میتواند باشد؟ شاید مغز را
بتوان خرید، اما عشق را هرگز. شاید بتوان بر تن چیره شد، اما
بسیج تمام نیروهای زمینی هم نمیتوانند بر قدرت عشق غلبه کنند.
میتوان بر کشورهای بسیاری سلطه یافت، اما نه هرگز بر عشق.
میتوان روح را به زنجیر کشید، اما در برابر عشق جز در بند شدن
کاری نمیتوان کرد. میتوان، چون شاهی بر تخت نشست و با دستگاهی
پرطمطراق و پرزرق وبرق فرمان راند، اما بیعشق تمام اینها به
هیچ نمیارزد. فقیرانه ترین آلونک به نور عشق، گرم و زنده و
رنگین میشود. با عشق، خُردترین گدا، غنیترین شاه میشود. باری،
عشق، آزاد است؛ و جز در آزادی در هیچجایی نمیتواند منزل کند.
عشق، در آزادی، از خود سرشار می شود. اگر عشق در جایی ریشه کند،
هیچ قانون و آییننامهای، وهیچ دادگاهی نمیتواند ریشهاش را
از خاک بکند. حال اگر زمین بایر باشد، ازدواج چگونه میخواهد
میوه بگیرد؟ این مورد، شبیه به آخرین تلاش نومیدانهی زندگی
برضدِ مرگ است. عشق
به حامی نیاز ندارد؛ چون پاسدار خویش است. تا زمانی که زاد-و-ولد
ریشه در عشق داشته باشد، هیچ کودکی بینوا و گرسنه نخواهد ماند و
دیگر احساس کمبودِ عاطفه نخواهد کرد. من به این ایمان دارم. من
زنانی را میشناسم که با عشقورزی به مردانی که به راستی دوستشان
داشتند، از خود، مادرانی آزاد ساختهاند. کودکانِ ازدواج، از
فقدان مراقبت، توجه و فداکاری در رنج اند؛ در حالی که مادرِ آزاد
[منظور مادرشدن بدون ازدواج است] قدرت بخشیدن تمامِ این چیزها را
دارد. حامیانِ
اتوریته و حاکمیت، از پیدایش «مادریِ آزاد» واهمه دارند، مبادا
که از مزایایی که بهتبعِ ازدواج به کف آورند، محروم شوند. بی
ازدواج، چهکسی خواهد جنگید؟ چه کسی پول درمی آورد؟ اگر زنان از
بیبندوباری بچهآوری در ازدواج بپرهیزند، دیگر چه کسی پلیس و
زندانبان خواهد شد؟! شاه و رئیسجمهور و سرمایهدار و کشیش، همه
فریادِ "مردم، مردم" سرمی دهند؛ مردمی که پایندگیشان باید به
بهای تبدیلِ زن به یک ماشینِ صرف، تأمین شود. از دیدِ اینها
ازدواج، سوپاپ اطمینانی است برای پیشگیری از واقعهیِ وحشتناک و
زیانبارِ بیداری جنسیِ زن. اما تمام این تقلاهای بردهساز
بینتیجه خواهد ماند. تمامِ احکام کلیسایی، تحکمهای
آییننامهای و تحمیلهای قانونی بیفایده خواهد بود. زنان دیگر
نمیخواهند در تولیدِ نژادِ بیمار و ضعیف و فرتوتی که حال و
توانِ بیرون آمدن از یوغِ بیچیزی و بندگی را ندارد، شریک باشند.
درعوض، کودکانی بهتر و کمشمارتر میخواهند که همه حاصلِ
انتخابی آزاد باشند و همه در عشق پرورده شده باشند؛ نه آنکه با
اجبار ازدواج، به دنیا آمده باشند. شبه-معلمانِ اخلاق ما هنوز
باید چیزهای زیادی دربارهی وظیفه نسبت به کودک بیاموزند، وظیفه
و رسالتی که با آزادی عشق در سینهی مادر برای همیشه بیدار نگاه
خواهد ماند. زن، زیبایی مادرشدنِ احترامانگیز را به زادآوری
موجودی که قرار است در فضایی تبهگن و مرگآور بزیَد، نخواهد
فروخت. اگر قرار است مادر شود، دوست دارد به آفریدهاش بیشترین و
بهترین چیزهایی را که دارد، ببخشد. زندگی با کودک، آرمان اوست؛
او میداند که تنها با این آرمان میتواند در آفریدن مردان و
زنانی شایسته سهیم باشد. ابسن،
با کشیدن تصویر آلوینگ میبایست درک روشنی از یک مادر آزاد را
داشته باشد. آلوینگ، یک مادر ایدهآل بود، چون از ازدواج گذشت تا
پرواز روحاش را نظاره کند، تا به شخصیتاش بازگردد، تا
جانیافته و توانا شود. دریغ که نتوانست عزیز زندگیاش، اسوالد
را نجات دهد، اما فهمید که عشقِ آزاد، یگانهحالتِ زیبای زندگی
است. کسانی که مانند آلوینگ، برای بیداری روحشان، در خون و اشک
زندگی کردهاند، ازدواج را پوچ و مسخره و بیمعنا رهامیکنند.
آنان میدانند که عشق چه فانی باشد و چه باقی، تنها راهِ روشن
برای آفریدن نسلی فعال و ساختن دنیای جدید است. در
وضعیت حقیر کنونی، برای اکثریت، عشق، امری غریب است. دوریکردن و
بدفهمیدناش مُد شده. تارهای ابریشمین و لطیف عشق، فشار و تنش و
اصطکاکهای روزمره را تاب نمیآورند. روحِ عشق پیچیده و غنی است
و بسیار ناسازگار با واقواق تنفرانگیزِ جامعه. در این وضعیت عشق
برای کسانی که آن را طلب میکنند، میگرید ، می رنجد و آه
میکشد؛ چون مجبور است ناکامیابیِ هرروزشان را در تلاش برای فتح
قلهی عشق، نظاره کند. روزی،
مردان و زنانی خواهند برخاست که عزمِ آن قله کنند. آنان خود را
به قله خواهند رساند تا در روشنی و گرمای عشق پاکیزه شوند. اگر
دنیا، زادآوری را به فضای روابط اصیلِ دوستی، به همدلی و
همزبانی بسپارد؛ و نه ازدواج، که عشق را ولیِ این امر کند، چه
پنداشتی، چه تصوری، کدام نبوغ شاعرانه میتواند توانمندیهای
چنان زنان و مردانی را به انگار کشد؟
|
Tuesday, October 11, 2005 |
تضاد ِدرون
هر صبح چشم که باز
می کنی جدال جان فرسای تو با کدبانوی درونت آغاز می شود .
کدبانویی که دیربازی ست درون تو می زیید و همه ی تلاش اش را می
کند تا زن بودن ات
و انسان بودن
را به حاشیه بفرستد. هرصبح کدبانوی
درون وادارت می کند زودتر برخیزی تا با عجله صبحانه درست کنی ،
زیپ شلوار همسرت را بدوزی ، روغن ماسیده ی ظرفهای شب قبل را بشویی و ناهار
خود و او را در ظرفهای غذا بریزی. کارها که تمام می
شوند ، شوهرت را بامهربانی و برای صبحانه بیدار می کنی و کدبانوی
درونت دستش را زیر چانه می گذارد و با رضایت سر تکان می
دهد. با هم از خانه خارج
می شوید . احساس غرورمی کنی که خانه نشین نیستی . با شوهرت
از خانه بیرون میروی . همچون او کار می کنی و درآمد داری. اما
کدبانوی درونت
وادارت می کند که بازهم نگران باشی . نگران اینکه نخور
فرنگی های کنار مرغ ِ ناهار او خوب نپخته باشند !
کدبانوی درون وادارت می کند که با
اضطراب تمام دلخوشی هایت را به باد
دهی . می گویی : - به درک که غذا خوب جا نیفتاده .
او چپ چپ نگاه می کند و تو از خودت خجالت می
کشی. وقتی در جمعی می
نشینی می گویی :
- زن باید استقلال
فکری ، اقتصادی ، اجتماعی و... داشته باشد . کدبانوی درون بی تابی می
کند . - زن باید هویت فردی
خود را بعد از ازدواج حفظ کند . کدبانوی درون فحش ات می
دهد . چه دست تنهایی در
این ستیز. همه در جبهه ی کدبانوی درونت هستند ، مادر، شوهر،
مادرشوهر ، عرف ، شرع ، قانون . در محل کار، کدبانوی درونت
تمرکزت را به هم می
ریزد همان گونه که
در دوران دانشجویی حواست را به جلب ِ توجه پسرها و
دست و پا کردن شوهر منحرف می کرد و حالا فکرت را به مقدار گوشت
های درون فریزر و مهمانی نهار جمعه می کشد و در همان حین
وبین به خانم ِ همکارت می گویی : - زن باید
مستقل
باشد. کدبانوی درونت
چندان غریبه نیست. از کودکی در تو زیسته است و با تو بزرگ شده
است. از زمانی که دختر به دنیا آمدی، از زمانی که برایت قوری
پلاستیکی و فنجان و سماور و کاسه بشقاب خریدند تا در تمرین نقش
های آینده به کارت آیند . از زمانی که برادرت خانه را به هم می
ریخت و تو در جمع آوری اش به مادر کمک می کردی، از زمانی که
مظلوم نمایی و ضعیف نمایی و گریه و ترس بی دلیل را آموختی و بعد، همیشه لبخند زدن و زیبا
بودن برای محبوب بودن در نظر دیگران وشرکت در رقابت جنسی با
زنان دیگر. دانشجو که شدی ،
کدبانوی درونت دچار سردرگمی شد ، سر کار که رفتی اوضاع حسابی
درام شد و وقتی کتابهای فمنیستی خواندی و فکر کردی و حرف زدی
... از آن زمان ستیزی بین تو کدبانوی درونت آغاز شد و هیچ یک
نمی دانید در آخر برنده کیست . کدبانوی درون ات
نگران است که چرا بچه دارنمی شوی . سن ات بالا می ورد. این قرص های جلوگیری از
بارداری چیست که می خوری ؟ خوشبختانه همسرت می گوید : -
فعلا اوضاع مالی
مناسبی برای بچه دار شدن ندارم ! و کدبانوی درونت حریف
شوهر نمی شود اما همچنان بی تابی می کند و به هم ات می ریزد
... کدبانوی درونت وادارت می کند وقتی با همسرت به خانه
می رسید بدون آنکه از او
کمک بخواهی به آشپزخانه بروی و تا شب همانجا بمانی. صدای
بشور و بساب و بپز ات که با صدای گوینده ی اخبار تلوزیون می
آمیزد فرمانروای مطلق شب های آشپزخانه است . وقتی پیش بند می
بندی و قابلمه را روی گاز می گذاری کدبانوی درونت آرام می گیرد
اما تو هر روز بیش از پیش
له می شوی . آخر شب هم خسته از
این ستیز هر روزه به رختخواب میروی ، تا چه پیش آید ! خر و
پوف همسرت که بالا می گیرد به کدبانوی درون می سپاری صبح کمی زود تر بیدارت کند .
آخر دکمه پیراهن همسرت افتاده است و شلوارش اتو نخورده
...
|
Monday, October 03, 2005 |
مستراحی به وسعت یک سرزمین
بسیار دور از هم قد کشیده ام . هر
یک بر فراز صخره ای بلند و دره ای عمیق میان مان که با هیچ
خاکستری پر نخواهد شد . جدایمان کردند . از روز اول مهر . با
پوشش های متفاوت . مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و
تو را با لباس فرم و کله ای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند .
من رابه مدرسه ی دخترانه و تو را پسرانه . دانشگاه هم که رفتیم
جدایمان کردند . با ردیف های دور از هم . نیمکت های خانم ها و
آقایان . با درها و راهرو ها و ورودی ها و خروجی های خواهران و
برادران . جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در
اتوبوس با میله ها و در حرم و امامزاده با نرده ها و در دریا و
ساحل با پارچه های برزنتی. آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم
تا تو شدی راز درک ناشدنی ای برای من و من شدم عقده ی جنسی سرکوب
شده ای برای تو .تا هر جا که دیگر نتوانستند جدایمان کنند،
در تاکسی و خیابان ، از زور بیماری و عقده های جنسی خود را به من
بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالی ات کند و نگاه حریص ات
مانتو ام را بدرد . جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه
هایمان معذب مان کرد خیال کردیم عاشق شده ایم و چون عاشق هستیم
باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقده ی بیدار و خفته به زیر
یک سقف رفتیم . بسیار دور از هم قد کشیدیم . انقدر که دیگر
نگاه مان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاه های انسانی جای
خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا . در محل کار ، در محافل
فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی . و من باید تقاص همه ی این
فاصله ها را بپردازم . تقاص دوری از تو و بر صخره ای دیگر
قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را . باید که تنم بلرزد
وقتی هوا تاریک می شود و من تنها در خیابانم . وقتی دنبال کار می
گردم . وقتی تاکسی سوار می شوم . اینجا یک مستراح عمومی است
به وسعت یک کشور . وطن پرستان عزیز . بهتان بر نخورد . آخر
سالیان است که در همه جای دنیا فقط مستراح ها را زنانه و مردانه
کرده اند.
|
Monday, August 29, 2005 |
وضعیت حقوق زنان در قانون اساسی
عراق
زنان
عراقی که از اصول اولیه ی حقوق بشر در یکی از سرکوبگرترین رژیم
های دنیا به سرکردگی صدام حسین رییس جمهور سابق عراق راضی بودند
، هم اکنون در آستانه ی از دست دادن آزادی های سخت به دست آمده
شان در حکومت تحت الحمایه ی امریکا در کشوری آشوب و بلازده هستند
. ادامه
....
|
Saturday, June 11, 2005 |
می گیریم ، می گیریم ، می گیریم
!
سال 58
که بسیاری از ما هنوز به دنیا نیامده بودیم ، پیش نویس قانون
اساسی جمهوری اسلامی درحالی تصویب شد که به غیر از خانم
منیره گرجی زن دیگری در تدوین آن نقش و نظری نداشت . این گونه
بود که قانون اساسی کشوری تنها به دست مردان و برای مردان نوشته
شد و حقوق زنان ، حقوق نیمی از جمعیت کشور در آن محو شد اگرچه در
اصل 21 قانون اساسی آمده است : همه ی افراد ملت اعم از زن
و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه ی حقوق انسانی ،
سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلامی بر
خوردارند . اما باید توجه داشت که بر اساس این اصل زن و مرد به طور یکسان
مورد حمایت قانون قرار دارند و این جمله به هیچ وجه به
معنای حقوق یکسان داشتن یعنی برابری و مساوات نیست همانطور که به
اعتقاد بسیاری از فقها زن و مرد مسلمان از حقوق یکسان برابر
نیستند . نویسندگان قانون اساسی بر تساوی زن و مرد معتقد
نبوده بلکه به جای تساوی حقوق به موازنه ی حقوق
بین زن و مرد باور دارند و بر این اعتقادند که به دلیل تفاوت
های میان زن و مرد ضرورتی ندارد که هر حقی که مرد دارد زن نیز
دقیقن ازآن برخوردار باشد و در عوض باید در ازای هر حقی که مرد
دارد حقی هم برای زن قایل شد . این قانونی است که من را که زن
را در آن نه هم تراز مرد که نصف مرد می داند و بنابر این خون
بهایی هم که به من تعلق می گیرد نصف خون بهای مرد است و همین طور
ارثی که به من خواهد رسید نیمی از ارث یست که یک مرد خواهد برد .
شهادت من در دادگاه به دلیل ناقص العقل و احساساتی بودن ام !!!
ارزشی معدادل نصف ارزش شهادت یک مرد را دارد و گاهی شهادت دادن
ام جرم است . قانون خشونت آمیزی که به خانه و حریم خانواده نیز
نفوذ کرده و طبق آن مرد حق دارد هر وقت که بخواهد همسر خود را
طلاق دهد و حق سرپرستی کودکان را از او بگیرد و قتل کودک به دست
مرد را مجاز می داند . قانونی که که در آن هرگاه مردی همسر
خورد را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند و علم به تمکین زن
داشته باشد می تواند در همان حال او را به قتل رساند
. این قانون، قانون من نیست . برای احقاق حقوق
من نوشته نشده است. پس باید اعتراض خود را به هر شکل که می
توانم به قانونی که من را آدم نصفه نیمه ! به حساب آورده است و
گاهی اصلن به حساب نیاورده است برسانم . می گویید : جمهوری
اسلامی کلیت اش اشکال دارد شما چسبیده اید به قانون اساسی اش
؟ عزیزان مبارز و انقلابی اجازه دهید ما آن بخشی که کاری از
دستمان بر می آید و زورمان می رسد را به عهده بگیریم . کارهای
سخت و خطیر مثل انقلاب و بر اندازی را شما که ید طولا در آن
دارید به عهده بگیرید ! توقع که ندارید تا آن روز که 26 سال
است که قرار است چند ماه دیگر بیاید دست روی دست بگذاریم ؟! راست
اش من بعید می دانم در خرتوخری انقلاب شما باز هم حقوق ما
ملا خور نشود ! می گویید : شما فمنیست ها بین زنان و مردان
فاصله و تفرقه ایجاد می کنید ؟ این هم از آن حرف هاست . کمی
که لای پلک ها باز کنید می بینید که فاصله وجود دارد و ما فمنیست
ها فقط آن ها را پر رنگ کرده و نشان می دهیم . خون بهای نصف و
دیه ی نصف و حق طلاق مردان را فمنیست ها ایجاد کرده اند ؟ فاصله
وجود دارد تا زمانی که مردان جامعه در برابر ظلم به زنان سکوت می
کنند . سکوتی که می توان تعبیر به رضا شود ! و در آخر
شعارابداعی فرناز را می نویسم
که ما " می خواهیم ، می خواهیم ، می خواهیم ! می گیریم ، می
گیریم ، می گیریم ! حق مان را " گیرم تنها و با دست خالی
. گیرم با تجمعات 100 و 200 نفره . گیرم با فحش و متلک و کتک .
گیرم هزار سال دیگر و با امید به جهان دیگری که ممکن است ! روزی
بالاخره ما می گیریم حق مان را ...
سرود جنبش زنان
ای زن
ای حضور زندگی به سر رسید زمان بندگی جهان دیگری ممکن است
تلاش ما سازنده ی آن است این صدا صدای آزادیست این
ندا طغیان آگاهی ست رهایی زنان ممکن است این جنبش سازنده
ی ان است
پی نوشت :
بیانیه
ی جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران در حمایت از فراخوان تجمع
اعتراضی زنان
حمایت
سازمان دیده بان حقوق بشر از فراخوان عمومی برای نقض حقوق زنان
در قانون اساسی شما هم می توانید امضا کنید
حقوق زنان و
نقص های قانون مجازات اسلامی
لوگوی بالا را جاوید عزیز طراحی کرده است
! مچکرررر :)
|
Friday, June 10, 2005 |
|
Tuesday, June 07, 2005 |
فراخوان عمومي
تريبون فمينيستی
ايران سالهاست که زنان برای دستيابی به حقوق برابر تلاش
می کنند. دشواری ها و موانع بسيار جدی بر سر راه آنان وجود دارد.
بن بست های قانون اساسی و قوانين مدنی و جزايی حاکم بر جامعه يکی
از مهمترين اين موانع است.
ما زنان برای پيگيری و دستيابی
به حقوق برابر از تمامی شيوه های مسالمت آميز بهره می جوييم تا
با ياری يکديگر صدای اعتراض خود را به قوانين موجود هرچه رساتر
اعلام کنيم.
از همه زنان و مردانی که به نقض حقوق زنان در
قانون اساسی و ناديده گرفته شدن حقوق گروه های مختلف زنان و
تحقير آنان در قوانين اعتراض دارند می خواهيم به گردهم آيی که به
اين منظور در روز يکشنبه 22 خرداد ماه ساعت 5 تا 6 بعدازظهر
(مقابل در اصلی دانشگاه تهران واقع در خيابان انقلاب) برگزار می
شود بپيوندند.
_ مرکز فرهنگی زنان _ کانون
هستياانديش _ سايت زنان ايران _ ديده بان زنان ايران _
گروه زنان هماوا (هما) _ کانون زنان نوانديش ايران _ انجمن
نوانديشان ايران (آنا) _ انحمن حمايت از زنان بيکار _ گروه
پژواک _ موسسه مطالعات حوا _ انجمن روزنامه نگاران
جوان _ زنان هيئت موسس سنديکاهای کارگری _ کانون زنان کرد
مدافع صلح و حقوق بشر _ انجمن بدون مرز _ انجمن اسلامی
دانشگاه الزهرا _ جمعيت زنان حامی محيط زيست کردستان (راه
سبز) _ انجمن زنان پيشرو مريوان _ انجمن فرهنگی هنری زنان
مريوان _ انجمن زنان آذرمهر سنندج _ کانون عرصه عمومی
دانشگاه تهران _ جامعه دموکراتيک دانشجويی دانشگاه تهران _
هسته فمينيستی زبان زنان دانشکده علوم اجتماعی علامه
طباطبايی _ نشريه دانشجويی نما علامه طباطبايی _ نشريه
دانشجويی شوکران دانشکده علوم اجتماعی علامه طباطبايی _ نشريه
دانشجويی سحر دانشکده علوم اجتماعی علامه طباطبايی _ نشريه
پيمان دانشکده علوم اجتماعی علامه طباطبايی _ جامعه فرهنگی
دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران _ نشريه دانشجويی
پگاه _ نشريه دانشجويی بامداد - نشريه دانشجويي نسل سوم
(دانشجويان علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي) ـ انجمن
روزنامهنگاران زن (رزا) - تعدادی از زنان کارگر
اصفهان -گروه گلگشت زيتون اصفهان ـ انجمن زنان بانه
كردستان
|
Wednesday, June 01, 2005 |
در انتخابات مردان شرکت نمی کنیم
!
_ فکرش را بکن ! رییس جمهور ایران زن باشد ، آن
وقت روزی زمین بخورد ، آی ملتی می خندند ! صبح
ام را با این جمله ی مردی از آشنایان آغاز می کنم که از بخت خوب روشنفکر است و
مارکس و گرامشی و کامو می خواند و پازولینی و آنتونیونی می بیند
. با این حال هنوز چشمانش به دیدن زنی جز در پشت سینک ظرف شویی و
یا ملاقه به دست در حال هم زدن غذا و یا سابیدن باسن بچه عادت
نکرده است . و راه می افتم برای شرکت در تحصنی اعتراضی به
قانونی که من را ، که زن را ، فاقد صلاحیت انتخاب شدن می داند .
پیش از آن با دوستان مرد دیگری تماس می گیرم که اتفاقن فعال
سیاسی هستند و روشنفکر و ورد آزادی و دموکراسی از زبانشان نمی
افتد ( نترسید آقایان لینک نمی دهم ) اما نوبت به آزادی من ،
آزادی زن ، آزادی نیمی از انسان های جامعه که می رسد مسخره مان می
کنند و می گویند : به ما چه ؟ مشکل خودتان است ! ما که معین
مان تایید صلاحیت شد . انشاالله در قانون اساسی به جای رجال
واژه ی نساء نوشته خواهد شد . راضی می شوید ؟ گوشم پر می
شود با این حرف ها که شبیه متلک ها و بوسه های کش دار مردان
خیابانی است و با این حال راه می افتم . ساعت 2 می رسم با خیابان
پاستور . 4 - 5 نفر از خواهرانم آمده اند که با گذشت زمان عده
شان بیشتر می شود . همان اواسط خیابان جلویمان را می گیرند . می
گوییم اجازه ی تحصن داریم . می گویند مجوزتان کو ؟ می گوییم تحصن
که مجوز نیاز ندارد . می گویند بروید و با اجازه ی مردانتان
بیایید ! و با خنده و هو کردن ما مواجه می شوند . زنجیری از
سربازان راه را بر ما سد می کنند . تهدید مان می کنند به برخورد
و ما هستیم که جدی شان نمی گیریم . همان جا وسط خیابان زیر آفتاب
می نشینیم و پلاکارد هایمان را بالا می گیریم . حالا کمی بیش از
100 نفر شده ایم و تعداد مردان از 5-6 نفر تجاوز نمی کند . البته
بدون احتساب لباس شخصی ها و مامورین . خانم اعظم طالقانی می رسند
و مراسم آغاز می شود . ایشان دوباره بحث چگونگی انتخاب واژه ی
رجال را در پیش نویس قانون اساسی پبش می کشند و همان حرف های
تکراری را باز تکرار می کنند . پایان سخنرانی شان شعارها بالا می
گیرد " این قانون اساسی ملغا باید گردد " که خانم اعظم
خانم براق می شوند و می گویند شعار دادن ممنوع است و کسانی که
شعار می دهند قصد بر هم زدن تجمع ما !!!! را دارند .
البته ایشان که خود هرچه دارند و ندارند را مدیون نام پدرشان
هستند مشخص نکردند که سند جنبش زنان کی و کجا به نام ایشان یا "
جامعه ی زنان انقلاب اسلامی " زده شد . ما هم به روی خودمان نمی
آوریم و پوزخندی می زنیم و غرغری می کنیم ولی
چیزی نمی گوییم که باعث دو دستگی و تنها تر شدمان شود و در دل
شادمانیم که نسل دایناسور ها بالاخره منقرض خواهد شد . از
دیگر سخنرانان خانم راکعی بودند که بحث ظرفیت قانون اساسی برای
تغییر را پیش کشیدند و باز سنگ خود را به سینه زدند و در آخر صدا
و سیما را تهدید کردند که منتظر جواب دندان شکن زنان به خاطر
توهینی که به خانم کولایی و در واقع تمامی زنان شد که تنها
به دلیل زن بودن ، سایر کاندیدا ها از نشستن با ایشان بر سر یک
میز خود داری کردند ، باشد . خانم مرضیه مرتاض لنگرودی ، خانم
فریبا داوودی مهاجر ، خانم شادی صدر ، خانم فرهنگ خواه و خانم
شهلا لاهیجی از دیگر سخنرانان بودند که بر عدم ظرفیت قانون
اساسی برای تغییر به نفع زنان و حذف قوانین ضد زن پافشاری کردند
و تنها راه حل را تغییر قانون اساسی و به رای گذاشتن قانونی جدید
که درآن عدالت جنسیتی رعایت شده باشد دانستند . در جامعه ای
که دیه ی زنان نصف مردان است و سهم ارثشان نصف مردان و شهادتشان
در دادگاه ها نصف شهادت مردان ، چرا هنگام رای دادن رایشان کامل
است ؟ چطور تنها هنگام رای دادن است که ما را انسان کامل به حساب
می آورید ؟ می گویید زنان فاقد قدرت لازم برای مدیریت هستند
. بگویید 25 سال مدیریت مردان به غیر از فساد مالی و فقر اجتماعی
و فحشا چه برای جامعه به ارمغان آورده است ؟ مراسم ساعت سه و
نیم به پایان می رسد و همراه خواهرانم به سمت میدان پاستور می
رویم . آقایان متفرق مان می کنند و باز تهدید به برخورد . می
گوییم می رویم خانه هایمان . می گویند جدا از هم بروید ، شعار
ندهید و شعر نخوانید و آن مقوا ها را با آن حرف های بی معنی
پایین بیاورید . تحصن مجوز نمی خواهد . تظاهرات ولی مجوز می
خواهد . این وسط چند تایی از خواهران من جو گیر شده اند و پچ پچ
می کنند که تجمع را به میدان انقلاب بکشیم و مردم را با خود
همراه کنیم . نمی دانم نگاه های تمسخر آمیز و هرزه ی مردم مان را
در پیاده رو ها ندیدند که با تعجب نگاهمان می کردند و می خندیدند
و لابد در دل می گفتند : اینها اینجا چه می گویند ؟ چرا نمی
روند قورمه سبزی شان را بپزند ؟ یعنی خواهران من نمی
دانستند که مردم یک جامعه همیشه از حکام شان پست
تر و وحشتناک ترند ؟ یعنی نمی بینند که ما از کجاست که ضربه می
خوریم ؟
پی نوشت : فرناز هم در همین رابطه نوشته
است : ضعیفه ها !
مرداتون کجا هستند ؟!
|
|
تحصن در اعتراض به رد صلاحیت زنان
از کاندیتاتوری ریاست جمهوری
جمعي
از فعالان جنبش زنان و داوطلبان زن رياست جمهوري که صلاحيتشان
توسط شوراي نگهبان رد شده است، روز چهارشنبه ساعت 2 بعدازظهر در
اعتراض به تفسير تبعيض آميز کلمه رجال، مقابل دفتر رياست
جمهوري تحصن خواهند کرد. از علاقمندان دعوت مي شود به اين تحصن
بپيوندند.
مکان: ميدان پاستور، خيابان پاستور، مقابل دفتر
رياست جمهوري زمان: چهارشنبه 11 خرداد 1384، ساعت 2 بعد
ازظهر
|
Tuesday, March 08, 2005 |
برای همه ی خواهرانم !
هی
! خواهرا... نگاه کنین . روز ماست
امروز . روز زن . روز انسان . نه فقط روز مامانای مهربون که بهشت
زیر پاهاشونه و نشستن و هی مرد از تو دامنشون به معراج شلیک می
کنن و یا فقط روز همسرای فداکار که قورمه سبزی های جا افتاده بار
می ذارن و همیشه حاضر به یراقن . روز زنه امروز فقط به عنوان یه
انسان . هی ! خواهرا... توی آینه های خاک گرفته
به خودتون نگاه کنین . به چشم های از گریه پف
کرده تون. به چین و چروک های رد پای غصه تون و خودتون رو باور
کنین و باور کنین که قوی هستین و همین رو فریاد بکشین . قوی بودن
که به عضله های ورقلمبیده
داشتن نیست . می دونین مورچه قوی ترین موجود روی زمینه
چون می تونه صد برابر هیکل اش بار بلند کنه؟ تازه بادی بیلدینگ
هم نمیره ! از این پودر مودر ها هم نمیخوره ! هی !
خواهرا... یه
نگاه یه ساق پاهاتون بندازین . با این که نازک هستن و ظریف ولی
قراره تنها تکیه گاهمون باشن . حتی اگه زنجیر ظریفی از نقره با
ماه و ستاره های آویزون دورشون پیچیده باشه . ( یکی از همین
زنجیرا همین الان دور ساق پای چپ منه ! ) هی !
خواهرا... نگاه
کنید . " ما به جز زنجیرامون چیزی نداریم که از دست
بدیم . " کافیه فقط دستامون اراده کنن تا همه ی زنجیرا پاره
بشن . هی
!خواهرا... کلید درای بسته ی قفس
هامون توی جیب خودمونه . فقط کافیه دستمون نلرزه . می دونین ؟
هیچ چیز مثل اراده ی پرواز پریدن رو آسون نمی کنه . هی !
خواهرا... نترسین . " راه
که بیفتیم همه ی ترسمون می ریزه ." آهای ، همه ی
خواهرای من ! صدا میاد ؟ الو ... الو ... روزمون مبارک
!
|
Monday, March 07, 2005 |
شمارش معکوس یرای 8 مارس :
سومیش
هرکجا
نامی از فمنیسم برده می شود مخالفت نه با فمنیسم _ که همه برای
حفظ ظاهر هم که باشد به عنوان مکتبی که برابری تمامی حقوق زن و
مرد را خواهان است با آن هم صدایند _ بلکه مخالفت و بحث بر سر
موضع فمنیست ها است . به راستی فمنیست کیست ؟ آیا متر و یا
ترازویی برای سنجش میزان فمنیسم انسان ها وجود دارد ؟ آیا هر کس
که جنس دوم سیمون دوبوار را قرقره می کند یا ویرجینا ولف و کلارا
زتکین را می شناسد می شود فمنیست ؟ یا هر زنی را که همه ی تلاش
اش را می کند که همچون مردان رفتار و درست با ورق های مرد سالانه
بازی کند ، خشن باشد و مستبد و تند خو ، می توان فمنیست نام نهاد
؟ به راستی فمنیست کیست ؟ در اندیشه ی من زنی که خود را باور
دارد و با شناخت جایگاه خود به عنوان یک انسان و نه فقط در ظاهر
شدن در نقش مادر و همسر ، بر پای خود ایستاده است فمنیست است .
مهم نیست که هر ماه مجله ی زنان را می خرد یا نه . خانه دار است
یا شاغل . دیگ و قابلمه می سابد یا مدیر یک پروژه مهم است . به
هر حال او از توانایی خود آگاه است و آن را در آن راهی که خود
انتخاب کرده به کار می گیرد و نه آن راهی که دیگران به او دیکته
می کنند . به عقیده ی من چنین زنی به مراتب بیش از کسانی فقط
ادعایش را دارند ، فمنیست است گیریم که در تئوری بافی در مقابل
بسیاری از خانم های فمنیست کم می آورد . کم ندیدم و ندیدید
زنانی که دایم دم از جایگاه از دست رفته شان می زنند و از اینکه
به دید کالا به ایشان نگاه شود می نالند ولی تا پای ازدواج شان
می آید برق چند هزار سکه ی طلای مهریه چشمشان را کور می کند و
دیگر یادشان می رود که مهریه دقیقا صحه می گذارد بر
کالا شمردن زن . کم نیستند زنانی که دایم حق شان را می خواهند و
در عین حال ، از
گرفتن حق طلاق و یا حضانت فرزند در موقع عقد ، سر بازمی زنند و
می گویند شگون ندارد . کم هستند زنانی که واقعا در زندگی شخصی
شان هر گونه سالار منشی را کنار گذاشته باشند . خیلی کم . فرناز این زنان را " فمنیست های
مرد پسند " می
نامند . معلق مابین سنت و مدرنیته و باب دندان مردان سنتی با
پوسته ی مدرن . من نمی دانم آیا این زنان را می توان در جرگه ی
فمنیست ها را به حساب آورد یا نه . آیا شعار دادن و مشت در هوا
تکان دادن و دندان به هم نشان دادن ، اثبات فمنیست بودن ماست یا
باید در عمل هم تکانی به خود دهیم. این همه ی وحشت من است
. این که کسی مرا فمنیست ... و ... و ... بنامد یا هر ...
دیگر که این روزها رفقای
وبلاگی هم در آستانه ی 8 مارس از این ... ها بی نصیب
مان نگذاشته اند چندان آزارم نمی دهد . دیگر گوشم از یاوه پر است
. دل نگرانی ام این است که خود آیا در آن جاده ی سرسبزی که بر
تابلویی کشیده و مدام به دیگران نشان اش می دهم قدم بر می دارم
یا نه . آرزویم این است که روزی در این دنیا نه روز زنی وجود
داشته باشد که مجبور باشیم در آن در کارگاه ها و سخنرانی ها شرکت کنیم و
انسان بودنمان را ثابت کنیم و فریاد کشیم ، نه جنبشی اعتراضی تحت
هر نامی وجود داشته باشد که بخواهیم زیر چتر اش خواسته هامان را
دنبال کنیم . که می خواهیم جدا از نقش های کلیشه ای تعریف شویم .
که حق نگهداری کودکان مان را می خواهیم . که آزادی و امنیت می
خواهیم در هر کجای این کره و این کهکشان . تا آن روز راه
زیادی داریم . می دانم . برای همین تا وقتی که چنین روز ی فرا
رسد من ناچار ام فمنیست باقی بمانم .
|
Thursday, March 03, 2005 |
شمارش معکوس برای 8 مارس :
دومیش
هنوز
کم نیستند زنان و مردانی که تا با کلمه ی فمنیسم مواجه می شوند
صحنه ی جنگ بین زنان و مردان در ذهنشان تداعی می شود . کم نیستند
کسانی که فمنیست ها را ضد مرد می دانند . وقتی می گویی " من
فمنیست هستم " به
سرعت گارد می
گیرند که شما می خواهید زن سالاری را جایگزین مرد سالاری کنید .
شما فمنیست ها می خواهید زنانگی تان را نابود کنید و مرد شوید .
می خواهید مردان را بنشانید در خانه تا آشپزی و ظرف شویی و بچه
داری کنند و خودتان بروید بیل بزنید و یخچال بلند کنید و پشت
تانک بنشینید . شما فمنیست ها ... فمنیسم هنوز و همچنان در
جامعه ی من بار منفی دارد و با برچسب ضد مرد همراه است و میدانم
برای برداشتن این برچسب از پیشانی فمنیست ها راه درازی در پیش
است . من علت این برچسب چسباندن را در درجه ی اول عدم آگاهی و
بیسوادی می دانم . (بحث آنان که آگاهانه و منفعت طلبانه عناد می
ورزند جداست ) وقتی سرانه ی مطالعه ی ایرانیان کمتر از چند دقیقه
است چطور باید توقع داشت کسی بیش از این راجع به فمنیسم بداند ؟
در چنین جامعه ی عقب مانده ای فرهنگ و قوانین شفاهی نقش مهمی در
شکل دهی مغز ها ایفا می کنند و همین فرهنگ شفاهی ست که مسلسل به
دست می گیرد و انواع القاب و صفات بی ربط را به سوی فمنیست ها
شلیک می کند .
اما به راستی فمنیسم چیست ؟ اولین جمله ای
که در اولین کتاب فمنیستی که خواندم با آن برخورد کردم این بود :
" زنان خواستار حقوق حقه ی خود به منزله ی موجود انسانی هستند
" فمنیسم به معنی مورد تردید و چالش قرار دادن روابط میان
مردان ( به عنوان یک گروه ) و زنان ( به عنوان گروه دیگر ) است و
عصیان در برابر تمامی ساختار های قدرت ، قوانین و قطعنامه هایی
که زنان را سر سپرده ، فرو دست و جنس درجه دوم نگه می دارند
. فمنیسم جنبشی انسانی و اجتماعی ست به قصد براندازی اندیشه ی
مردسالار و هرگونه تبعیض جنسی ، و برای رسیدن به برابری همه ی
انسان ها بدون در نظر گرفتن جنسیت شان تلاش می کند .
فمنيسم
نه تنها برای رسيدن به حقوق اجتماعی برابر برای زن و مرد تلاش می
کند بلکه به قصد تقسيم مساوی وظایف اجتماعی فعاليت می
کند. هدف فمينيسم تقسيم حق حيات و رنج حيات به تساوی
است. تمامی گرایشات مختلف فمنیستی بر سر این موضوع که
زنان مورد ستم تاریخی قرار گرفته اند و جایگاه ، امیال و استعداد
هایشان نادیده گرفته شده است با هم اتفاق نظر دارند ولی هر یک از شاخه های
فمنیسم برای علل و و عوامل این ستم و بی عدالتی تحلیل ها و بر
طبق آن راهکار های متفاوتی را برای رفع تبعیض ارائه می کنند
. به طور مثال مارکسیست فمنیست ها ، ریشه ی انقیاد زنان را در
شیوه ی تولید سرمایه داری و جدایی کار از خانه می دانند و
دگرگونی بنیانی اقتصاد را تنها راه رفع ستم دیدگی زنان .
سوشیال فمنیست ها ریشه ی ستم بر زنان را در نظام اقتصادی
سرمایه داری می دانند که برای دوام و بقای خود به استثمار انسان
ها به ویژه زنان نیاز دارد و بر این باورند که هم مالکیت ابزار
تولید و و هم شکل زندگی اجتماعی نیازمند دگرگونی های بنیادی است
. از سوی دیگر ، فمنیست ها ی لیبرال نابرابری فرصت های آموزشی
را عامل ستم بر زنان می دانند و هدف آنها کسب آزادی های فردی در
چهارچوب قوانین جامعه ی موجود است . فمنیسم به باور من نگاهی
نو و انسانی به جهان است ، با به چالش کشیدن تمام مفاهیم و نظریه
های عام و رسیدن به تعریفی تازه ، بدیع و انسانی از جهان و قرار
داد ها و روابط جاری در آن . من به عنوان یک زن فمنیست خود را
نه ضعیفه و وابسته و طفیلی یک مرد ، که انسانی کامل می دانم .
خصوصیات ، رفتار ها و امیال و احساسات زنانه ام را پذیرفته و
دوست می دارم . قصد پنهان کردن و سانسور شان را هم ندارم . در آینه ای
که خود را در آن نگاه می کنم تصویر من ، تصویر یک زن ، نه کوچک
است نه بزرگ ، که قد و قواره ام را به اندازه های واقعی خود می
بینم و هوار می کشم ، آهای مردان این سرزمین ! نگاهم کنید . من
برای بقایم به حمایت شما نیاز ندارم . بی وجود شما هم پایدار و
ماندگارم . شنیده اید این جمله ی مشهور فمنیستی را که " زن
بدون مرد مثل ماهی است بدون دوچرخه " ؟ من نه به عنوان جنس زن
به جنس مرد ، که به عنوان انسانی به همراهی و همگامی انسانی دیگر
نیازمند ام . با پذیرفتن این شرط ، همراه ام می شوید ؟ من داد
می کشم . آری داد می کشم شاید در این همهمه و هیاهو صدای بلند ام
به گوش کسی برسد . که شنیده شود . من عصبانی ام . عصبی نیستم اما
. سر جنگ دارم ، آری ! ولی نه با مردان . که با مناسبات
مردسالارانه که حتی مردان را هم قربانی می کند . من با مردسالاری
دعوا دارم نه با مردان .
من ضدمردنیستم
. ( می بینید ؟ به اندازه ی کافی درشت نوشته ام آیا ؟ ) همیشه
و همه جا می گویم که هر چه هستم را مدیون پدرم که اولین مرد
زندگی ام است می باشم ( و نه مادرم، متاسفانه ) و دیگر مردان بی
نظیری که در نقش دوست ، همراه ، پارتنر و معشوق ام در زندگی ام
ظاهر شدند . نقش شان هرگز برایم قابل انکار نیست . انقدر ها هم
بی انصاف نیستم دیگر ! در پست بعدی احتمالا چیزکی در مورد
اینکه فمنیست کیست خواهم نوشت .
پی نوشت : آن صورتک آن
گوشه را می بینید ؟ هم او که گاهی بی رنگ است و گاهی زرد و لبخندی مضحک بر لب
دارد . آن را برای کسانی که سوالاتی شخصی دارند و در عین حال حس
و حال ایمیل زدن ندارند گذاشته ام . در نتیجه به سوالات و
پیشنهادات بی ربط در نظر خواهی جوابی نخواهم داد و به تیغ تیز
سانسور گرفتارشان خواهم کرد . دیکتاتور ام می نامید ؟ تنها می
گویم همین است که هست تا فرضیه تان ثابت شود .
|
Tuesday, March 01, 2005 |
شمارش معکوس برای 8 مارس :
اولیش
اساس
و پایه ی تبعیض را نمی دانم کی و کجا بنا نهادند . یادم نمی آید
. فقط می دانم دو کودک بازیگوش بیش نبودیم که خانمی آمد و هر
دومان را بوسید . به تو گفت : چه مرد قوی و باهوشی و در گوش من
خواند : چه دختر خوشگلی . از آن روز تو شدی تصمیم گیرنده که چه
بازی کنیم و من شدم کدبانوی خاله بازی ها و مامان بازی ها . در
خانه ای که با پشتی ها می ساختیم ، می نشستم و برایت غذا می پختم
تا از سر کار برگردی . تولدمان را یادت هست ؟
برای تو ماشین خریدند و هلی کوپتر و تفنگ . برای من باربی خریدند
و کاسه و بشقاب پلاستیکی که در همان خاله بازی ها و مامان بازی
هامان به کارم آید . آشنایی تو را بوسید و
گفت انشالله مهندس شوی و مرا در آغوش کشید و گفت انشالله عروس
شوی . گونه هایم گل انداخت و بعد از آن روز ، خود را بار ها
و بار ها در لباس توری و سفید عروسی ، خواب دیدم . همیشه در خواب
هایم عروسی غمگین بودم و تنها . مردی کنارم نبود و من غرق تور و
رنگ . آن حیاط دراندشت را یادت هست ؟ مثل فرفره در آن می
دویدیم و می چرخیدیم . از درخت بالا می رفتیم و پایین می پریدیم
و مسابقه بود که هر کدام از چه ارتفاع بالاتری می تواند پایین
بپرد . یکبار خانم همسایه ما را دید . به تو گفت : مواظب باش دست
و پایت نشکند . ( البته روزی هم که شکست گفت عیبی ندارد . بازیست
دیگر . بشکنک و سرشکستنک دارد . مرد می شوی در عوض ) و به من
نهیب زد دختر از بلندی نمی پرد . هر چه پرسیدم : آخر چرا ؟ جوابی
نداد و گفت بزرگ تر که شدی خواهی فهمید و من بزرگ شدم و فهمیدم
عضله ای تحلیل رفته در بدنم دارم که سند پاکی ام است و باید حفظ
اش کنم به قیمت بالا ها را ندیدن و بلند پروازی نکردن و هیجان
پریدن را از یاد بردن . من زن به دنیا نیامدم . من زن
بار آمدم . همین تصاویر هستند که به خنده ام می
اندازد وقتی کسی حرف از ذات و طبیعت زنانه و مردانه و صفات زنانه
و مردانه می زند . چه کسی می تواند ادعا کند تحت تاثیر این
بمباران فرهنگ غنی مردسالار نبوده است و بکر و خالص و تنها با
تکیه بر طبیعت اش بار آمده است ؟ من هم تاثیر گرفتم .
هر چند اندک . شاید اگر پدرم نبود که خود را جلوی همه ی این
تششعات سپر کند من امروز بازیگر یکی از همان نقش های منفعل و
ابلهانه ی خاله بازی ها و مامان بازی های کودکی ام بودم . شاید
اگر کسی یادم نداده بود که نگذارم پسر بچه ی همبازی ام بر من زور بگوید و حق ام
را با چنگ انداختن به سر و صورت و گاز گرفتن از دست و پایش و در
نهایت اگر عرصه تنگ می شد با لگدی جانانه زدن به آن عضو شریف و
مایه ی افتخار تاریخی اش، بگیرم ، امروز سرگردان در پله های
دادگاه خانواده بودم و دنبال گواهی پزشک قانونی تا ثابت کنم
شوهرم کتک ام می زند و من بی دفاع هستم . شاید اگر کسی برایم
قصه ی ژاندارک را نمی گفت و رزا لوکزامبورگ را و جمیله بو پاشا
را و مرضیه احمدی اسکویی را ، تصویر آن عروس غمگین و تنها به این
سرعت پاک نمی شد تا در 16 سالگی از خواب برخیزم و بگویم :
می خواهم چریک شوم ، بروم نوار اشغالی غزه و با اسرائیلی
ها بجنگم . مادر فقط نگاهم کرد و پدر بوسیدم . نوار
غزه نرفتم . چریک نشدم . ماندم همین جا و جنگیدم . نه با
اسرائیلی ها . نه با تفنگ و نارنجک . نه حتی با چنگ و گاز و
لگد . با سخن ام و با نوشتن ام . نمی دانم از آن روزی که کلمه ی
فمنیسم به گوشم رسید تا روزی که فریاد کشیدم من فمنیست هستم چند
ماه و چند روزی طول کشید اما هیچ خبر نداشتم که با این هوار
کشیدن ام انگشت
فرو کرده ام در لانه ی زنبور . نمی دانستم در جامعه ی نا آگاه و
سنتی ام فمنیست را هم معنی و معادل ضد مرد و زن سالار می دانند .
نمی دانستم فمنیسم هم مثل مارکسسیم بچه ی کوچک خانه است که هر که
از راه می رسد دوبامبی بر سرش می کوبد و بعد که می پرسی آخرین
کتاب و آخرین نوشته ای که راجع به فمنیسم خوانده ای کدام بوده ؟
فقط سکوت می شنوی و سکوت . 8 مارس پارسال وقتی در آن شلوغی
پارک لاله پاسبانی که فکر کنم سرجمع تحصیلات کل خانواده شان به
پنجم ابتدایی هم نمی رسید زل زد در چشمانم و گفت : "خاک بر سر
حکومتی که به شما جنده ها رو داده است " جنده را هم به سایر صفات
و القابی که مردم برای تحقیر من و اندیشه و رفتارم به کار می
برند اضافه کردم . در این جامعه ی ناآگاه و عقب مانده و تا ریشه
استبداد زده فمنیست یعنی ضد مرد ، یعنی زن سالار ، یعنی زشت و کج
و کوله و عقده ای ، یعنی سرد مزاج ، یعنی کسی که می خواهد مرد
باشد و در آخر یعنی جنده . آن روز من باور کردم که انتخاب ام
درست بوده است . من امروز بلند تر از هر روز فریاد می کشم فمنیست
هستم . شما هم آزادید بسته به فهم و درک و شعورتان آنچه مایلید
بنامیدم . زشت ، قناص ، سرمزاج ، جنده ...
پی نوشت
: بعد از قرنی نظر خواهی را باز می گذارم البته با نظارت
شدید استصوابی ! نظرات بی ربط به موضوع و توهین آمیز پاک
خواهند شد . با نظرات ، پیشنهادات ، انتقاد ها و راهنمایی
ها و چاه نمایی ها تان کمک ام کنید تا شمارش
معکوس های بعدی را بهتر بنویسم .
|
Sunday, February 20, 2005 |
نامه به کودکی که هرگز زاده
نشد
مادرم
میگه : دختر دنیا اومدن یه بدبختیه بزرگه ! و من اصلا
حرفشو قبول ندارم ! وقتی خیلی دلش می گیره میگه : آخ ! کاش
مرد به دنیا اومده بودم ! می دونم دنیای ما با دست مردا و
برای مردا ساخته شده و زورگویی و استبداد تو وجودش ریشه هایی
قدیمی داره ! تو قصه هایی که مردا برای توجیه کردن خودشون ساختن
اولین موجود یه زن نیست ، یه مرده به اسم آدم ! بعدها
سروکله ی حوا پیدا می شه تا آدم رو از تنهایی در بیاره و
براش دردسر درست کنه ! تو نقاشیای درو دیوار کلیساها ، خدا ، یه
پیرمرد ریش سفیده نه یه پیرزن مو سفید ! . . . زن
بودن خیلی قشنگه ! چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد ! یه
جنگ که پایون نداره ! اگه یه دختر به دنیا بیای خیلی چیزا رو
باید یاد بگیری ! اول از همه باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی اگه
خدایی وجود داشته باشه می شه مث یه پیرزن مو سفید یا یه دختر
قشنگ نقاشیش کرد ! خیلی باید بجنگی تا بتونی بگی وقتی حوا
سیب ممنوعه رو چید گناه به وجود نیومد ، اون روز یه قدرت
با شکوه متولد شد که بهش نافرمانی می گن !
نامه
به کودکی که هرگز زاده نشد / اوریانا فالاچی / ترجمه ی یغما
گلرویی
Posted by golnaz at 10:56
|
Sunday, January 02, 2005 |
خانه ی من کجاست ؟
با
دخترک قرار می گذارم فردا سر ساعتی مجتمع آزمایشگاهی باشم برای
رد و بدل کردن جزوه ها . نزدیک امتحانات است و من از بس این
ترم خرخون شده بودم که دیگر این و آن برای تکمیل جزوه هاشان ازم
کمک می گیرند !!!! موقع خداحافظی شماره ام را می نویسم و بهش می
دهم و می گویم این شماره ی موبایلم است و این هم خانه ام . با
تعجب می گوید : تنها زندگی می کنی ؟ ایول ، خونه مجردی ؟!!
می گویم : نه ، با خانواده ام زندگی می کنم . می گوید : آهان ،
پس خونه ی بابات هستی . آخه گفتی شماره ی خونه ام فکر کردم جدا
زندگی می کنی . ماتم می برد . نمی دانم چند بار بلند و چند
بار در دلم تکرار کردم . خونه ی بابام . خونه ی بابام . دخترک
حداقل نگفت خانه ی پدر و مادرت . گفت خانه ی بابات . شاید نمی
دانست مادرم هم در داشتن همه ی این زندگی سهمی داشته . شاید هم
می دانست . آخر مگر می شود زنی در ساختن و داشتن زندگی و خانه و
خانواده ای نقشی نداشته باشد ؟ چه می دانم ؟! طفلک
من که امروز در خانه ی پدرم زندگی می کنم و بعد هم لابد به خانه
ی شوهرم خواهم رفت . خانه ی شوهرم . خانه ی شوهرم . کسی نیست به
من بگوید خانه ی خودم کجاست ؟ آخر خانه ی من کجای این کره ی
دراندشت است ؟
Posted by golnaz at 22:19
|
Wednesday, December 29,
2004 |
سقف مهریه
سقف
مهریه ؟ خب چه ایرادی دارد ؟ کجای این توهین است به زن ؟ خوب
که نگاه کنی می بینی توهین جای دیگری ست . اصولا به
عقیده ی من زنی که مهریه می گیرد یعنی اجازه داده است که با او
مثل کالا برخورد کنند . خب طبیعی است هر کالایی به
نسبت مرغوبیت اش ، مارک اش ، تر و تازگی اش یا هر چیز دیگر
نرخ و قیمت خاصی
دارد. نفس مهریه گرفتن به نظر ایراد دارد و این که مقدارش
چقدر باشه فرع قضیه است . (چه تفاوت می کند خود را برای یک شب
بفروشی و در ازای اسکناس های سبز و یا برای یک عمر و در ازای سکه
های زرد ؟) لطفا نگویید که مهریه هدیه است از طرف مرد . اگر
هدیه است بگویید
آخر چه کسی سر هدیه گرفتن چک و چانه می زند و به خاطر کم
و زیاد بودنش کل معامله را بر هم می زند ؟ نگویید پشتوانه ی مالی است برای زن . آخر
در زمانه ای که زن می تواند پا به پای مردان کار کند و خرج زندگی
اش را در آورد دیگر چه احتیاجی به مهریه است ؟ در ضمن مردی اگر
بخواهد مهریه اش را پرداخت نکند ، نمی کند یا حداکثر قسط بندی می
کند و ماهی چندرغاز می گذارد کف دست همسر مکرمه اش ! فقط من
نفهمیدم اینجا منظور از منطقه چیست . یعنی مثلا دختر های تهران
مهریه شان تا 1000 تا سکه هم جا داره ولی بر فرض دختران سیستان
بلوچستان مهریه شان نباید از سقف 500 سکه تجاوز کند ؟ احتملا چند وقت
دیگر تبصره ای هم اضافه می شود که سن و سال دختران و یا به همان
گویش عامی شان ، ترشیده یا نورس بودن
هم در سقف مهریه
شان نقش دارد . یاد آقای عباسی نماینده ی مرحوم شده ی بندر عباس
در مجلس پنجم به خیر که مخالف به روز کردن مهریه ی زن بود چون
معتقد بود زنان استهلاک دارند ...
|
Friday, December 24, 2004 |
...
زنان نیمی
قربانی نیمی شریک جرم
ژان پل
سارتر
Posted by golnaz at 21:34
|
Thursday, December 16,
2004 |
پرسه های بارانی
آرزوی
بزرگی نیست . ای کاش می توانستم بی وحشت و واهمه در خیابان های
دود زده و باران خورده ی این شهر پرسه بزنم بدون اینکه هر چند قدم یکبار
صدای مردانه ای راجع به اعضای برجسته ی بدنم اظهار نظر کند
یا وعده ی خوردنشان را بدهد ! هنوز بعد از این همه سال عادت نکرده ام به
نگاه های حریص و لبخند های مردان این شهر و به بوق ها و ترمز های
پسرک های تازه بالغ
و پیرمردان پیزوری . گوش
هایم را از موسیقی پر می کنم آنطور که حتی صدای بوق را هم نمی
شنوم چه برسد به
صدای بوسه های کشدار و چندش آورمعلق در
هوا . چشمانم را به اسفالت خلط آلود پیاده رو ها می دوزم تا
چشمان هیز و نگاه های معنی دار را نبینم . قفط بگویید با دستانی
که هر از گاهی بی هوا و بی اجازه تنم را لمس می کنند چه کنم
؟ هی مردان این شهر! به من بگویید چطور می توانم پرسه های
بارانی ام را از شما پس بگیرم؟
|
Monday, December 13, 2004 |
روسپیان متشخص
از
لحاظ اقتصادی ، وضع فاحشه ، قرینه ی موقعیت زن شوهردار است .
مارو می گوید : بین زنانی که خود را از طریق فحشا می
فروشند و زن هایی که از طریق ازدواج به فروش خود اقدام می کنند ،
تفاوت فقط عبارت از نرخ و مدت قرارداد است . برای هر دو
دسته زن، عمل جنسی عبارت از خدمت است . زن نوع دوم از طرف مرد
واحد برای تمام مدت عمر به خدمت گرفته شده است و زن نوع اول ،
چندین مشتری که مزدش را نقدانقد می پردازند دارد . آن یک از طرف
یک مرد در مقابل تمام مردهای دیگر مورد حمایت قرار می گیرد و این
یک در قبال خودکامگی انحصاری هر یک از مردها ، از حمایت تمام
مردهای دیگر برخوردار می شود . به هرحال ، منافع را که آن ها از
پیکر خود می برند ، رقابت محدود می کند . شوهر می داند که می
توانسته همسر دیگری را از آن خود کند . انجام " تکالیف زناشویی "
لطف و بخشش نیست ، اجرای قرار داد است . در فحشا میل مردانه فردی
نیست ، بلکه خاص نوع است ، با هر پیکری می تواند فرو بنشیند .
همسر یا روسپی ، موفق به بهره برداری از مرد نمی شوند مگر این که
بر او تسلطی فردی بیابند . تفاوت بزرگ بین آن دو
این است که همسر قانونی که به مثابه زن شوهر دار مورد ستم قرار
دارد، در مقام فرد انسانی محترم شمرده می شود . این احترام ،
رفته رفته ، به طور جدی مانع ستمکاری می شود . حال آنکه فاحشه
کمترین حقوق فرد انسانی برخوردار نیست و تمام چهره های بردگی
زنانه در او خلاصه می شود ....
از کتاب جنس دوم ،
اثر سیمون دوبوار
|
Friday, December 10, 2004 |
آرمان هاي پشت در
مسافرت
بودم . جايي تا زانو زير برف و غرق در سكوت برف .
حال و روزم بهتر شده است . دلم براي خيلي چيز ها تنگ شده بود كه
وبلاگم يكي از آن خيلي ها نبود . راستش را بگويم من وبلاگ ديگري
دارم . كاملا خصوصي و مخفي كه به غير از خودم فقط يكنفر ديگر آن
را مي خواند . آن يكنفر هم انقدر دهنش محكم است كه لو نمي دهد .
انقدر هم بزرگوار است كه از آن نوشته ها برايم پرونده هاي كت و
كلفت درست نكند و يا بر اساس آن نوشته ها راجع بهم قضاوت نكند .
به هر حال بعيد نيست كه اينجا راببندم و فقط همان وبلاگ را كه
فقط دو بازديد كننده دارد ادامه دهم . *** گاهي وقت ها
انقدر در گير مشكلات حاد مي شويم كه خرده ريزه ها ي دور و برمان
را فراموش مي كنيم . انقدر در گير اعدام ليلا ها و عاطفه ها و
پروند هاي كودك آزاري مي شويم كه يادمان مي رود در همين بيخ
گوشمان چه مي گذرد . دخترك 18 ساله است و از اقوام دور .
مادرش با مسرت زنگ مي زند و خبر ازدواجش را مي دهد . دخترك
ازدواج نكرده ، درواقع ازدواج داده شده ! باورتان مي شود هنوز،
در تهران در قرن
21 و در ميان طبقه ي مرفه ، دختران را وادار به ازدواج كنند ؟
مادر دختر خوشحال است كه پسر ، برادر زاده اش است . مي گويد "
فاميل گوشت هم را بخورند استخوان هاي هم را دور نمي ريزند " .
خيالش راحت است كه دخترش در دانشگاه دل به هر جوانك بي اصل و
نسبي نمي بندد . خيالش راحت است كه پسر خوشچهره و قد بلند است و
پولدار و فكر مي كند همين ها براي خوشبخت شدن يك دختر كافي ست .و
شعارش اين است كه اول زناشويي كن ، عشق خودش مي آيد . و البته
نمي گويد اگر عشق خودش نيامد چه خاكي بايد برسرمان بريزيم
؟! در اين ميان دخترك هاج و واج مانده است . جرات مخالفت
ندارد . سركشي را نياموخته است . هميشه برايش تصميم گرفته اند .
جاي او فكر كرده اند و حالا در سن 18 سالگي قدرت فكر كردن و
تصميم گرفتن ندارد . از طرفي زرق و برق 1365 سكه ي طلا كه مهرش
كرده اند چشمش را كور كرده و از سوي ديگرشايد فكر مي كند ، با
ازدواج از قفس تنگي كه در خانه ي پدر برايش ساخته اند كه حتي
اجازه ي برداشتن زير ابرويش و قرمز كردن لب هايش را ندارد فرار
مي كند . مادرم مي گويد حالا كه نمي آيي حداقل زنگ بزن و
تبريك بگو . مانده ام چه چيز را تبريك بگويم ؟ خود فروشي شرعي و
قانوني را ؟ زير خاك كردن هويت اجتماعي را ؟ آغاز زندگي انگلي را
؟ كدام يك ازاين حوادث فرخنده را تبريك بگويم ؟؟؟ و مادرم با
خود مي انديشد كه آخر و عاقبت دختر مجنون اش چه خواهد شد و من شانه
بالا مي اندازم كه " به هر حال مجنون براي دنيا كم خطر تر است تا
جاني " . خوب است كه هنوز مي توانيم با دهان بسته با هم حرف
بزنيم ! اين را هم بگويم تا تراژدي تكميل شود . پدر دختر از
چريك ها ي اول انقلاب است . سابقه ي چند سال زندان سياسي و
مبارزه در راه آزادي خلق اش !!! را با افتخار به دوش مي كشد .
البته نمي دانم چرا مثل بسياري از مردان روشنفكر و آزادي خواه
اين سرزمين ، هميشه همه ي عقايد و آرمان ها
و شعار ها ي انساني و روشنفكري اش را پشت در خانه جاي مي گذارد .
نمي دانم چطور مردي مي تواند آزادي را براي مردمش بخواهد و خانه
را براي خانواده اش زندان كند . نمي دانم ....
|
Wednesday, December 01,
2004 |
ليلا
پارسال
همين موقع ها بود كه دخترك را كز كرده دراتاق مددكاري ديدم . مثل
خيلي از بچه هاي آن منطقه شناسنامه نداشت .مادرش مرده بود و
پدرش چند سال قبل
شناسنامه اش را فروخته بود . مي گفت 15 ساله است ولي سو تغذيه و
بيماري خيلي كمتر نشانش مي داد . پدر دختر دوسال قبل اش ،
يك شب كه خماري كلافه اش كرد ه بود در خانه _ خانه كه نه ، آلونكي
در دروازه غار _ را باز كرده بود در ازاي مواد دختر 13 ساله اش
را به يكي از دوستانش واگذار كرده بود . از آن شب به بعد دخترك
خرج مواد پدر را با آميختن با دوستان پدر مي داد . دخترك به
روسپيان نمي مانست . معصوم بود و باهوش . نگاهش خراش مي داد و مي
كوبيد و له مي كرد . سخت بود نگاهش را تاب آوردن . در گوش مدد كار گروه
گفته بود كه فقط سه آرزو دارد ... آرزو داشت مدرسه مي رفت
و درس مي خواند . آرزو داشت كه انقدر زود
زن نمي شد . ( هنوز نمي دانست كه مردم
او را چه مي نامند ) و از همه بيشتر، آرزو داشت خانه شان به
جاي يك اتاق ، دو اتاق مي داشت كه مي شد پدر شاهد آميزش رفيقانش
با او نباشد . و دخترك ديگرهيچ نمي خواست .
من بعد از آن روز ديگر نديدمش . حتي صورتش هم دقيق يادم نمي
آيد . حتي انقدر نتوانستم اعتمادش را به خود جلب كنم كه با من
حرف بزند و دردش را بگويد . اما چه فرقي مي كند . من امروز چشمان
او را در صورت تك تك روسپيان اين شهر مي بينم . من او را و سرنوشتش
را در عاطفه مي بينم و ليلا . چقدر سرگذشت
روسپيان دنيا شبيه به هم است ؟ ليلا در چند قدمي
مرگ است هر چند كه چند سالي مي شود كه به طور غير رسمي مرده است
. دخترك از لحاظ ذهني عقب مانده است. از 8 سالگي مادرش تن نو رس
اش را به مردان فروخته و در 9 سالگي اولين فرزندش را به دنيا
اورده و در 18 سالگي به عنوان سركرده ي باند فحشا در اراك دستگير
شده و پس از تحمل شلاق 11 ماه است كه چوبه ي دار را انتظار مي
كشد . اعدام قتل قانوني است و اعدام ليلا و ليلا ها جنايت است .
با اعدام ليلا سرپوش ديگري بر ديگ گند و كثافتي كه در اين جامعه
غل مي زند گذاشته خواهد شد . ليلا بايد به پزشك و روانپزشك و
تراپيست سپرده شود نه به چوبه ي دار . يعني به جزدرست كردن پتيشن
براي نجات جان ليلا كار ديگري نمي شود كرد ؟
|
Thursday, November 25,
2004 |
مبارزه با خشونت عليه زنان
چه تلخ
است كه در سال روزي وجود داشته باشد كه به عنوان روز "
مبارزه با خشونت عليه زنان " ناميده شود و متاسفانه چنين روزي
وجود دارد ( 25
نوامبر ) چون هنوز خشونت عليه زنان با اشكال مختلف در همه جاي دنيا شانس داشتن
زندگي سالم و راحت را از ايشان گرفته است . خشونت عليه زنان
مرز نمي شناسد . محدود به جوامع عقب مانده و مسلمان نيست . در
همه جاي دنيا زنان كم بيش مورد انواع خشونت هاي جسمي ، جنسي و
كلامي واقع مي شوند . خانواده كه در اذهان ما به عنوان پناهگاه و
مامن شناخته شده در آمار بين المللي بعد از پليس بزرگترين كانون
خشونت عليه زنان و كودكان به حساب مي آيد . 30 تا 35 درصد زنان
امريكايي مورد آزار جسمي شوهرانشان قرار مي گيرند و 15 تا 25
درصد انها به هنگام بارداري نيز مورد ضرب و شتم قرار مي گيرند .
همچنين از هر 10 قرباني زن سه نفر توسط شوهر يا دوست پسر خود
كشته شده است .در شيلي 63 درصد زنان مورد آزاد جسم قرار مي گيرند
. 41 درصد زنان هند بر اثر آزار جسمي همسران خود دست به خودكشي
مي زنند .در بنگلادش بيش از 50 درصد قتل ها ناشي از خشونت
مردان است ...
متاسفانه در مورد ايران هرگز آمار درست و مشخصي در مورد
خشوتني كه در خانه به زنان مي رود منتشر نشده . زنان ايراني تا
به اصطلاح كارد به استخوانشان نرسد لب به اعتراض باز نمي كنند .
از طرفي باور هاي مردسالار و فرهنگ ديني به نوعي اين خشونت را
طبيعت مرد مي داند و سعي مي كند آن را توجيه كند و به زنان مي
قبولاند كه زن با لباس سفيد به خانه ي بخت مي رود و هرچه كه بر
سرش آيد بايد با كفن سفيد از ان بيرون بيايد . از سوي ديگر مراجع
قضايي حمايت چنداني از زن خشونت ديده نمي كنند و در بيشتر مواقع
گناه را بر گردن زن مي اندازند كه موجبات خشم شوهر را فراهم مي
كند . خشونت عليه زنان جا و مكان خاصي ندارد . در خانه يا
خيابان و يا محل كار زنان با انواع خشونت روبرو هستند . در خانه
از سوي پدر ، همسر
و برادر خود مورد كتك و فحاشي قرار مي گيرند ، در خيابان ، در
تاكسي و ... مورد آزار جنسي به شكل لمس بدن يا متلك گويي و در
محل كار عموما از سوي رييس يا صاحب كار خود مورد آزار و
خشونت قرار مي گيرند . در اين موارد هم باز هم شرم و حيايي
كه از كودكي به خورد زنان ما داده اند تا در مورد تن خود حرف
نزنند باعث مي شود زني كه در خيابان مورد آزار قرار مي گيرد ،
سكوت اختيار كند نهايتا قدم هايش را تند كند و يا كمي دورتر
فحشي زير لب بدهد مبادا مردم فكر كنند كه "كرم از خود درخت بوده
". در بسياري از كشور ها مراكزي به نام خانه هاي امن وجود
دارد كه زن خشونت ديده تا زماني كه خطر تهديدش مي كند به آنها
پناهنده مي شود ولي در ايران خانه ي
امني وجود نداد كه بتوان به آن پناهنده شد . تاثيري كه خشونت بر
روي زن مي گذارد بيش از آنكه جسم را بخراشد روح را جريحه دار مي
كند و به او احساس موجودي بي اراده و مفعول و منفعل مي دهد .
متاسفانه در ايران مركزي براي ترميم جراحت هاي اين زنان وجود
ندارد . در پايان آنچه در مورد تجاوز
نوشته بودم گفتم تنها يك راه براي
خلاصي از تجاوز وجود دارد و آن اينكه " مردان از آن دست بكشند "
. در مورد خشونت عليه زنان هم همين شرط صدق مي كند . منتها نبايد
فراموش كرد مردي كه كتك مي زند ، همان است كه در كودكي مورد آزار
بزرگتر خويش واقع شده و يا شاهد كتك خوردن مادر از پدر بوده و
كودكي كه مورد تجاوز و شكنجه قرار بگيرد بالاخره روزي دستان
سنگينش را بر صورت زني يا كودكي خواهد كوفت . و اين چرخه ي خشونت
تا ابدادامه خواهد داشت ...
براي كساني كه مي خواهند در
اين زمينه مطالعه داشته باشند كتاب هاي زير پيشنهاد مي
شود: 1) پژوهشي درباره ي خشونت عليه زنان در ايران / مهرانگيز
كار / انتشارات روشنگران و مطالعات زنان 1380 2) خشونت خانگي
" زنان كتك خورده " / دكتر شهلا اعزازي / نشر سالي 1380 3)
مردان زن ستيز / سوزان فوروارد ، ترجمه ي شيما نعمت اللهي /
انتشارات خجسته 1377 4) زنان كتك خورده / ماري روي ، ترجمه
مهدي قراچه داغي /
انتشارات علمي 1377
|
Sunday, November 14, 2004 |
ميل به زيبايي يا رقابت جنسي؟
با فرناز نشسته
ايم و گپ مي زنيم
. بحث بر سر فمنيست هاي ايراني است و كشيده مي شود به
تبليغ لوازم آرايش در تنها نشريه ي فمنيستي ايران. واضح است كه
من به اين قضيه اعتراض و انتقاد دارم ولي فرناز معتقد است آرايش
كردن منافاتي با فمنيست بودن ندارد و چه كسي گفته است كه فمنيست ها نبايد
آرايش كنند ؟ خب گاهي من هم با خودم سر اين قضيه درگير مي شوم
كه آيا اين كه مي گوييم آرايش كردن با ديدگاه هاي فمنيستي در
تضاد است خود با اصل آزادي زن در مورد بدنش مقابله نمي كند ؟ آيا
در اين صورت فمنيسم را تبديل به چيزي شبيه به ساير ايسم ها نكرده
ايم كه براي در قفس كردن انديشه آمده اند ؟ گيريم كه اينبار قفس
كمي بزرگ تر باشد . در اين نوشته كه احتمالا طولاني خواهد شد
مي خواهم آنچه را كه در اين زمينه خوانده ام را در حد درك خود
پياده كنم. قصدم تحقير و به محاكمه كشيدن خواهرانم نيست . بديهي
است كه خودم هم گاهي خطي سياه روي پلكم مي كشم و قرمزي لبانم را
اگزجره مي كنم . هر چند كه اين اتفاق ممكن است ماهي يكبار هم رخ
ندهد ! *** هنجار هاي زيبايي همانند هنجار هاي اخلاقي منشا
اجتماعي و اقتصادي دارند . براي همين هم هست كه معيار هاي زيبايي
از زماني به زمان ديگر و از مكاني به مكان ديگر متفاوت است . ولي
قدرمسلم اين است كه در هر زمان و هر مكان كه باشي ، اين مردان (
طبقه ي فرمانروا ) هستند كه معيار هاي زيبايي را تعيين مي كنند و
در واقع چيزي به نام خواست و ميل خود زن مطرح نيست . امروزه ، قد
و هيكل ، مدل بيني، فرم ابروها ، رنگ چشم ها و ... بايد آن گونه
باشد كه مردان مي پسندند . درست مانند گوشت هاي يك اندازه تكه
شده در قصابي . مردان رقابت جنسي بين زنان را دامن مي زنند و آن
را هدايت و داوري مي كنند . در اين ميان نظريه پردازان جامعه ي
مردسالار هم سعي مي كنند فشار اجتماعي رقابتي را كه هنجارهاي
مردسالاري و سرمايه داري به زنان تحميل مي كنند را با جملاتي
چنين كه "همه ي
زنان دوست دارند زيبا باشند و زيبايي شان تاييد شود و ذات و
طبيعت زن او را به خونمايي ميل مي دهد" ، توجيح كنند .اين افراد
البته زنان را جز مادران مقدس و در غير اين صورت سوژه هاي جنسي نمي بينند
و هيچ گاه در ذهن شان نمي گنجد كه زني ممكن است انساني رشد يافته
باشد و به چيزي به جز رنگ مو و سايز سينه و باسن فكر كند و
توانايي دست يابي به چيزي خارج از رختخواب را هم داشته باشد
.باور نمي كنم وقتي زني ادعا مي كند كه فقط و فقط براي دل خودش
آرايش مي كند چون دليل دارم كه در پس اين ادعا كه ممكن است
صادقانه هم ابراز شده باشد پس زمينه هاي تاريخي خوابيده است
. اول اينكه در طبيعت و ميان هيچ جانوري چيزي به نام رقابت
جنسي ميان ماده ها وجود ندارد . اگر در جايي هم رقابتي ديده شود
رقابت ميان نرهاست كه از سوي طبيعت به آنها تحميل شده و هدف آن
هم نه منافع اقتصادي و اجتماعي ! كه تنها بقاي گونه است . ديگر
اينكه در جامعه ي بي طبقه ي نخستين ، كه در آن طبقات اجتماعي ،
رقابت هاي اقتصادي و اجتماعي و جنسي وجود نداشت ، هم زنان و هم
مردان تن و چهره ي خود را مي آراستند و اين نه براي زيبايي كه
لازمه ي مشخص كردن گروه يا قبيله ، سن و سال و وظيفه ي كاري هر
فرد بود . رقابت جنسي بين زنان وجود نداشت و اين سيستم چيزي حدود
يك ميليون سال از دوره ي تكامل بشر طول كشيد . يعني زنان يك
ميليون سال خلاف طبيعت خود رفتار كرده اند ؟ يعني زنان يك ميليون
سال براي دل خود كاري نكرده اند ؟!! بر اثر تغييرات بنيادي از
جمله انباشت مواد مازاد نياز و
پي بردن مردان به نقششان در باروري ( تا پيش از ان مردان نقشي
براي خود در باروري قايل نبودند ) جامعه ي مادر سالار جاي خود را
با پدر سالاري عوض كرد و همراه تغيير اديان از زنانه به مردانه و
جايگزين شدن خداي مرد به جاي خداي زن ، جامعه ي طبقاتي هم شكل
گرفت كه زن در
آن همچون زمين و دام و به عنوان مايملك مرد ودر واقع
دارايي سكسي او به حساب آمد . از آن زمان رقابت جنسي ميان زنان
براي كسب موقعيت اقتصادي بهتر كه لازمه ي آن به تصرف درآوردن
مردان متمول تر بود آغاز شد . معيار هاي طبيعي
زيبايي جاي خود را به معيار هاي مصنوعي دادند كه از دوره اي به
دوران بعد تغيير كرد و شايد امروزه اين رقابت به اوج خود رسيده
كه زنان حاضر مي شوند براي پس زدن ساير رقبا با جراحي هاي متنوع
زيبايي حتي به جسم خود آسيب بزنند . ( لازم است بگويم هر عمل
زيبايي عوارض خونريزي ، بيهوشي و... را به دنبال دارد ؟ ) در
آخر هم بگويم بر اساس آمار ايران بعد از برزيل دومين كشوري است
كه زنان آن بيشترين اهميت را به زيبايي صورت مي دهند و بيشترين
ميزان جراحي هاي زيبايي را انجام مي دهند .
پي نوشت
: براي كساني كه مي خواهند در اين زمينه مطالعه كنند اين كتاب
ها را معرفي مي كنم : 1)آرايش ، مد و بهره كشي از زنان /
نوشته ي جوزف هنس_ايولين ريد _ماري آليس واترز / ترجمه ي افشنگ
مقصودي / نشر گل آذين 2)آزادي زنان / نوشته ي ايلون ريد /
ترجمه ي افشنگ مقصودي / نشر گل آذين 3)زنان كتك خورده / نوشته
ي ماريا روي / ترجمه ي مهدي قراچه داغي / انتشارات
علمي
|
Saturday, October 30,
2004 |
اشتباه نكنيد ، من فمنيست
نيستم
زنان بايد حقوق
اجتماعي برابر با مردان داشته باشند . زنان نبايد در زندگي
زناشويي و خانوادگي استثمار شوند . زنان جنس درجه دو و شهروند
درجه سه نيستند . زنان .... زنان ... زنان هزار بار جملات
اينچنين را درنوشته
هاي مردان و زنان خوانده ام و از زبانشان شنيده ام . خب
تا اينجاي كار اين جمله ها بدون كنكاش در مورد عمق و حقيقتشان و
انگيزه اي كه پشتش خوابيده است قابل قبول و محترم است . اما دم
خروس آنجايي نمايان مي شود كه در انتها با جمله ي خبري اي مواجه
مي شويم : " البته بايد بگويم من فمنيست نيستم " و طوري
با شدت و حدت سعي در انكار فمنيست بودن خود مي كنند كه انگار فحش
است يا ايدز يا
سفليس و يا جذام . اصولا اين كه فمنيست باشي يا نباشي يا ادعا
كني كه هستي چندان مورد بحث نيست . حتي مهم هم نيست و لزومي هم ندارد كه بر
آن تاكيد شود. مهم اين جاست كه كسي كه جمله اي اين چنين مي نويسد
هوار كشيده است كه اين ذهن تنبل تا كنون نگاهي به نوشته ها و
كتاب ها و مقالات فمنيستي نينداخته و هرچه كه مي داند از پچ پچ
هاي خاله زنكي يا عمو مردكي است كه اين گوشه و آن گوشه شنيده است
كه فمنيست ها فاحشه اند يا لزبين ( هرچند كه از ديد من هر دوي اينها
ضد ارزش نيستند ولي معادل فمنيست بودن هم نيستند ). يا مي خواهند
زن سالاري را جايگزين مردسالاري كنند . مي خواهند مردان را
بنشانند در خانه تا بچه ها را سرپا بگيرند قورمه سبزي درست كنند
و خودشان بروند مثل لشگر مريم رجوي ( مريم مهر تابان !!! ) پشت
تانك بنشينند . تصويري هم كه از اين
زنان مي سازند عفريته هاي جيغ جيغو و عقده اي و بي منطقي هستند
كه حرف هم حرف خوشان است . بايد تبريك گفت به سيماي برادر
لاريجاني و جانشين بر حقش ضرغامي كه در تصوير كردن زنان فمنيست و
به خورد عوام ( و خواص ؟ ) دادن اين اين تصوير انقدر موفق بوده .
فمنيست ها ضد مرد نيستند . جنبش هاي فمنيستي هم جز در مقاطعي
از تاريخ اش افراطي نبوده اند . جنبش زنان ايران هم (
اصولا اگر جنبشي در كار باشد كه از ديد من نيست ) راديكال نيست .
فمنيسم جنگ و دعواي بين جنسيت ها نيست . اعتراضي ست به
مناسبات غير منطقي و غير عادلانه ي جامعه و ارزش هاي جامعه ي
مردسالار . مناسبات و هنجار هايي كه بعد از به وجود آمدن نظام
طبقاتي و مالكيت خصوصي شكل گرفت و زن را همچون زمين و دام تحت
مالكيت آن كس كه از بقيه قوي تر بود در آورد . همان مناسباتي كه
زن را جنس درجه دو و ناقص العقل مي داند كه بايد فقط بنشيند در
خانه و شيران نر در دامانش پرورش دهد و بعد هم به معراج شليكشان
كند و همين كه مردش بوي خوب مي دهد و آروغ نمي زند و دست رويش
بلند نمي كند و هوو سرش نمي آورد بايد ممنون باشد . بعد هم اين
وسط انديشمنداني مثل علي شريعتي پيدا مي شوند و در توجيه اين
ديدگاه مي گويند :
زن انقدر در اسلام عزيز است كه مي تواند در ازاي شيري كه به بچه
اش مي دهد از شوهرش پول بگيرد . ( ديگر اين آقا و مريدان كنوني
اش چشمشان نمي بيند كه پول گرفتن در ازاي كار خانه و شير دادن به
بچه مهر تاييد ديگري ست بر رابطه رييس و مرئوسي در خانواده ، نه
لطف و مرحمت اسلام عزيز به زنان) ديگر زن چه مرگش است ؟ قاضي
و خلبان مي خواهد بشود كه چي ؟ استاديوم مي خواهد
بيايد چه كار ؟ در خيابان را برود كه چي ؟ تنها مسافرت برود براي
چه ؟ سرپرستي بچه هايش را مي خواهد چه كند؟ آن وقت تو اگر جور
ديگر فكر و زندگي كني و به همه ي اين قوانين كتبي و شفاهي اعتراض
كني و بخواهي خواسته هايت را گروهي و همراه كسان ديگري كه هم درد
تو هستند ، زير نام فمنيسم يا هر كوفت و زهرمار ديگر دنبال كني
فاحشه و لزبين و
سردمزاج و رواني ناميده مي شوي. امير عزيز روزي در مورد
ماركسيسم چيزي در
اين مايه نوشت كه شده است بچه كوچكه ي خانه كه هر كس از راه مي
رسد يكي مي زند توي سرش ، از معلم ديني هاي كريه و بوگندو گرفته
و نوچه هاشان در مدرسه و جوجه بسيجي ها كه در عمرشان يكبارهم از
كنار كاپيتال و هژده ام برومر لويي بناپارت رد
نشده اند تا مرشد
هايي كه اسم فيلسوف و دانشمند را روي خود مي گذارند و مغرضانه و
با سو استفاده از ناداني گروه ديگر به جنگ با ماركسيم مي روند
. فمنيسم هم امروز همين است . بچه كوچكه ي خانه كه حالا هر
تازه از راه رسيده اي مي آيد و مي كوبدش و راجع بهش مي نويسد .
بدون اينكه حتي يك خط راجع بهش خوانده باشد و حتي اسم سيمون
دوبوار و ويرجينا وولف و كلارا زتكين و سوزان ميلر به گوشش خورده
باشد . چي بگم ديگه ؟
|
Tuesday, October 26, 2004 |
دختر شايسته
وقتي از
روي حادثه دختر زاده مي شوي ، بايد از همان سال هاي اول زندگي
خود را براي شركت در مسابقه اي سخت و روح فرسا براي اثبات خود
آماده كني . اثبات خوبي ، نجابت ، زيبايي و هر آنچه تفكر
مردسالار آن را جزو ارزش هاي زنانه مي شمارد . زنان و دختران
خواسته يا ناخواسته دايما در حال رقابتند تا خوب و زيبا جلوه كنند
. قد و هيكل ، بازو و سينه و باسن ، صورت و لب و دهن بايد آن شكل
باشد كه مردان مي پسندند . درست مثل شيرني هاي يك شكل تهيه شده
در قالب هاي فلزي شيريني پزي كه اينجا قالب هاي شيريني پزي هم
چيزي نيستند جز مانكن ها و مدل ها . يعني زناني كه همه ي روز همه
ي سعي و تلاششان را مي كنند كه بي نقص جلوه كنند و در اين راه
سلامت بدن و روحشان را فدا مي كنند . بعد از حركات انقلابي و
روشنگرانه ي ! هم وطنانمان در خارج مرز ها چشممان به حركت فرهنگي
شان يعني مسابقه ي دختر شايسته ي ايراني روشن ! خب به هر حال
بايد همه جا نشان دهند كه چيزي كم از ميزبانان مترقي و با
فرهنگشان ندارند . لطفا نگوييد كه نه ، دختر شايسته با ملكه ي
زيبايي فرق مي كند ! كه از ديد من هر دو در راستاي به جان هم
انداختن زنان است و ايجاد حس رقابت بين دختران . در انتخاب دختر
شايسته هم زيبايي بدن و صورت يكي از معيار هاي مهم انتخاب است و
اصلي ترين آن. تا كنون بين اين كانديد ها قد قواره ي زير 160 سانت و چاقي
مفرط و صورت هاي زشت و دماغ هاي گنده ديده ايد ؟گيريم كه تحصيلات
و دانستن چند زبان زنده ي دنيا هم جزو ملاك هاي دسته چندم باشد
كه در اين صورت چه
چيزي نشان مي دهد دانستن چند زبان ( كه در
اينجا فارسي درست
و پا شكسته شان هم يكي از آن ها محسوب مي شود ) يا تحصيل در
پزشكي يا حقوق نشان شايسته بودن است ؟ شايد هم پاسخ هاي كليشه اي
كه به سوال هاي مسخره ي هيئت ژوري مي دهند ثابت مي كند كه اين
دختر ها شايسته اند ؟ _ بهترين لحظه ي زندگي تون چه لحظه اي
بوده ؟ ( جواب معمول : در كنار خوانواده بودن ) - بهترين
دوستون چه كسيه ؟ ( جواب معمول : يكي از اعضاي خانواده و ترجيحا
مادر ) - براي
چي بر فرض پزشكي مي خوني ؟ ( جواب معمول :مي خواهم به مردم كشورم
خدمت كنم ) _ دوست داري در آينده ايران زندگي كني يا مثلا
امريكا ؟ ( جواب بدون استثنا : ايران كشور منه و من
دوست دارم به مردم ايران خدمت كنم و....) - بزرگترين آرزوت
چيه ؟ ( جواب بدون استثنا : توي دنيا صلح باشه و ديگه جايي جنگ
نباشه ) و خب كسي از اين خانوم كوچولو هاي ماماني نمي پرسه كه
براي اين آرزوت كه رسيدن به صلحه تا كنون چه كاري انجام داده اي
؟ يا با اين وضع ايران حاضري چادر چاقچور سر كني و تو ايران
زندگي كني ؟ يا از نظر تو خدمت به مردم يعني چي ؟ كار كردن در يك
كلنيك شيك پزشكي با دريافت پول خون پدرت يا اينكه حاضري در ده
كوره اي اطراف بندر جاسك و زاهدان كه پزشك هم ندارد مجاني كار
كني؟ و هزاران هزار سوال ديگر كه نه به مغز هاي كوچك برگزار
كنندگان اين مسابقه ها مي رسد و نه مغزهاي كوچكتر شركت كننده ها
قادر به حلاجي اش هستند . و به اين ترتيب دختر شايسه ي ايراني
پيچيده در لباس هاي برق برقي و غرق در آرايش انتخاب خواهد شد و
مجري ابله برنامه هم دايما تكرار مي كند
كه ما فتخار مي كنيم به اين دختران ايراني كه
همه شايسته اند . واقعا هم جاي افتخار داره ! راستي ! چرا در
هيچ كجاي دنيا مسابقه ي پسر شايسته برگزار نمي شود ؟شايد چون در
انديشه ي مردسالار پسر ها كلا شايسته اند ! شايد چون نيازي
ندارند به دنيا ثابت كنند شايسته اند ! شايد اصلا نيازي ندارند
كه شايسته باشند ....
|
Tuesday, October 19, 2004 |
فقرو فحشا
فقرو
فحشا ساخته ي
دروغ پردازانه ي جناب مسعود ده نمكي را
ديدم . قبل از اينكه فيلم را ببينم گفته بودم اين آدم در قد و
قواره ي ساختن فيلمي با اين مضمون نيست . حدسم درست بود . فيلم
ساختنش هم مثل روزنامه نگاري اش ، فقط هوچي گري و كولي بازي است
. كاملا تابلو بود كه مردك تا كنون نيم نگاهي نه به مقاله هاي
جامعه شناسي و روانشناسي در مورد پديده ي فحشا انداخته است و نه
اثري تاريخي را در
مورد ريشه و سابقه ي روسپيگري در جوامع مختلف مطالعه كرده است و
از ديدش هر زني كه مانتو تنگ و شلوار كوتاه بپوشد و تنها يا
همراه با پسر گيس بلندي دست در دست راه برود ، فاحشه است . بنابر
اين بسيار زياده طلبانه است اگر توقع داشته باشيم اين آقا فرق
رابطه ي آزاد و فحشا رو بدانند . بعد هم عربده كشيده
بود كه وا اسفا ! ببينيد از يك طرف بعضي ها به خاطر نيم كيلو
گوشت براي غذاي بچه شان يا خرج عمل جراحي پدرشان يا خرج تحصيل دانشگاه ،
خود را مي فروشند و از آن طرف هم خيابان هاي شمال شهر را نشان مي
داد كه عده اي چطور از ثروت و مكنت بالا مي آورند . البته جناب
ده نمكي مثل ساير همفكرانشان آنقدر تخمه ي آفتابگردان نداشتند كه
كاخ نشينان را معرفي كنند . كيست كه نداند ساكنين برج و بارو هاي
آنچناني سران مملكت و وابستگان و آقا زادگانشان هستند ؟ بعد هم
يعني اين ابله نمي
داند كه در پديده ي فحشا اگر زن خياباني اي است كه گوشه ي خيابان
مي ايستد ، مرد خياباني اي هم است كه زن را سوار مي كند ؟ ( كه
البته اين مردها در فيلم ايشون سانسور شده بودند) تكليف اين مرد
ها چه مي شود ؟ اين مردان گوگولي مگولي كه بعضن پدر هاي نمونه و
همسران فداكار و عزيزدردونه هاي مامان و باباشون هستند . (
يكيشون توي همين فيلم مي گفت : خودم دوست دختر دارم ولي اينارو
واسه تفريح يا وقتي با دوستام هستيم سوار مي كنم كه البته اين
موضوع اصلا براي ده نمكي مورد تعجب و بحث و سوال نبود ) از لحاظ تكنيكي هم كه
فاجعه ! يه بچه ي 10 ساله
هم اگر دوربين دستش مي گرفت و تو خيابون راه مي افتاد با
آدم هاي صاحب نظري مثل بقال و چقال و قصاب و عمو سبزي فروش و
راننده تاكسي !!! مصاحبه مي كرد _كه معلوم نيست از كجا همگي شان تمام
آمار دختران فراري و خانوم رييس ها و پا اندازها و پاتوقشان و
نرخ ها را به اين خوبي مي دانستند ؟؟!!_ همين را و شايد هم بهتر
از اين را از آب در مي آورد . بعد هم البته لازم بود دوربين را
روي چهره ها نگه داشته و تصوير را مثل شيشه ي بخار گرفته ي حموم
، مات مي كرد و يوسف علي ميرشكاك را هم با اون
هيبت جن گير ها و رمال ها ، مي انداخت وسط تا با آن صورت كريه و
لب و دهن كج و كوله اش از روي مقاله ي مزخرفش با تپق و هيجان
بخواند و آخر سر هم به اين نتيجه برسد كه : چون غربي ها از هيچ راهي
نتونستن به مسلمين صدمه بزنند رو آوردن به تخريب فرهنگ و ايمان
مردم و تا وقتي كه تهران آينه ي تمام قد شهر هاي اروپايي باشد
وضع به همين منوال است . ( جلال آل احمد ،
آسوده بخواب . يوسف علي مير شكاك بيدار است ) پناه بر شيطان ، ببين چه
جانورهايي شده اند فيلمساز و روزنامه نگار و تحليلگر معضلات
فرهنگي و اجتماعي مان ! نتيجه اينكه آدمي را كه خواب باشه ،
حالا هرچقدر هم خوابش سنگين باشه ، بالاخره مي شه بيدار كرد .
ولي كسي كه خودشو به خواب زده رو اگه توپ هم بغل گوشش شليك كني
بيدار نميشه . پي نوشت 1 : يك جايي اون آخرهاي فيلم يه
آقايي مي گفت : اين دخترهايي كه ميان دوبي و خودشون رو مي فروشند
بعد از يك مدت كه پول جمع مي كنند ميان تهران و پرده ي بكارتشون
رو مي دوزند ( ببخشيد ولي در تمام طول فيلم از همين اصطلاح ناجور
براي اون عمل استفاده شد ) و زن يك بنده خدايي مي
شن كه فكر مي كنه دختره نجيبه ! به نظر من بنده خداهايي كه
تو اين دور و زمانه انقدر كودن و عقب مونده اند كه بكارت را به آن بافت مي
دانند و بعد هم برايشان معضل و مسئله است كه همسرشان باكره باشد
، حقشان است كه كلاهي به اين گشادي سرشان برود . نظر شما
چيست؟ پي نوشت 2 : به سرم زد كه دو يادداشت در مورد فحشا
و علل و عواملش و همين طور بكارت بنويسم . ( در حد مطالعه و سواد
خودم ) بد جوري كلافه ام كرد اين مرديكه ده نمكي ! پي نوشت 3
: من اگه جاي عليرضا عصار بودم به خاطر سو
استفاده از ترانه ي خيابان خواب ها و ساختن آن
كليپ مسخره ، از ده نمكي شكايت مي كردم ( اگه با اطلاع
و اجازه خودش نبوده باشه ). البته مي دانم كه همه ي راه ها به
تخمه ي آفتابگردان ختم مي شود .
|
Saturday, October 16,
2004 |
فرار
اين سو در
اين جهنم دره اي كه من زندگي مي كنم ، كودكي را به جرم باردار
شدن سنگسار مي كنند . ژيلاي 13 ساله ، اگر شانس اين را داشت كه
در ميان مردماني اهلي و متمدن زندگي كند ، بايد به روان شناس و
روانپزشك و تراپيست سپرده مي شد تا تاثيري را كه سو استفاده ي
جنسي برادرش از او بر روح و تنش گذاشته است كم رنگ كند . اما
حالا كه اين كودك در مكاني نا مناسب و زماني تا مناسب تر به دنيا
آمده بايد كه در پاسخ گناهي كه مرتكب شده تا گردن در خاك فرو رود
و سر و صورتش پذيراي ضربه هاي سنگريزه باشد. آن سو تر در آن
مهد تمدن و دموكراسي ، هنوز و همچنان آدم ها اين حق را به خود مي
دهند كه به اتاق خواب ديگران سرك بكشند و راجع به خصوصي ترين
روابط بين انسانها نظر بدهند و اعمال سليقه كنند . اينكه دختر
آقاي ديك چيني لزبين است مي شود بحث روز و سوژه ي مناظره هاي
انتخاباتي ! كسي نام اين دختر را نمي داند . كسي شغل و تحصيلاتش
را نمي داند . همه فقط همين را مي دانند كه او با همجنس خود مي
آميزد و البته فقط
همين است كه اهميت
دارد ... پي نوشت : تنها آرزويم اين است فردا كه چشم باز مي كنم
، دركلبه ي روستايي اي وسط يك مزرعه اي باشم كه تا شعاع 10
كيلومتري اش كه نشانه اي از آدميزاد نباشد . همين !
|
Wednesday, October 13,
2004 |
نه !
مي گويم :
نه ! مي شنود : آري ! مي گويم : نه ! مي شنود :
شايد ! مي گويم :
نه ! مي شنود : بگذار راجع بهش فكركنم
. مي گويم : نه
! مي شنود : دارم خودم را برايت لوس
مي كنم. مي گويم :
نه ! مي شنود : مي خواهم نازم را بكشي
. مي گويم : نه ! مي شنود : عشوه هاي زنانه است ، جدي
نگير ! مي گويم : نه ! نه ! نه ! محكم تر از هميشه
مي گويم و براي هميشه ساكت مي شوم . نه گفتن چه
فايده اي دارد وقتي هميشه آن جوابي را كه دلشان مي خواهد مي
شنوند ؟
|
Monday, October 11, 2004 |
فتح دانشگاه
تازگي هاخود
را فروخته است . به 1360 سكه ي طلا به نيت سال تولدش و يك جلد
قرآن ويك آينه و يك جفت شمعدان و يك شاخه نبات . معامله كاملا
شرعي و قانوني در حضور بزرگتر ها صورت گرفته . البته هنوز به
خانه ي شوهرش نرفته و به قول خودش دست به دست داده نشده اند (يا اصطلاحي
در اين مايه ها) !!! توي سلف دانشگاه روبه
رويم مي نشيند . زرد بدرنگ موهايش كه سياهي از زيرش جوانه زده
چشمها يم را مي زند . حرف از دوره ي كارآموزي مان است كه كجا
بايد بگيريم و بعد ها هم كجا مشغول كار شويم . ابروهايش را بالا
مي اندازد و مي گويد : فرشيد _شوهر؟ مالك ؟ صاحب؟ كنوني اش _
دوست نداره من كار كنم . حق داره خب . خودم هم از كار كردن خوشم
نمياد . فكرش رو بكن . هر روز 6 صبح بايد بيدار بشي و بري سر كار
. مي دوني چقدر براي سلامت و شادابي ات بده ؟ مي دوني چقدر زود
پوستت خراب مي شه و از قيافه مي افتي ؟ (نگاهم روي لايه ي ضخيم و
براقي از پودرماليده روي صورتش مي ماند ) چقدر زود پير مي شي ؟
بعدش مي گي چرا مردها مي افتن دنبال زن ديگه . حق دارن خب.خسته و
كوفته از سر كار ميان و به جاي يك زن خوشگل و شاداب و سرحال بر
مي خورن به يك زن
خسته تر از خودشون. حالا اين ها به كنار . مرد ها هم پررو مي شن
اگر زنشون كار كنه . بعد از يك مدت فكر مي كنن كه وظيفه شه لابد
. نخير! من كاربكن
نيستم. براي توي اجتماع بودن هم هزار راه ديگه وجود داره . حتما
كه نبايد كار كرد . اگر كمي باهوش باشه نگاه تحقير آميز و
پوزخندم را مي بينه . مي گويم : پس قرار است زندگي پارازيتي
اختياري ( يعني جانوري كه فرم اصلي زندگي اش ساپروفيتي يا مرده
خواري است ولي تحت شرايطي زندگي انگلي انتخاب مي كند) داشته باشي
. به خود نمي گيرد . مي پرسم پس چرا درس مي خوني ؟ آن هم
رشته اي به اين سختي . پر از اسم هاي لاتين راسته ها و رده هاي
حشرات و گياهان و چرخه ي زندگي قارچ ها و آناتومي نماتد ها !
مي گويد : خب درس را كه بايد خوند . به هر حال مادر تحصيل
كرده بهتر از مادر تحصيل نكرده است . فكر كنم قيافه ام شبيه
اين صورتك سبز رنگ ياهو مسنجر شده است . دلم آشوب مي شود . از
پيشش فرار مي كنم و همه ي راه به آمار 60 درصدي حضور دختر ها در
دانشگاه فكر مي كنم .
|
Sunday, October 03, 2004 |
تجاوز
بر اساس قوانين جرايم جنسي تجاوز وقتي رخ مي دهد كه زن راضي
به برقراري رابطه ي جنسي نيست ولي در قوانين اسلامي تجاوز شوهر
به زن تعريف شده نمي باشد و اصولا مرد نمي تواند به زن خود تجاوز
كند چون از لحاظ شرعي مرد با قرار داد ازدواج اختيار آميزش جنسي
با زن خود را يافته است . كسي كه زوجه اي كمتر از 9 سال
دارد وطي او بر وي جايز نيست چه اينكه زوجه دايمي باشد ، چه
منقطع . و اما ساير كام گيري ها از قبيل لمس به شهوت ، وآغوش
گرفت و تفخيذ ( با ران او شهوتراني كردن ) اشكال ندارد هرچند
شيرخواره باشد ......... ( رساله ي خميني ) آمار نشان
مي دهد احتمال آشنا بودن متجاوز به اندازه ي غريبه بودن اوست .
در ايران 57 درصد از متجاوزين با قربانيان خود اشنايي يا
خويشاوندي داشته اند . متاسفانه فقط تعداد كمي از مجرمين
داراي نا هنجاري ها رواني بوده اند و عموما دچار معضلات تربيتي و
فرهنگي هستند . فمنيست ها مي گويند : هراس از تجاوز روي
همه ي زنان تاثير مي گذارد و تاثير آن بر شيوه ي لباس پوشيدن ،
برنامه ريزي ساعات روزانه ، و مسير هاي آمد و شد زنان مانع از
فعاليت هاي آنان مي شود و آزادي شان را محدود مي كند . اين وحشت
به هيچ وجه بي اساس نيست چون هيچ زني در برابر تجاور مصونيت
ندارد . سوزان براون ميلر راديكال فمنيست
امريكايي اعتقاد دارد : مردان به طور طبيعي عامل تجاوز و
زنان قربانيان طبيعي عمل ايشان هستند . مردان مي توانند به زنان
تجاوز كنند ولي زنان نمي تواتتد به همين شكل تلافي كنند
. تجاوز را در عرف رايج محصول غريزه ي جنسي مردانه مي
دانند ، يعني مردان نياز جنسي محار نا پذيري دارند اما شواهدي
ناشي از پژوهش هاي مردم شناسانه نشان مي دهد كه قوت غريزه ي جنسي
مردانه به باور ها و نگرش هاي فرهنگي بستگي دارد . به طور مثال
در ميان قومي از اقوام ساكن در گينه ي نو تجاوز ذاتا نا شناخته
ست در حالي كه در برخي از قبائل كنيا يكي از شكل هاي اصلي سركوب
و يا كنترل اجتماعي ست . قوانين مرد سالارانه ي بر گرفته از
فقه اسلامي در همان حال كه تجاوز را محكوم مي كند ولي در محضر
قانون سعي مي كنند طوري جلوه دهند كه قرباني خود طالب آن بوده و
يا خود بهانه را ايجاد كرده . مثل پرونده ي مرضيه ، دختري كه
درخيابان و در دفاع از خود مرد متجاوز رو به قتل رسانده بود و
افسانه نوروزي كه در كيش مردي كه در غياب شوهرش قصد تعرض به او
را داشت به قتل رساند و ... معمولا تجاوز را عملي بي اختيار
و نتيجه ي فشار هاي مهار نشدني ميل جنسي و زنان را مسبب اين فشار
خارج از كنترل مي دانند در صورتي كه در اغلب موارد مرد طرح و
نقشه ي تجاوز را از قبل پي ريزي كرده . طبق آمار سال 1370، 70
درصد از موارد نقشه ي قبلي داشته اند ، 11 درصد كم و بيش با نقشه
ي قبلي و فقط 16 درصد بدون اختيار صورت گرفته است . به عقيده
ي من جدا از اينكه براي از بين بردن اين ابزار سركوب مردانه ،
مردان بايد از آن دست بكشند ، زنان نيز بايد بتوانند جزيي از
دستگاه حكومت براي قانون گذاري عليه تجاوز باشند . تا وقتي كه
مجبور باشيم در برابر قوانين عقب مانده ي 1400 سال پيش از خود
دفاع كنيم وضع به همين شكل خواهد ماند .
|
Saturday, September 25,
2004 |
اتاقي از آن خود
مي پرسم
چرا زنان در عصر اليزابت شعر نمي سرودند ؟ در حالي كه نمي دانم
چه تحصيلاتي داشتند ، آيا نوشتن مي دانستند يا اتاق نشيمني از آن
خود داشتند ؟ چه تعداد از زنان قبل از بيست و يك سالگي بچه دار
مي شدند و در يك كلام ، از هشت صبح تا هشت شب چه مي كردند ؟ از
قرار معلوم پولي نداشتند . به گفته ي پروفسور تروليان ، چه دوست
داشتند و چه نداشتند ، پيش از آنكه كودكي را پشت سر بگذارند ،
احتمالا در پانزده يا شانزده سالگي ازدواج مي كردند . بر اساس
همين اطلاعات اندك به اين نتيجه رسيدم كه بسيار عجيب بود اگر يكي
از آنها ناگهان نمايشنامه ي شكسپير را مي نوشت و به ياد آن آقاي
پير افتادم كه حالا از دنيا رفته ، اما به گمانم اسقف بود و مي
گفت محال است زني در گذشته ، حال يا آينده نبوغ شكسپير را داشته
باشد . او در آن زمينه در روزنامه ها مطلب مي نوشت . اين جناب
اسقف همچنين به خانمي كه براي كسب اطلاع به او رجوع كرده بود
گفته بود كه گربه ها در واقع به بهشت نمي روند اگرچه چيزي شبيه
به روح دارند . اين آقايان پير چقدر آدم را از مشقت تفكر معاف مي
كردند ! فضيلت اين آقايان چقدر سد راه جهل و ناداني بود ! گربه
ها به بهشت نمي روند . زنان نمي توانند نمايشنامه هاي شكسپير را
بنويسند .
( از كتاب اتاقي از آن خود ، نوشته ي
ويرجينيا وولف )
|
Sunday, September 05,
2004 |
فمنيسم اسلامي
فمنيسم
اسلامي هم از اون تركيبات پادوكسيكال ( همون دايره ي مربع !
معروف ) مزخرفه كه فكر نكنم حتي مخترعينش هم بتونن تعريف درست و
حسابي اي ازش ارائه بدن . مفاهيمي مثل
دموكراسي ، روشن انديشي يا روشنفكري، حقوق بشر ، فمنيسم و ...
مفاهيمي هستند متعلق به قرون اخير. براي همين هم با مقوله اي مثل
دين كه قدمتي چند هزار ساله داره و بويي از اين مفاهيم نبرده
قابل تركيب شدن نيستند . همه ي اديان از بعد از دوره ي مادر
سالاري و يا به قول فمنيست هاي ماركسسيت دوره ي جامعه ي بي طبقه
ي نخستين ماهيتي مردسالار و زن ستيز داشته اند . منتها آيين يهود
و مسيحيت به همت انديشمندان آن به شكلي قابل هضم براي انسان
امروزي و مطابق با مفاهيم مترقي شده اند و در اين ميان اسلام از
آنها جا مانده . در جايي زندگي مي كنيم كه مبناي اصلي قانون
گذاري همان قوانين عقب مانده و متحجر 1000 سال پيش است . آييني كه در آن كوچك
ترين حقوق زن يعني حق تصميصم گيري در مورد بدن و پوشش در نظر
گرفته نشد ه و
تجاوز و خشونت در خانواده به شكل قانونمد توصيه
ميشه (رجوع شود به سوره هاي بقره ، نسا ، مائده ) چه سنخيتي با فمنيسم كه
اصل رو بر برابري تمام حقوق و موقعيت ها بين تمامي انسانها قرار
داده مي تونه داشته باشه ؟ از ديد من انسانهاي پا در هوايي
كه به مفاهيمي چنين من درآوردي دامن مي زنند نه شهامت بريدن از
اعتقادات عقب مانده اي كه در ذهنشون رسوخ كرده را دارند و نه
حاضرند ظاهر مدرن
و امروزي رو از دست بدهند . براي همين هم پناه مي آورند به
فمنيسم اسلامي و روشنفكري ديني و دموكراسي اسلامي
!
|
Saturday, August 07, 2004 |
روز مادر اسلامي
همانا
بهترين شما زني ست كه بسيار بزايد و نزد شوهر ذليل باشد و از
براي شوهر خود زينت و بشاشت كند و از ديگران شرم كند و عفت ورزد
و هرچه شوهر گويد شنود و هرچه فرمايد اطاعت كند و چون شوهر با او
خلوت كند آنچه از او خواهد مضايقه نكند اما به شوهر درنياويزد كه
او را به تكليف برجماع وا دارد( حديث از پيامبر اسلام
)
سهم تو از 365 روز سال تنها يك روز است . روز
تعارفات چهارلا پنج لا و هندوانه هاي كال و رسيده اي كه به زير بغلت مي
چپانند . در اين روز ، روز خودت ، بايد فراموش كني كه تو همان
هستي كه نه حق سرپستي بچه ات را داري ، نه تنها و بي اذن شوهر و
پدرت مسافرت رفتن و نه امنيت تنها در خيابان هاي تاريك
شهرقدم زدن . فراموش كني هم نوعانت را كه براي گذران زندگي ،
آراسته در گوشه ي خيابان به هر راننده ي ماشين مدل بالايي لبخندي
مي زنند و با لوندي سر تكان مي دهند . فراموش كني كه تنها سهم
خواهرانت در ايلام و اهواز از اين دنيا تنها پيت نفتي ست كه خود
را به آتش كشند . قرار است همه ي اينها را فراموش شود . با هديه
ي روز مادر ، يك دسته گل يا زود پز و آرام پز و قابلمه ي تفلن و
كاسه بشقاب چيني يا النگو هاي زرد خيره كننده و يك روز شام درست
نكردن و ظرف نشستن . حق السكوت ! امروز روز مادر است . مادري كه بهشت زير
پايش است . البته مي دانيد منظور كدام زن و مادر است كه قباله ي
بهشت را به نامش امضا كرده اند . همان زنان و مادراني كه در لجن
قوانين فرهنگ مردسالار مي لولند و عشق مي كنند و با خشنودي فرديت و هويت مستقل خود
را انكار مي كنند . آهوان خوش خرام مسير ساده و كوتاه بين
آشپزخانه و اتاق خواب . امروز روز زنان و
مادراني نيست كه براي خود آرزو ها و اهداف و خواسته هايي مستقل
دارند . كه اعتراض مي كنند و فرياد مي كشند . كار مي كنند ، هويت
اجتماعي دارند و زير بار زور نمي روندو خلاف جريان آب شنا مي
كنند و مي ايستند و ايستاده مي ميرند و با قاقالي لي و وعده ي بهشت خر نمي
شوند . امروز روز ما نيست . بي خود تبريك نگوييد
.
|
Saturday, June 26, 2004 |
جنين
بر اساس
قوانين جاري برگرفته از فقه و شريعت اسلام سقط جنين در ايران
ممنوع مي باشد و مشمول ديه . تنها تحت شرايطي مجاز است كه ادامه
ي بارداري براي مادر خطر جاني داشته باشد .حتي سقط جنيني كه در
اثر تجاوز جنسي _ كه فشار روحي شديدي را بر مادر تحميل مي كند _
پديد مي آيد جايز نيست حال انكه عمل سقط جنين تا سه ماهگي هيچ
فرقي با ساير روش هاي جلوگيري ندارد . مادر شدن بدين صورت و
بدين شكل اجباري منجر به آن مي شود كه كودكان ناخوانده اي كه
والدينشان از لحاظ رواني آمادگي پذيرش و توانايي تهيه ي مايحتاج
اوليه ي زندگي شان را ندارند پا به اجتماع گذاشته و به خيل
قربانيان كميته هاي امداد و ساير گداخانه ها بپيوندند و يا به
سيل عظيم كودكان خياباني و كارگر . مضحك است ، قوانيني كه چنين
با جديت از حقوق جنين ها دفاع مي كند بعد از تولد كودكان را رها
كرده و صندوق صدقه ( گدا آهني ) در شهر برپا مي كند و جشن
نيكوكاري . مسئولاني كه به تعقيب پزشكان و مادراني كه عمل كورتاژ
را انجام داده اند مي پردازند نسبت به خشونت خانگي ، كودك آزاري
، خريد و فروش و اجاره و سو استفاده ي جنسي از كودكان سكوت مي
كنند . كودكان نا خواسته هميشه در معرض خطرهاي جسمي و رواني قرار
دارند . چنين بي اختيار مادر شدن نيز احساس و عاطفه ي مادري را
مي كشد. مادري كردن غريزه نيست . از اين روست كه مادران معمولا
در زمان بارداري كودك نخست شان بيشتر دچار اضطراب و نگراني هستند
تا حس مادري . با تولد كودك و پروش او اين حس در زنان به وجود
آمده و رشد مي كند و مادر ها معمولا در طي حاملگي هاي بعدي حتي
با كودك درونشان حرف مي زنند . ممنوعيت سقط جنين باعث شده كه
زنان به ناچار و به شكل مخفيانه اقدام به كورتاژ كنند . عدم
صلاحيت و دانش و شرايط كار زناني كه اقدام به " انداختن بچه "
ديگران مي كنند حوادث مرگباري را براي مادر پيش مي آورد
. بايد به قانونگذاران متحجر و عقب مانده ي زمان كه معلوم
نيست چگونه از 14 قرن پيش به اين دوران پرتاب شده اند فهماند كه
موجود نحيفي كه در زهدان زن مي رويد و مي بالد متعلق به اوست و
اوست كه بايد تصميم بگيرد كه توانايي حفظ و نگهداري موجودي جديد
در اين دنيا را دارد يا نه . كه اگر كودك در زندگي پيش رو زجر
بكشد تنها مادر مسئول زجر اوست .
|
Sunday, June 06, 2004 |
ازدواج
تعداد
زنان متاهلي كه دچار بيماري رواني مي شوند بسيار بيشتر از زنان
مجرد و مردان متاهل مي باشد . شايد به اين خاطر است كه در فرهنگ
ما ازدواج مهمترين حادثه زندگي يك دختر تلقي مي شود و جشن عروسي
با شكوه ترين لحظه ي زندگي اش . ولي زندگي زناشوي به ندرت آن
چيزي از آب در مي آيد كه انتظارش مي رود . عموما مرد ها بهره ي
بيشتري از ازدواج مي برند تا زنان . زنان اغلب از سر ضرورت
ازدواج مي كنند چون بر اساس قوانين شفاهي ، زن مجرد به حمايت يك
مرد احتياج دارد تا از لحاظ اقتصادي تامين باشند و زندگي
آبرومندي داشته باشد .
در مقابل مردان با ازدواج به مواهب اقتصادي و اجتماعي دست
مي يابند ، از آنها پذيرايي و مراقبت مي شود و از كار خانگي (
بدون مزد ) زنانشان برخوردار مي شوند . از زن متاهل انتظار مي
رود وظيفه ي بچه داري و خانه داري را به عهده بگيرد و در نتيجه
زنان از نظر مالي به مردان وابسته مي شوند . از زن متاهل انتظار مي
رود موجبات لذت شوهر را فراهم سازد ، از خواسته هاي جنسي اش
تمكين كند و براي او بچه بياورد . در نهايت مرد مجاز است به زن
خود تجاوز كند چون فرض بر اين قرار داده شده كه زن با ازدواج
رضايت داده كه شوهر از او بهره ي جنسي ببرد . زن متاهل فاقد
هويت جداگانه است ، نام فاميل همسر خود را اختيار مي كند و به
مرور تبديل به زائده اي از شوهر در مي آيد " همسر آقاي
X " .
و به اين خاطر است كه زندگي زناشويي براي بسياري از زنان
صورت ايدآلي كه تصوير مي شده را پيدا نمي كند
.
|
Sunday, May 16, 2004 |
تعريف
خب فكر
كنم ما كمي سر تعاريف با هم مشكل داريم . اول بريم سر تعريف
فمنيست ، كه به هر انساني كه براي رفع انواع تبعيض از زنان تلاش
مي كند اطلاق مي شود . همه ي فمنيست ها از همه ي گرايش ها بر سر اين موضوع كه
زنان در طول تاريخ به واسطه ي جنسيت شان از يك سري حق و حقوق دور
نگه داشته شده اند اتفاق نظر دارند و دسته بندي هاي بين فمنيست
ها بر سر معرفي عامل ستم جنسي صورت مي گيرد . مثلا راديكال
فمنيست ها عامل ستم را مردان مي دانند و ليبرال ها مناسبات
اجتماعي و قوانين مدني را. ماركسيست فمنيست ها كاپيتاليسم رو
عامل ستم و تبعيض مي دانند و سوشيال فمنيست ها هم كاپيتاليسم و
هم فرهنگ مردسالارانه را . جدا از دسته بندي هاي فرعي ، طبق همون
تعريف اول هر انساني كه براي رفع تبعيض جنسي از زنان مبارزه و
تلاش مي كنه فمنيسته .
اين انسان مي تونه مرد باشه . يا يك زن خانه دار كه همه ي
وقتش رو صرف امور خانه و تربيت بچه ها مي كنه . اين به اين معنيه
كه هر زن هيستريكي كه مي خواد اداي مرد ها رو در بياره و با جيغ و ويغ حرفش رو به كرسي بنشونه
لزوما فمنيست نيست . كما اينكه خيلي از همين زن هاي پر سر و صدا
توي زندگي شخصي شون از همون زن ساده ي خانه دار تو سري خور ترند
. زني كه تن به ستم و تبعيض بده و اجازه بده به عنوان جنس
درجه دو و شهروند درجه سه بهش نگاه كنند چي مي تونه باشه جز
خودآزار ؟ جز مازوخيست ؟ زني كه اجازه بده تو كوچه و خيابون به
عنوان سوژه ي جنسي بهش نگاه بشه ، صداش در نياد و عين خيالش
نباشه خود آزار نيست ؟ زني كه به اسم مهريه و شيربها و نفقه رسما
مثل كنيز خوشو بفروشه
مازوخيست نيست ؟ مگر نه همه ي اينها در دراز مدت بهانه ي
ستم و تبعيضه ؟ ما
زنها در شراط فعلي ناگزيريم از فمنيست بودن كه در غير اين صورت
مازوخيستيم . همين .
|
Friday, May 14, 2004 |
شك نكن
يادت باشه ، زن ها از اين دو دسته خارج نيستند . يا فمنيست
هستند ، يا مازوخيست ! در ش شك نكن !
|
Thursday, April 29, 2004 |
توهين جنسي
توقع نداشته باش باوركنم به من ، به زن ، به ديد يك انسان فقط
، وراي جنسيتم نگاه مي كني و به حقوقم و به آنچه در سر مي
پرورانم احترام مي ذاري وقتي فحش و توهين جنسي مثل نقل نبات توي
دهنته . وقتي به رابطه ي جنسي به ديد نوعي تنبيه و رابطه اي صرفا
فاعل و مفعولي نگاه مي كني كه يك نفر قدرت و انتخاب را در دست
دارد و ديگري شونده است و حقير و توسري خورده . البته
بسيار ديده ام دختراني را كه دانسته يا نادانسته از اين الفاظ
استفاده مي كنند و خوش خدمتي به فرهنگ درخشان مردسالار . شايد
نمي دانند كه توهين جنسی همان ضرب شتم جسمی است که به قصد آزار
روحی زنان مورد استفاده قرار می گيرد. كه فرقي با كتك و شكنجه
ندارد . به هر حال در اين خرتوخري وبلاگستان هركس آزاد
است لغات زبان شيرين فارسي را آنطور كه مايل است استفاده
كند . نه اسم و رسمي در كار است و نه تعهدي . مي تواند توي وبلاگ
خود با نوشتن فحش هاي جنسي خود و خواننده هايش را ارضا كند .
ترتيب خواهر و مادر رفقا را بدهد . فراموش نكنيد كه از ديد اين
افراد زنان ( البته غير از نواميس خودشان ) موجوداتي هستند
در حد بزار و آلات جنسي جهت شاخ و شانه كشيدن مردان براي هم
.
پي نوشت : مي گويند شما فمنيست ها زيادي وارد جزييات
و مسايل بي اهميت مي شويد . مثل همان قضيه ي نامرد . ما فمنيست
ها معتقديم كه زبان هم مثل ايدئولوژي ، مثل جامعه شناسي ، مثل
فلسفه و ... در حق زنان كم لطفي كرده ، نقش ايشان را در نظر
نگرفته و به تعصبات مردانه دامن زده است . من نمي توانم پذيراي
چيزي باشم كه فقط توهين است و تحقير و مرا انسان به حساب نمي
آورد و بعد هم به رسميت بشناسمش . براي تغيير و جايگزين
الفاظ لازم نيست زحمت زيادي بكشيم . از خودمان شروع كنيم و
بياييم زبان را با زنان آشتي دهيم .
|
Monday, April 26, 2004 |
زنان كتك خورده
حق امتياز
كتك زدن زن موضوعي به راستي قديمي است . شايد لازم باشد به 2000
سال قبل از ميلاد مسيح بازگرديم . در آن دوران سرزمين هايي كه
اروپا را تشكيل مي دادند بي خدا بودند . خدا مونث بود . اروپا در
عصر حجر جديد و نيز سوريه وليبي ، زمينه هايي از مذهب را كه
مبتني بر پرستش الهه ي مادر بود به نمايش مي گذاشتند . انواع
اسطوره هاي آفرينش بر حول الهه اي مي گشت كه قدرتمند بود و
مهربان . خداوند مادر علاقه اي به مجازات مخلوقات خود نداشت . با
اين حال مجازات و انتقام مضاميني شدند مربوط به دوران پدر شاهي
كه در كتاب مقدس به آن اشاره شد. وقتي زنان عهده دار همه ي
امور بودند ، مردها را كتك نمي زدند و هرگز به ذهنشان نمي رسيد
كه روزي از مردها كتك بخورند . اصلا كتك زدن را درست نمي دانستند
. مردان موظف به شكار و ماهيگيري و جمع آوري آذوقه بودند و از
حدود و ثغور مرزها در برابر متجاوزين دفاع مي كردند مشروط بر
اينكه اصول حكومت مادر شاهي را زير پا نگذارند . در آن مقطع
از تاريخ ، براي مردان نقشي در آفرينش قايل نبودند . مردها معشوق
به شمار مي آمدند . مردها اسباب خشنودي زنان بودند . آنها پدر
محسوب نمي شدند . فرض بر اين بود كه آبا و اجداد و نياكان از
طريق باد يا رودخانه ، نسل بعدي قبيله را پي ريزي مي كنند . تنها
زنان بودند كه مي توانستند فرزند بزايند . مردان قبيله به زنان
احترام مي گذاشتند و از قوانين مادر شاهي اطاعت مي كردند .
اما وقتي مرد از نقش خود در مشاركت در مقاربت جنسي آگاه شد ،
نقش مرد به تدريج بالاگرفت و نقش زنان فروكش كرد . اينگونه
بود كه اهميت نقش مردان در زندگي بالا گرفت و به تدريج ارزشها
تغيير كردند .
( از كتاب
زنان كتك خورده /
ماريا روي )
|
Wednesday, April 07, 2004 |
ما فمنيست ها
ما فمنيست ها بيش از اينكه از طرف مرد ها مورد
حمله و توهين واقع شويم ، از جانب زناني محكوم مي شويم كه تربيت
شدگان و شاگردان كوشاي مكتب مردسالاري ! هستند . زناني كه ما را
شناگران خلاف جريان آب مي انگارند . زناني كه ما را نه خواهر و
همدرد ، كه رقيبان خود مي بينند . زناني كه از كودكي تا آخر
عمر در مسابقه اي شركت مي كنند شبيه دوي ماراتن ، براي اثبات خود
. اثبات خوبي خود ، نجابت خود ، زيبايي خود و هر آنچه جامعه بر
زنان به عنوان ارزش تحميل مي كند و چون ما را ياغي و درنده ي
حريم هاي مقدس مي بينند ، وقتي باورها يشان را به نقد مي كشيم
احساس نا امني مي كنند و اينگونه بر ما مي تازند .
|
Thursday, April 01, 2004 |
آن مرد
آن مرد آمد . آن مرد با خر آمد . آن مرد فرياد زد
: ضعيفه ! پس اين شام ما چي شد ؟ ... ( صد سال بعد
) ... آن مرد آمد . آن مرد با ماكسيما آمد . آن مرد
آرام گفت : خانومي ! پس اين شام ما چي شد ؟
Posted by golnaz at 23:37
|
Sunday, March 28, 2004 |
مانتو
مانتو خريدم . از اين زيپي ها و چقدر مد خوبيه براي آدماي
تنبل و سر به هوايي مثل من كه هميشه يكي دوتا از دكمه هاشون
افتاده و يا جابه جا بسته شده . دوتا جيب گنده هم داره كنارش .
من از جيب روي لباس خيلي خوشم مياد . برام يه جورايي سمبله .
سمبل استقلال مالي . لباساي ما زنها هيچ وقت جيب نداره . اگرم
داشته باشه يه جيب كوچولو فقط براي خوشگلي كه شايد دستمال كاغذي
روژلبيمون هم به زور توش جا بشه . البته وقتي قرار نباشه دست آدم
توي جيب خودش باشه خوب ديگه نيازي هم به جيب نيست . شلوارها و
پيراهن هاي زنانه قراه فقط وفقط پاها و انداممونو سكسي و خوش
تركيب جلوه بده . بر عكس شلوار هاي مردونه كه دوتا جيب گنده جلوش
داره كه جاي پول خورده و كاغذ هاي مچاله شده و دوتا جيب پشت كه
معمولا يكيشون با يك كيف پول چرمي تا شو اشغال شده . دستهاي
مردها قراره توي اون دوتا جيب جلو قرار بگيره . دستهاي آويزون
زنها هم لابد توي جيب پشتي شلوار آقايون كنار همون كيف پول چرمي
تاشو . مسخره است اگه از نظر مالي انگل ديگري باشي و بعد هم
دم از حق و حقوت بزني و جيغ و ويغ كني . عوض اين كارا برو دوتا
جيب بدوز رو لباست و سعي كن دستاي نحيفتو توي جيب خودت بذاري .
خواسته ي حقيرو كاسبكارانه ايست كه هميشه منتظري پسرك پول ميز و
انعام گارسون رو حساب كنه از تو همون كيف پول چرمي تاشوي جيب
عقبي . اگه دنبال جاي امني براي دستات مي گردي اون جاي امن
مطمئنن جيباي خودته نه كيف پول چرمي پسرك . حالا واسه لباسهات
جيب ميدوزي يا نه ؟
Posted by golnaz at 21:50
|
Thursday, March 11, 2004 |
ماهي ته بركه
گوشت تن ماهي طعم آبي رو داره كه توش شنا كرده . ماهي ته بركه
كه همه عمرش فقط لجن خورده ديگه نمي دونه چقدر مزه ي تنش متفاوته
از اون ماهي كه آب زلال رودخونه رو از تو آبشش هاش بيرون داده
. وضع خيلي از زنهاي ايراني هم مثل همون ماهي لجن خوار ته
بركه است. ديگه توهين و تحقير تو خونشون نشست كرده . عادت كردن
به توي خيابون متلك شنيدن و تو تاكسي انگولك شدن . حتما بايد وسط
خيابون بهشون تجاوز بشه كه باورشون بشه كه چيز به نام حريم شخصي
براي انسان وجود داره و اون حريم مورد تهاجم واقع شده . كنترل
رو از روي عشق مي دونند ، خشونت رو به خاطر كنترل . گاهي هم لذت
مي برند از خشونت ناشي از حس كنترل كردن كه نشونه ي عشقه .همه ي
اين معاني و مفهيم توي كله ي لچك پوش و بدن هاي كفن پيچشون با هم
قاطي شده . اين كه هميشه يه نفر ديگه صلاح و مصلحتشون رو تعيين
كنه لابد از روي عشق و محبت طرفه . اينكه كجا بره و كجا بياد .
چي بپوشه ، با كي گرم بگيره و ... زنها احساساتي و ناقص العقلن
خب . درست مثل كودكان و ديوانگان . تازه وقتي تو پله هاي
دادسرا عرق ريز بالا پايين مي دوه دنبال اينكه حضانت بچه هاشو از
پدر نا صالحشون بگيره مي فهمه حق و حقوق انساني چيه كه او نداره
. يا اون موقعي كه قراره ارث پدرش بين او و براداش قسمت بشه مي
فهمه توي اين مرداب چه جايگاهي داشته . يا وقتي كه به خاطر
جنسيتش نمي تونه رشته ي دلخواش رو بخونه . يا اون موقعي كه پسر
هاي همبازيش از ديوار راست بالا مي روند و اون بايد حواسش باشه
كه از بلندي نپره . مبادا ....
Posted by golnaz at 23:56
|
Tuesday, March 09, 2004 |
ما تنها ترين زنان عالم
ما تنها
ترين زنان عالم هستيم و روزهايي بسيار سخت تر و بسيار تلخ تر را
در پيش رو داريم . ديروز انقدر خسته و خشمگين بودم كه نتونستم آپ
ديت كنم . اول از كارگاه هاي فمنيسم بگم كه اصلا خوب نبود .
روز دوم به خصوص . موضوعات مطرح شده بسيار تكراري و نخ نما شد ه
بودند . سخنرانان هم بد نبود اگر قبلش نگاهي روي نوشته هاشان مي
انداختند . خانم مريم خراساني كه همه ي سخنراني اش رو از روي
نوشته خواند . به نظر من بهترينش سخنراني شيوا مقانلو بود در
مورد پستفمنيسم كه واقعا من و خيلي هاي ديگر رو به فكر و شك
انداخت در مورد مواضعمون . و اما ديروز . مي دونم كه گزارش ها
رو اينور . اونور خونديد . تجمع مسالمت آميز ما به خشونت كشيده
شد . مردها چه ساده تنهايمان گذاشتند و نيروي انتظامي هم شديدا
حمله كرد . باتوم از كنار ساق پايم رد شد و صداي سرهنگ نيروي
انتظامي در گوشم كه : بزنيدشون ، رحم نكنيد ! شخصا شاهد ضرب و
شتم سه دختر بودم و بازداشت دو دختر ديگر و زني كه از شدت درد مي
گريست و اين به نظرم يك آبرو ريزي كامل بود . با همه ي اينها ما
برديم و صداي لرزانمان را به دنيا رسانديم : -آزادي ، عدالت ،
سكوت ما جنايت -حقوق زن در ايران احيا بايد گردد -قانون
خانواده اصلاح بايد گردد -افسانه نوروزي آزاد بايد
گردد -كبري رحمان پور آزاد بايد گردد آنها ما را ...ده
خطاب كردند . سربازان مافنگي رو مي گويم . پتياره مان خواندند .
آري . من به شخصه فاحشه ام اگر عفاف و نجابت آن است كه ايشا ن مي
گويند . من بر عصمت ايشان فاحشه ام . و ما تنها ترين زنان
عالميم و روزهاي خفقان در پيش است .
Posted by golnaz at 11:06
|
Wednesday, March 03, 2004 |
ناگزير از فمنيست بودن
چيكار كنم خب ؟ هر كي يه عيبي داره . منم فمنيستم . هر چي هم
قرصامو مي شورم بعدش مي خورم خوب نمي شم . بر خلاف گفته ها ي بي
نهايت فاضلانه ي فاطمه كماندو هاي وبلاگستان ، مطلقه و ترشيده و
زشت و كج و كوله نيستم . دوست پسرم هم قالم نذاشته . بابامم
مامنمو كتك نمي زنه . با همه ي اينها چند سالي هست كه دچار اين
درد بي درمون شده ام. جدا از شوخي ، من ناگزيرم از فمنيست
بودن . من دارم جايي زندگي مي كنم كه بر اساس شرع مقدسش مزرعه ي
مرد به حساب ميام . من جايي زندگي مي كنم كه كه براشون مهم نيست
14 ساله باشم يا 40 ساله ، بدون اجازه ي آقابالاسرم نمي تونم
مسافرت برم . من جايي زندگي مي كنم كه براي دادگاه خانواده اش
فرقي نمي كنه بي سواد باشم يا از هاروارد فارق التحصيل شده باشم
، به هر حال صلاحيت نگهداري بچه هامو بعد از طلاق ندارم . من
جايي زندگي مي كنم كه خون بهايم نصف خون بهاي يك مرده و سهم
الارثم هم همينطور . من جايي زندگي ميكنم كه خيابوناش تو روز
روشن امن نيست چه برسه به نيمه شب. من جايي زندگي مي كنم كه رسما
با سكه هاي طلا خريد و فروش ميشم و اسمشو مي ذارند پيوند زناشويي
. باور كنيد من ناگزيرم از فمنيست بودن . اصولا تا حالا كسي
پيدا نشده كه براي فمنيسم تعريف جهان شمول و واحدي ارائه بده .
براي همين هم هست كه هميشه وقتي صحبتي پيش مياد ، بحث بر سر موضع
فمنيست ها صورت مي گيره و نه فمنيسم . همه ي فمنيست ها بر سر
اينكه زنان به عنوان جنس فرو دست طي ساليان مورد ستم و تحقير
واقع شده اند اتفاق نظر دارند . اختلاف نظر بين گرايش هاي مختلف
فمنيستي بر سر منشا اعمال ظلم و ستم آغاز مي شود . به طور مثال
فمنيست هاي ليبرال يا اصلاح طلب نسب به قوانين مدني موضع دارند و
دليل ستم ديدگي زنان را قوانين نا برابر و مردسالار مدني مي
دانند و هدف آنها اعمال اصلاحات قانوني مي باشد . فمنيست هاي
ماركسيست دليل عمده ي ستم بر زنان را جلوگيري از ورود ايشان به
عرصه ي عمومي توليد مي دانند و احقاق اهداف خود را جز در سرنگوني
بورژوازي نمي دانند . راديكال فمنيست ها معتقدند كنترل مردان بر
زنان و فرهنگ مردسالار مسئله است و زنان بايد خود را از قيد
كنترل مردان آزاد كنند . فمنيست هاي سوسياليست معتقدند نظام
سرمايه داري و مناسبات مردسالارانه هر دو از عوامل ظلم و سركوب
زنان هستند و براي رسيذن به رهايي بايد با هر دو آنها مبارزه كرد
. خب اين بود گوشه اي از باور هاي من . ادامه اش به عهده ي
شما . براي اين نوشته نظرخواهي گذاشتم تا جا براي بحث و گفتگو
باز باشه . لطفا نظرات بي ربط به موضوع نذاريد .
Posted by golnaz at 22:54
|
|
در تدارك 8 مارس
در تدارك 8
مارس
از زنان و مرداني که به حذف
هرگونه خشونت عليه زنان باور دارند دعوت مي شود روز دوشنبه 18
اسفند ماه (از ساعت 5 تا 7 بعد از ظهر) در تجمعي که به مناسبت
روز جهاني زن و با موضوع «خشونت عليه زنان» در آمفي تئاتر روباز
پارک لاله برگزار مي شود گرد هم آيند و صداي اين اعتراض را به
خشونت طلبان در سراسر جهان برسانند.
برنامه
روز زن در دانشگاه اميرکبير
کارگاه
دو روزه فمینیسم
Posted by golnaz at 14:03
|
Friday, February 20, 2004 |
نامرد
1- پدرم تعريف مي كنه : اوايل انقلاب ، نزديكاي خونه ي
پدربزرگم يه ديواري بود كه هميشه شعار هاي جفنگ روش مي نوشتند .
مثلا صبح پا مي شديم مي ديديم رو ديوار نوشته : مرگ بر
ماركس ، انگلس ، لنين ! اون دوره هم كه مجاهدين تازه
رفته بودن تو خط مبارزه ي مسلحانه و توي خونه تيمي ها دستگيرشون
مي كردند ، يه روز صبح پا شديم ديديم رو ديوار نوشته :
زن صفت ! زندگي مخفي چرا ؟ 2- بابا بزرگ يكي
از دوستام وقتي ميخواد بگه محاله كاري رو انجام بده و مثلا اگه
انجام بده خيلي پست و بي لياقته ، ميگه : از زن كمترم اگه دست به
اين كار بزنم . يا ميگه اسممو مي زارم رزيتا و همه هم هر هر مي
خندند .
بعد از اون شعار مسخره كه " بي غيرتا
نشستن ، زنا به ما پيوستن " كه در نا آرامي هاي خرداد
امسال سر داده شد چشممون به لوگوي حضرات روشن كه ميگه :
اگه راي بدي خيلي نا مردي ! راست ميگه طفلك . هركي راي
بده خيلي پست و خائن و نامرده . اصلا مرد نيست ، زنه . خوب شد
نگفت " اگه راي بدي از زن هم كمتري !" وقتي فرهنگ گبره بسته و
كپك زده ي مردسالار انقدر محكم به مغزاي گرد و كوچولو مون چسبيده
كه حتي به اصطلاح فعالين سياسي و روشنفكرانمون براي بيان حقارت و
پستي انسان از موجودي ناقص الخلقه و ناقص العقل به نام
زن مثال مي آورند از پدر بزرگ نود ساله ي دوست
من و او ن بسيجي احمق اوايل انقلاب ( كه لابد تا حالا اصلاح طلب
شده ) چه توقعي ميشه داشت ؟
Posted by golnaz at 01:14
|
Monday, February 16, 2004 |
نداي دروازه غار
نداي دروازه غار فقط 16 ساله شه . نداي دروازه غار معتاده
و از دزدي و تن فروشي و فروش مواد زندگي شو مي گذرونه . نداي
دروازه غار از همه چيز اين زندگي ناراضيه و از دست همه ي آدمهاي
دنيا خشمگين . نداي دروازه غار از من متنفره و از همه ي بچه
هاي مثل من كه اونجا مشغولند . از ديد او من فقط يه دختر بچه ي
مرفه ام كه از سر بي دردي و براي وقت گذرووني پا مي شم ميام به
بچه هاي خيابوني درس مي دم و باهاشون فوتبال و عمو زنجير باف
بازي مي كنم ، بعضي وقتا نقاشي مي كشم و گاهي باهاشون آواز مي
خونم . آره از ديد اون من فقط يه بچه سوسول عوضي ام . نداي
دروازه غارفقط 16 ساله شه. نداي دروازه غار هر چند وقت يكبار
مياد و از همه ي ما زهر چشم مي گيره . شيشه ها رو مي شكونه ،
يخچال رو غارت مي كنه ، مربي ها رو كتك مي زنه و فحش هاي
چارواداري حواله ي همه مون مي كنه . هيچ كس هم اجازه و حتي
ميل برخورد متقابل نداره . آخه نداي دروازه غار فقط 16 ساله شه
. من دلم مي خواد تن لرزان از خشم ندا رو بغل كنم اينبار و
انقدر نوازشش كنم كه آروم بگيره . حتي اگه هلم بده و يا زل بزنه
تو چشمام و با خشم فحش بده و بقيه از خجالت سرخ بشن . براي من
نداي دروازه غار يكي از ارزشمند ترين نماد هاي سركشي ست . ندا از
ديد من زيباست چون خودش است و با همه ي خودش تلاش مي كنه تو اين
لجن زار گليمش رو از آب بيرون بكشه و حق داره فكر كنه كه من حق
اون بچه محلهاشو خوردم . من بهش حق مي دم كه با همه ي وجود از من
بي زار باشه . آخه اون فقط 16 ساله شه .
Posted by golnaz at 10:48
|
Sunday, February 08, 2004 |
زن ، روي زمين زانو زده و سرنيزه هاي بيشمار بدنش را احاطه
كرده اند . زن ، آنگاه كه بي حركت است مي انگارد آزاد است .
همين كه مي جنبد ، سرش را بالا مي گيرد و مي ايستد ، سر نيزه ها
به بدنش فرو مي روند و تنش را مي درند .
Posted by golnaz at 23:57
|
Thursday, February 05,
2004 |
زنها فرشته اند
از اين مذهبي هايي ست كه از كنار چهار تا كتاب رد شده و بويي
از مفاهيم مدنيت و مدرنيته به دماغش خورده . چشماي هيزش رو
ميدوزه تو چشمام و با نيش باز ميگه : زنها فرشته اند . دست
ميكشم به كتفم . دنبال جاي بال هاي كنده شده مي كردم . نه خبري
نيست . در ذهنم مي گذرد : - بهترين شما زني است كه فرزند
بسيار آورد ،صاحب عفت باشد ، نزد شوهر ذليل باشد و براي او زينت
و بشاشت كند و از ديگران شرم كند .هر چه شوهر فرمايد شنود و هرچه
امر كند اطاعت نمايد و چون شوهر با او خلوت كند آنچه از او خواهد
مضايقه نكند اما به شوهر نياويزد كه او را به تكليف به جماع وا
دارد . ( حديث معتبر از حضرت محمد _حليه المتقين ، علامه محمد
باقر مجلسي ) باز شروع ميكنه به جعل و بافتن كه تو هيچ
ديني حق و حقوق زن به عنوان موجودي برابر با مرد مثل دين اسلام
شناخته نشده و رعايت نمي شه و حاضره بحث كنه . يادتونه گفتم
آدماي مومن فكر نمي كنند ، فقط فكر پيغمبراشون رو غرغره مي كنند
و فوقش سعي مي كنند با مفاهيم امروزي زرورق پيچش كنند و به خورد
بقيه بدن . دوباره در ذهنم مرور مي كنم : - براي مردان از
نظر ساختمان طبيعي و وضع اجتماعي پايه ي برتري ست . بر همين پايه
مردان تكيه گاه و سرپست زنان اند . ( پرتوي از قرآن _ آيت الله
طالقاني ) بعد بادي به غبغب مي اندازه و ميگه اسلام براي
زن ارزش و احترام خاصي قائله . وقتي نگاهم ميكنه حس مي كنم لختم
آنطور كه او با آرامش و لذت نگاهش رو روي بدنم ميكشه و از روي
مانتو و روسري مزه مزه مي كنه . سعي مي كنم يادم نرود : -
در اسلام از نظر شخصيت و حقوق زن به قدري مستقل است كه حتي براي
شير دادن فرزندش مي تواند از شوهر طلب مزد كند (!!!). ( فاطمه
فاطمه است _ دكتر علي شريعتي )
Posted by golnaz at 20:08
|
Wednesday, January 28,
2004 |
راهبه
فمنيست ها راهبه نيستند . اين بايد محرز باشد . ما مي خواهيم
عاشق شويم و عاشقمان شوند و بيشترمان دلمان بچه مي خواهد . دست
كم يكي يا دوتا . اما مي خواهيم عشقمان شاد و آزاد باشد و غبار
جهل و هراس بر آن ننشيند . ما مي خواهيم نطفه فرزندانمان دانسته
و مشتاقانه بسته شود وقتي كه از هميشه بهتر باشيم و نه در زمان
فقر و ضعف . در آن زمان و بدان صورت كه خود مايل هستيم . ما
كنترل زنان بر تن خود و دستيابي به دانش جنسي را نه فقط براي خود
بلكه براي ميليون ها فمنيست نا آگاه كه زمين لبالب از آنهاست
خواستاريم . ما آن را براي زنان مي خواهيم
.
Crystal Eastman
Posted by golnaz at 21:33
|
Thursday, January 15,
2004 |
عدالت
عدالتي كه پايه و اساسش 1400 سال پيش ريخته شده باشه بهتر از
اين نميشه . مشكل اينجاست كه طبق قرائت آقايان از فقه اسلام
اعدام كبرا رحمان پور عين عدالت علوي ست . چشم در برابر چشم .
جان در برابر جان . از برادران قانون گذار توقعي نمي رود . از
دوستان همراه و همفكر عجيب است كه چندان حركتي نشان نمي دهند .
ممكن است تلاش ما براي رهايي كبرا از مجازات بدوي اعدام بي نتيجه
باشد . مثل خيلي از تلاش هاي اين چندساله مان كه بي نتيجه ماند .
مهم اين است كه ما اعتراض خود را نشان دهيم و اعلام كنيم كه
هستيم و همچنان با همه ي بد بختي ها كه بر سرمان مي رود ايستاده
ايم . جمع آوري امضا همچنان ادامه دارد . تنبلي نكنيد
! free_kobra@hotmail.com
Posted by golnaz at 20:34
|
Monday, January 12, 2004 |
نامه اعتراض به حکم اعدام كبري
|
Wednesday, January 07,
2004 |
|
Saturday, January 03,
2004 |
اعدام كبري رهنما
اعدام
كبري رهنما ،نوعروس 22 ساله ايي كه مادر شوهرش را به قتل رسانده
بود،انجام نشد
از ديد من اعدام يعني قتل قانوني و من
با قتل هر انساني مخالفم . من با مجازات اعدام مخالفم حتي در
مورد صدام و يا مشابهان وطني اش . تنبيه و مجازات بايد در راستاي
اصلاح افراد باشد و با اعدام فرد فرصت اصلاح شدن از او گرفته مي
شود . وقتي از اين ديد به قضيه نگاه مي كنم مي بينم اعدام هيچ
سودي نه به حال مردگان دارد و نه زندگان . لطفا برام بالاي منبر
نرويد كه بله اعدام براي جامعه ي ما لازم است وگرنه جرم و فساد و
جنايت مملكت را بر مي دارد . در اين چند صد سال كم كله ي قاتلين
و مجرمين به بالاي دار رفت ؟ پس چرا مردم ادب نشده اند و هنوز
ادم مي كشند ؟ تا كنون هيچ شنيده ايد كه قاتل و يا متجاوزي در
اوج خشم ناگهان به خود بيايد ، چاقو را به زمين بيندازد و از روي
قرباني خود بلند شده و زيپش را بالا بكشد و بگويد : اوه ، اصلا
حواسم نبود ، اگه بهت تجاوز كنم و بكشمت طبق قانون فلان تبصره ي
بهمان محكوم به اعدام مي شم . پس بهتره بي خيال شم . به نظر
من اعدام پاك كردن صورت مسئله است و آسان ترين راه براي راحت شدن
از شر يكي از غدد سرطاني حال آن كه سرطان همچنان بر جاي خود باقي
ست .(اين دخترك هم
نوشته
اي در اين مورد دارد كه خواندنش پيشنهاد مي شود
)
پي نوشت :
کبری ، فقط 23 سال دارد. کبری در
سن 19 سالگی با مقداری وسایل خانه تعویض شد و به عنوان زن پنجم
مردی که 42 سال ( و نه 35 سال ) از خودش بزرگتر است به خانه او و
مادر شوهر رفت. کبری در خانه مادر شوهر توسط مادر شوهر به دیگران
به عنوان کلفت خانه معرفی می شد. سالی در تحقیر و توهین و شکنجه
روحی گذشت. جان کبری به لب رسید و در حمله ای که مادر شوهر با
چاقو به او کرد چاقو را از دست او می گیرد و او را می
کشد. کبری فقط 20 سال داشت. کبری مرتکب خطایی شد. جوانی اش
و شرایط نابسامان زندگی، خشونت روزمره ای که با آن زندگی می کرد
همه و همه او را به سرحد جنون رساند. کبری 20 ساله بود. قبل از
این عمل کبری هیچ سابقه خلافی هم نداشته است.دختری ساده که به
خاطر فقر و بیچارگی خانواده مجبور به همبستری با مردی شد که از
پدرش نیز مسن تر بود، مردی که 4 زن دیگر داشت و او را به عنوان
زن پنجم، زن صیغه ای به خانه مادر برد. اعدام کلا غلط
است و اعدام کبری یک جنایت است. ( از وبلاگ زنانه ها )
Posted by golnaz at 00:58
|
Thursday, December 25,
2003 |
ژان ژاك روسو
زنان و مردان براي يكديگر ساخته شده اند ، اما
وابستگي متقابل شان برابر نيست . ما مردان بدون آنها بيشتر بقا
خواهيم داشت تا زنان بدون ما . آنان وابسته اند به احساسات ما ،
به بهايي كه به شايستگي شان مي گذاريم ، به ارزشي كه به جذابيت
هايشان و به پاكدامني شان مي نهيم . در نتيجه آموزش زنان بايد
تمام و كمال در ارتباط با مردان طراحي شود و براي رضايت مردان ،
براي اينكه براي مردان مفيد باشند براي اينكه عشق و احترام مردان
را به دست آورند . بسان كودكان پرورش شان دهند . بسان فرزندان
بالغ مراقب آنها باشند . هم راهنما و هم تسلي بخش مردان باشند و
زندگي را براي مردان شيرين و دلپذير سازند
.
اشتباه نكنيد . اين ها نه گفته هاي
خميني است و نه آيت الله خزعلي و مصباح يزدي . گوشه اي از
كتاب اميل نوشته ي ژان ژاك
روسو فيلسوف سر آمد عصر روشنگري ست كه گويا به تمام بي
عدالتي ها ي اجتماعي انتقاد داشت اما به هر دليل يكي از عريان
ترين اشكال اين بي عدالتي ها را ناديده گرفت . ديگر از چهار تا
وبلاگ نويس بي سواد و پر ادعا ، چه توقعي داريد ؟
Posted by golnaz at 10:32
|
Wednesday, December 17,
2003 |
صدام
نسبت به خبر دستگيري صدام بي تفاوتم . نمي دونم چرا خوشحال
نيستم . نمي دونم . هميشه در جدال بين باد و پنجره ، اين شيشه
ها هستد كه مي شكنند و من مدت كوتاهي است كه با شيشه هاي شكسته
سر و كار دارم . من با زنان و كودكاني سر و كار دارم كه درميدان
قلدري هاي قدرتمندان شكسته اند و خرد شده اند . ستاره
دختر 14 ساله ي افغاني كه تجاوز ديده ، كه كتك خورده ،
كه گرسنگي كشيده . ماجده ، دختر عراقي كه در
مسير مهاجرتش به ايران برادر دو ساله اش از تب در آغوشش سوخته و
تلف شده . اين خورده شيشه ها حسابي زخمي ام كرده اند . شايد همين
هاهستند كه ديگر جايي براي خوشحالي از به دام افتادن ديكتاتور
نمي گذارند . در سالهاي تحريم اقتصادي عراق بيش از يك ميليون
كودك از گرسنگي و بيماري مردند . بعد هم كه جنگ شد و بازهم چند
هزار زن و كودك در جنگ مردند . حالا هم كه كشورشان اشغال شده
هنوز زنان و كودكان مي ميرند . اگر صدام مي ماند هم باز كودكان و
زنان مي مردند . مسخره است . زنان و كودكان اين سرزمين فقط آمده
اند كه بميرند ، از تب ، از گرسنگي و از گلوله . و يا آواره شوند
. زنان از جنگ و كشتار بي زارند . مادر شدن و فرزند پروري به
آنها مي آموزد كه حفظ زندگي بسيار دشوار تر از نابود كردن آن است
و صد البته ميان زحمتي كه براي پرورش انسانها كشيده مي شود و
دوست داشتن آنها رابطه اي مستقيم وجود دارد و هر سربازي كه به
خاك مي افتد انساني ست ، پرورانده ي زني و زن مي داند كه زندگي
مقدس است با اينكه سهم او از زندگي بسيار ناچيز است .
Posted by golnaz at 20:56
|
Tuesday, December 02,
2003 |
پورنوگرافي كودكان
پيمان نامه ي جهاني حقوق كودك : ماده 1 – تعريف كودك
: كودك كسي است كه سن او كمتر از 18 سال باشد . مگر اينكه بر
اساس قانون ملي قابل اعمال ، سن قانوني كمتر تعيين شده باشد
.
ماده 34 –سو استفاده جنسي : دولت ها بايد كودكان را
در برابر هر نوع سو استفاده جنسي مورد حمايت قرار دهند
.
ماده 35 – خريد و فروش كودك : دولت ها بايد اقدامات
لازم براي جلوگيري از خريد و فروش و ربوده شدن كودكان به عمل
آورند .
ماده 36 –ديگر شكل هاي استثمار : كودك بايد در
مقابل هرگونه استثمار كه سلامت و رشد او را به مخاطره مي اندازد
، مورد حمايت و محافظت قرار گيرد .
همه ي اينا رو براي
اين نوشتم چون ديشب دوستي آدرس وب سايتي رو برام فرستاده بود كه
جهت فروش دختران روسپي راه اندازي شده ( توقع نداشته باشيد
آدرسشو بدم ) . اين مسئله به تنهايي ناراحت كننده است ولي وقتي
تهوع آور مي شود كه مي بيني در بين آنها دختران 4 الي 9 ساله هم
به معرض فروش گذاشته شده اند . از ديد من رابطه ي جنسي سالم
آن است كه بين دو انسان با ميل و رضايت طرفين
صورت گيرد . طبق تعرف من و همينطور پيمان نامه ي جهاني حقوق كودك
برقراري هر نوع ارتباط جنسي با كودك از لمس بدن گرفته الي آخر
توسط افراد بزرگسال جرم و جنايت محسوب مي شود . ( هرچند كه در
شرع مبين اسلام برقراري چنين رابطه اي پس از خواندن صيغه ي عقد
بلا مانع است و تنها مرد ، در صورت وارد كردن آسيب جسمي به زن (
كودك ) موظف به پرداخت ديه مي باشد ). وقتي جايي زندگي مي كنيم
كه دولت اسلامي اش كوچك ترين تعهد خود نسب به هر پيمان نامه اي
را اجرا نمي كند ، بايد خود مان كاري كنيم . نمي شود چشم و دهان
بر چنين جنايتي كه بر كودكان مي ورد ببندي و بعد خود را انسان
بنامي _ ديگر روشن فكر كه جاي خود دارد _ جالب اينجاست كه
براي رسيدن به سايت هاي خبري و سياسي بايد هزار جور فيلتر و
پراكسي را دور زد و لي مشاهده ي سايت مذكور به راحتي آب خوردنه
. شب تاريك ما را هم سپيده دمي سرانجام است . شايد روزي ديگر
در سرزمين من ، كودك و زني مورد ظلم و آزار و تجاوز قرار نگيرد .
شايد روزي مردان از اين قدرت نمايي ها و قلدري
هاشان دست بكشند . شايد روزي .....
Posted by golnaz at 11:48
|
Monday, September 22,
2003 |
دعواي فمنيستها
ببين . تو بايد خيلي بي سواد و سطحي نگر باشي كه فكر مي كني
همه ي دعواي فمنيستها در طول تاريخ جنبش زنان بر سر كاسه بشقاب و
ديگ و قابلمه بوده و اينكه كي ظرفها رو بشوره يا كي پوشك بچه رو
عوض كنه . فمنيسم ايدئولوژي ايست براي دگرگون كردن جامعه كه
هدف آن تنها برابري اجتماعي زنان نيست بلكه روياي ريشه كن كردن
انواع تبعيض هاي جنسي ، نژادي ، طبقاتي و .. را در سر دارد . همه
ي فمنيست ها بر اين باورند كه زنان به واسطه ي جنسيت خود با بي
عدالتي روبه رو هستند ولي هر يك از شاخه هاي فمنيسم براي علل و
عوامل ستم و بي عدالتي تحليل هاي مختلفي ارائه مي دهند و بر طبق
آن راه كار هاي متفاوتي را براي رفع تبعيض پيشنهاد مي كنند .
ليبرال فمنيست ها ـ كه من خود را بيشتر به اين گروه نزديك مي
دانم ـ نابرابري حقوق مدني و فرصت هاي آموزشي را عامل ستم بر
زنان مي دانند و هدف آنها از مبارزه كسب آزادي هاي فردي زنان در
چهارچوب جامعه ي موجود است . راديكال فمنيستها همه ي شكل هاي
ستم را ناشي از حس برتري جويي سلطه گري مردان مي دانند و هدف
آنها جايگزيني جوامع زن محور به جاي جوامع مردسالار كنوني است
. ماركسيست فمنيست ها ريشه ي انقياد زنان را در شيوه ي توليد
سرمايه داري و جدايي كار از خانه مي دانند و دگرگوني بنياني
اقتصاد را تنها راه چاره ي رفع ستم ديدگي زنان . سوشيال
فمنيست ها ريشه ي ستم بر زنان را در نظام اقتصادي سرمايه داري مي
دانند كه براي دوام خود به استثمار كارگران و به ويژه زنان نياز
دارد و معتقدند كه هم مالكيت ابزار توليد و هم شكل زندگي اجتماعي
نيازمند دگرگوني هاي بنيادي است . علاوه بر اين ، گروه هاي
فمنيستي ديگري با انديشه هاي متفاوت و بسته به خاستگاه تاريخي و
جغرافيايي و فرهنگي و.. و با عناويني چون پست مدرن ، مسيحي ،
اسلامي ، صلح طلب وغيره در جهت بهبود شرايط اجتماعي زنان و رفع
ستم و تبعيض جنسي گام بر مي دارند . براي من فمنيسم به معناي
نگاه زنانه به جهان و به چالش كشيدن تمام مفاهيم و نظريه هاي عام
و رسيدن به تعريف و شناختي تازه از جهان و قرار داد هاي جاري در
آن است . نقش فمنيسم در خانواده تزريق عقلانيت است در روابط .
همين . خب آقا كوچولو . همه ي اين ها رو نوشتم كه تو ديگه
ايميل نزني و از من نپرسي كه آيا بعد از ازدواجم ظرفها رو خودم
خواهم شست يا شوهر شوربختم و يا اگر شريك زندگي ام را دوست داشته
باشم حاضرم لباسهايش را اتو كنم يا نه و يا اصلا فمنيستها هم
ازدواج مي كنند يا همگي همجنس گرا هستند ! بعضي وقتا فكر مي
كنم اي كاش بعضي از مخالفان انديشه ام اندكي متفكر تراز چيزي كه
كنون هستند بودند . پر واضح است كه در اين صورت دست و پنجه نرم
كردن با ايشان بسي مفيد و لذت بخش مي بود . افسوس !
Posted by golnaz at 23:13
|
Wednesday, September 03,
2003 |
تو تاكسي نشستم
صبح كله ي سحر . تو تاكسي نشستم به سمت دانشگاه . به غير از
من بقيه ي سرنشينان مرد هستند . با راننده مي شوند چهار نفر .
كنارم كه نشست حس كردم كه زيادي صميمي نشسته . از آن دسته
دختراني نيستم كه هر برخورد تصادفي را بد تعبير كنم . به روي خود
نياوردم . هر چه مي گذرد آقاي پهلويي من بيشتر وول مي خورد .
تاكسي ساكت است . بقيه تو چرتند . كلافه شدم از اصطكاك
. كساني كه منو از نزديك مي شناسند ، مي دونند كه هميشه يك
چاقوي ضامن دار همراهم هست . شايد هيچ وقت پيش نياد كه ازش جز
براي پوست كندن خيار و نصف كردن شكلات استفاده كنم ولي همينكه
همراهم است كمي از ترسم كم مي كنه . دست مي كنم توي كيفم و
با چاقو ور ميرم . مرد همچنان صميمانه نشسته است و وول مي خورد.
در نهايت آرامش ، با صداي بلند ، طوري كه همه بشنوند ، رو به مرد
مي گويم : ببخشيد آقا . ميشه خودتونو جمع و جور كنيد
؟ مردك حول مي شود . به سرفه مي افتد و خود را جمع مي كند .
چرت سايرين پاره مي شود . بر مي گردند و با تعجب به من نگاه مي
كنند . مردك با عجله پياده مي شود و در عرض چند ثانيه نيست مي
شود . همه ساكتند ولي ديگه كسي چرت نمي زنه . راننده ي تاكسي با
پوزخند از تو آينه به من زل زده . مي دونم چي تو اون ذهن مريضش
مي گذره . برام مهم نيست . مهم نيست كه مردان ديگر چه فكري راجع
به من كرند . مهم اين است كه من در اون لحظه مي بايست از حريم
نتم دفاع كنم ، كه كردم . و از اين بابت راضي ام . اگر از رو نمي
رفت شايد چاقو به دادم مي آمد . نمي تونم بفهمم چطور زنان و
دختراني در برابر مزاحمت هاي اين چنين سكوت مي كنند (فوقش با
عجله پياده مي شوند و زير لب شروع مي كنند به فحش دادن ) . خجالت
مي كشند از اينكه اعتراض كنند و نگاه سايرين را به سوي خود بكشند
. نمي دونم از تن يك انسان ارزشمند تر هم وجود داره يا نه . و
نمي دونم كسي كه عرضه ي حفظ و دفاع از تن خود را نداره چطور مي
تونه حق و حقوق اجتماعي شو طلب كنه ؟ آخه چطور ممكنه
.......
Posted by golnaz at 22:40
|
Monday, September 01,
2003 |
پسرك ديگر مرد شده بود
پسرك بر زانو افتاده ، عشق را گدايي مي كرد . زن آرام و بي
خيال ، گويي در اين دنيا نبود . پسرك زار مي گريست ، زار . و
دنيايي را آب مي برد . زن دلش مي سوخت . شايد مي خواست پسرك
را آرام كند . آرام و آزاد . شانه هاي ظريفش را به اشكهاي داغ
پسرك وام داد . و پسرك ساعتي چند ، زار گريست ، زار . و دنيايي
را آب برد . بعد ها باد به گوش زن رسانيد : پسرك در ميان
جمعي بر منبري رفته ، كه اين چگونه زني ست كه مي تواند بي هيچ
احساس علاقه اي و حتي توقعي ، شانه هايش را در اختيار مردي
بگذارد . شايد مجنون است و يا ابله ويا حتا ..... بگذريم
. پسرك ديگر مرد شده بود .
Posted by golnaz at 20:15
|
Saturday, August 16, 2003 |
غاده سلمان
دوستت مي دارم اما خوش ندارم که مرا در بند کنی بدان
سان که رود خوش ندارد در نقطه ای واحد ، از بسترش اسير
شود .
آبشار باش يا درياچه ابر باش يا بند
آب تا آبهای رودخانه ي من ، از صخره های آبشار تو
بگذرد و به راه خود برود . تا آبهای رودخانه ي من ، در
درياچه تو گرد آيد ، پس آنگاه از تو لبريز بگذرد و به
راه خود برود .
......
دوستت می دارم اما نمی
توانی مرا در بند کنی همچنان که آبشار نتوانست همچنان که
درياچه و ابر نتوانست و بند آب نتوانست . پس مرا دوست
بدار آنچنان که هستم : «لحظه ای گريز پا
»
.....
محبوب من ، آيا نمی بينی مويز
کوششی ست مايوسانه برای دربند کردن دانه انگوری
، گريزپا؟ پس مرا دوست بدار آنچنان که هستم . و در
به بند کشيدن روح و نگاه من مکوش و مرا بپذير آنچنان
که هستم مرا بپذير بسان آبشارها بند آبها درياچه
ها و بدان که چگونه راهم را به سوی پذيرش بی نهايت،
می يابم.
( غاده سلمان )
Posted by golnaz at 23:24
|
Saturday, August 02, 2003 |
فقط مردها چشم دارند
لابد فقط مردها چشم دارند و فقط مردها راجع به زنان نظر می
دهند و خود زنان اصلن و ابدا نسبت به ظاهر هم چشم و هم
چشمی(استغفرالله به توان دو!) نمی کنند و ... کم ديده ام کسی
را که اينطور به مسائل سطحی نگاه کند. افشين زند
من كي
گفتم كه فقط مردها چشم دارند و فقط مردها راجع به زنان نظر مي
دهند و خود زنان با هم رقابت و يا به قول شما چشم و هم چشمي
ندارند ؟ اگر نوشته هاي قبلي ام را در رابطه با اين موضوع مي
خوانديد اينچنين نمي تاختيد .اصلا همان نوشته هم نمايش خنده
دارچشم و هم چشمي دوست من بود با من و ساير هم جنسانش. زنان
جوان و به خصوص دختران نوجوان زير فشار زياد تطبيق با يك رقابت ـ
شما بگو چشم و هم چشمي - دائم زيبايي هستند و نگران از داوري و
انتقاد نسبت به بدن خود از زاويه ي ديد مردان . بازوان ، سينه ها
، باسن و قد و قواره بايد آنگونه باشد كه مردان مي پسندند . درست
مثل قالب هاي گوشت تكه تكه شده در قصابي . به يك شكل و يك اندازه
. ما زنان در حال رقابت دايمي با مانكن ها و ملكه هاي زيبايي
هستيم ، يعني اقليتي كه تمام وقت خود را در روز صرف تلاشي مي
كنند كه بدنشان را بي عيب و نقص نشان دهند . من همه ي اينها
را قبول دارم ولي معتقدم كه بايد ريشه هايي تاريخي و تكاملي در
پس اين رقابت خوابيده باشد . مگر نه اينكه هدف از همه ي اين چشم
و هم چشمي ها و بكش و خوشگلم كن ها بر سر جلب نظر و در آخر تصاحب
جسمي و جنسي موجود ي به نام مرد است ؟ مگر نه اينگه دراين رقابت
، داوران نيز ، همين مردان هستند ؟ بر اين باورم كه رقابت
جنسي نه طبيعي و ذاتي ، بلكه دست پخت شرايط فرهنگي و اجتماعي ست
. رقابت جنسي ميان زنان ساخته و پرداخته ي جامعه ي طبقاتي ست در
روند تاريخ كه در جوامع ابتدايي وجود نداشته . در ميان حيوانات
هم هيچ كجا ديده نشده كه ماده ها براي جلب نظر نرها به رقابت يا
به قول شما چشم و هم چشمي متوسل شوند . اگر در جايي رقابتي هم
باشد ، رقابت بين نر هاست و هدف از آن فقط و فقط حفظ نسل و بقاي
گونه هاست . اساس رقابت جنسي ميان زنان آن هنگام چيده شد كه
جامعه ي طبقاتي جايگزين جامعه ي يك دست ابتدايي شد و تلاش بر سر
مالكيت و ثروت به وجود آمد و همراه با آن اين معضل اجتماعي
امروزي بر زنان تحميل شد و به تدريج معيار هاي زيبايي زنان از
زيبايي طبيعي دور شد و جاي آن را زيبايي هاي مصنوعي گرفت . رقابت
جنسي نيز دوش به دوش اين شكل تصنعي زيبايي بيشتر شد تا امروز كه
به اوج خود رسيده است . پس بر ما زنان است كه يكبار براي
هميشه به اين جريان پايان دهيم و دست از آسيب زدن به جسم خود
برداريم و براي تن خود احترام و ارزش قائل شويم و زيبايي را به
شكلي ديگر و در جايي ديگر جستجو كنيم ـ حضرت گلناز (ع)
!!!
در آخر بگم كه جناب آقاي زند ، شما خيلي خوشبختيد كه
كم ديده ايد كه كسي مانند من به مسائل سطحي نگاه كند . در عوض و
با نهايت تاسف ، من بسيار ديده ام كساني را كه به مسائل سطحي
نگاه و بعد هم راجع به آن اظهار نظر كرده اند . بسيار ديده ام .
بسيار زياد !
Posted by golnaz at 22:28
|
Tuesday, July 29, 2003 |
هميشه نگران بود
هميشه نگران بود . نگران خواسته نشدن ، نگران پذيرفته نشدن ،
نگران طرد شدن . مي ترسيد . مي ترسيد از روزي كه مورد توجه
قرار نگيره . اون به عقيده ي من هميشه بيمار بود . خيلي از
دختران اينچنين بيمار بار مي آيند و بيمار بار مي آورند . 17
ساله كه بود يكبار دماغشو عمل كرد . يكبار ديگه هم 18 سالگي چون
شوخي شوخي مشت من بود كه خورد تو دماغش و خون بود كه بند نمي
اومد . خودش مي گفت با اين عمل اعتماد به نفس به دست اورده .
هميشه مواظب اندامش بود . كم غذا مي خورد و خيلي چيزهايي را كه
دلش مي خواست نمي خورد و من هيچ وقت نفهميدم چطور يه انسان مي
تونه چنين خودشو از لذت خوردن كيك بستني و شكلات محروم كنه !
گذشت و من 4 سال نديدمش تا چند روز پيش . اول نشناختمش . بعد
هم كه شناختم ، به روي خودم نياوردم . ولي اون شناخت . من چندان
تغييري نكرده بودم . شايد فقط ابروهام باريكترشده و كمي هم
آرايش. فقط يه كم . ولي او .. شبيه عروسك شده بود ، زيبا و
مصنوعي . گونه ها و چونه اش رو هم به دست جراحان پلاستيك سپرده
بود و معلوم بود هنوز هم لب به بستني و شكلات نمي زنه . لبخندي
روي صورتش ماسيده بود . شنيده ام كساني كه گونه هاشون رو برجسته
مي كنند نمي تونند دهان را از يه حدي بيشتر باز كنند . يعني نمي
تونند قهقهه بزنند . محكومند به لبخند زدن . ولي از نگاهش معلوم
بود كه هنوز نگران است . نگران داوري و انتقاد از بيرون نسبت به
تن خود از زاويه ي ديدي كه مردها به او نگاه مي كنند و بي اعتنا
به اينكه بدنش چه احساسي در درون دارد . او هنوز هم در حال رقابت
است . و من نگران بدنهايي كه به خاطر تربيت نادرست صاحبانشان
سلامت خود را از دست مي دهند . كافيست اين جماعت قبل از دست زدن
به چنين جراحي هايي ، اول مغز كپك زده شان را زيبا مي كردند .
شايد ديگر نيازي به جراحي هاي بعدي نبود !
Posted by golnaz at 22:39
|
Wednesday, July 02, 2003 |
وسط پياز
كاش حداقل براي يك بار هم كه شده كل تاريخ بشري به دست يك
انسان بي غرض و مرض و با چشمان كاملا باز نوشته مي شد تا ما
ضعيفه هاي ناقص العقل مي فهميديم كه كجاي تاريخ ايستاده ايم
. فكر مي كنيد ما زنها و دخترها جايگاهمون در روند حوادث
كجاست و اصلا نقشمون در سير تاريخ چيه ؟ ما اين نيمي از جمعيت ،
چي كاره ايم ؟ بالاخره سر پيازيم يا ته پياز ؟ در همه ي حركات
اجتماعي و در همه ي اعتراضات و انقلابها زنها نقش غير قابل
انكاري داشته اند در آخر هم بيشترين صدمه ها رو زنها و بچه ها
ديدن . زنهايي كه شاهد تكه تكه شدن بچه هاشون بودن . زنهايي كه
در نبود شوهر بار يك خانواده رو به دوش كشيدن و زنهايي كه قبل از
اعدام و در زمان جنگ ، قبل از مرگ مورد تجاوز قرار گرفته اند .
خلاصه اينكه زنها و بچه ها هميشه در طول تاريخ تقاص قدرت طلبي ها
و سلطه گري هاي مردان را پس داده اند بي اينكه هيچ سهمي از اون
قدرت ببرند . جالب اينجاست كه در دوران سركوب زنها و مردها
يكباره با هم برابر مي شوند . شايد اين تنها مقطعيست كه آنها
حقوق مساوي دارند . زنها همچون مردان دستگير مي شوند . همچون
مردان به زندان مي افتند و شكنجه مي بينند و آخر سر هم اعدام مي
شوند . بدون كوچكترين ارفاقي به جهت ضعيفه بودن و ناقص العقل
بودنشون !!!! در انقلاب فرانسه زنان پاريس اولين گروهي بودند
كه سر رشته ي امور رو در دست گرفتند . در اكتبر 1789 در حالي كه
آقايون در مجلس موسسان سرگرم بحث در مورد قانون اساسي جديد بودند
، زنان كارگر ، زنان خدمتكار و فروشنده و زنان انقلابي معروف به
زنان شلوار پوش كه حدود 6000 نفر مي شدند به طرف تالار اجتماعات
شهرداري پاريس به تظاهرات پرداختند. در زمان برده داري ، زنان
سياه پوست در راه آهن هاي زير زميني يعني جاده هاي فرار زير
زميني كه ايالات برده داري جنوب را به ايلات شمال متصل مي كردند
، زندگي خود را به خطر مي انداختند . در انقلاب روسيه و بعد
از آن در جنگهاي جهاني زنان كارگر و زنان پارتيزان نقش زيادي در
اعتصابات و حمله هاي چريكي داشتند . ولي هميشه در دوران پس از
بحران ، دوره ي صلح و پيروزي ، سهم زنان چيزي به مراتب كمتر از
آنچه كه شايسته اش بودند ، بود . زنان انقلابي فرانسه به اتهام
هرزه گي مورد حمله قرار گرفتند و حدود 100 سال پس از آن طول كشيد
تا توانستند به حق شركت در انتخابات ، حق طلاق و سقط جنين دست
يابند . زنان سياه پوست هم بر سر خانه و زندگي شون برگشتند و
تبديل شدند به كيسه بوكس شوهرانشون در هنگامي بد مستي . در شوروي
هم در زمان استالين تقويت و تحكيم خانواده تبديل به يك وظيفه ي
رسمي شد و عشق آزاد به عنوان اختراع بورژوازي ، منفور قلمداد شد
. به عنوان پاداش براي زنان داراي بيش از 7 فرزند ” درجه ي
افتخار مادري “ به ميدان آمد . قوانين ضد طلاق و ضد سقط جنين در
سال 1936 تصويب و همجنسگرايي ممنوع اعلام شد . در سرزمين
آريايي از سالها پيش از انفجار نور ! زنان و دختران كفش كتاني
پوش ، پابه پاي مردان به مبارزه ي مخفي عليه حكومت پرداختند ، به
زندان افتادند و شكنجه ديدند . آن زمان كه مامور بودند اعلاميه
اي رو در لباس خود يا كالسكه ي بچه شون مخفي كنند كسي نمي گفت :
اهوي زنيكه تو رو چه به اين كارا . تو برو قورمه سبزيتو بپز
! حالا همون زنها و دختران پيچيده در حجاب ، محبوس در اندروني
ها ، نشسته اند و دونه دونه از دامنشون مرد به معراج شليك مي شود
!! و در راهروي بين اتاق خواب و آشپزخانه كپك مي زنند
.
خلاصه اينكه ، فكر نكنم حالا حالا ها از تو اين نمد ها
واسه ما كلاهي در بياد . حالا هي برو تو اين شلوغي ها گاز اشك
آور بخور و فحش بشنو . فكر كنم اگه چگورا هم عمرش به دامادي مي
رسيد زنشو مي شوند تو خونه تا جوراباشو وصله بزنه و گاهي هم بده
نفنگشو گردگيري كنه .
خب ، زن ! حالا فهميدي جاي تو، توي
سير حوادت تاريخ بشري كجاست ؟ تو نه سر پيازي نه ته پياز . تو
وسط پيازي . همونجايي كه آخر سر ريز ريز ميشه و توي روغن داغ جلز
و ولز ميكنه . تو هموني . وسط پياز !
Posted by golnaz at 08:47
|
Tuesday, June 10, 2003 |
اسرار مگو
منم مثل مسافر روزي
روزگاري ميان خطوط يك كتاب كهنه به لغتي بر خوردم بس غريب . شايد
12 ساله بودم . فكر كنم همسايه هاي احمد محمود بود يا
علويه خانم هدايت . اون كلمه اين بود ” مادر ....“ ! هر
چي با خودم كلنجار رفتم معني شو نفهميدم . رفتم از مامان پرسيدم
: مامان ...ده يعني چي ؟ مامان چپ چپ نگام كرد : ـ كي
بهت گفته ؟ از كجا شنيدي ؟ ـ از هيشكي . تو كتاب خوندم
. ـاين كتابا چيه كه مي خوني ؟ از اين به بعد خواستي كتابي
بخوني اول نشون من بده تا بگم مناسب سن تو هست يا نه . ـ خب .
ولي نگفتي ... يعني چي . ـ نمي دونم . فقط انقدر تكرار نكن .
حرف زشتييه . فهميدي ؟ رفتم سراغ بابا . ـ ... يعني چي
؟ ـ ابروهاش تو هم رفت ولي لبخند هم مي زد . ـ اينو كي
يادت داده ؟ ( احمقانه ست ، انگار اينكه از كي شنيده ام يا
كي يادم داده ، تغييري تو معني كلمه ميده ؟!!!) ـ هيچ كس . تو
كتاب خوندم . ـ خب ( بعد از كلي من ومن ) يعني زني كه با
مرداي زيادي دوسته !!!! ( برو تو كف معني !) اين كتابا هم هنوز
زوده برات . خودت بزرگتر كه شدي معني همه ي اين حرفارو مي فهمي .
( خبر نداره كه بزرگ هم كه شدم معني خيلي از اين كلمات رو
نفهميدم ) بگذريم . فكر مي كنيد چند درصد از جوونها و بزرگ
سالهاي امروز ، اسرار مگو رو توي خونواده و از پدر و مادر
ياد گرفتند؟ چند در صد از پدر مادر هاي به ظاهر روشن فكر راجع به
مسايل جنسي با نوجوون هاي در سن بلوغشون صحبت مي كنند ؟ فكر مي
كنيد بچه ها بيشترين آموزش رو از كجا كسب مي كنند ؟ خونواده ؟
دوست ؟ مدرسه ؟ شنيدم پسر بچه ها بيشتر در محيط مدرسه و از طريق
هم سالانشون و فحش هاي جنسي كه تو كوچه و خيابون ميشنون با مسايل
جنسي آشنا مي شن و در بيشتر موارد اطلاعاتشون كافي و درست نيست .
دختر ها رو نمي دونم . خودم بيشتر اطلاعاتم رو از مادرم كسب كردم
(يكي دو سال قبل از اون روزي كه هورمون هايم بهم خيانت كنند ! )
بعدها هم كتابي روبهم معرفي كرد كه اتقدر اصطلاحات علمي درش به
كار رفته بود كه چيز زيادي دستگيرم نشد . جايي خوندم كه علت
75 درصد از طلاق ها و بحران هاي بين روابط زوجين ، نا هماهنگي
درسكسه كه علت آن هم عدم آگاهي طرفين از حالات و روحيات جنس
مخالفشونه. چند سالي هست كه تو دانشگاه ها واحد تنظيم
خانواده گذاشتن . مسخره است . به دختر و پسر هاي 21 و 22
ساله كه به ندرت ازدواج كرده و يك دوتا بچه هم دارند مسايل و
بحران هاي دوران بلوغ رو گوشزد مي كنند .( ما كه سر كلاس جز دست
انداخت استاد و مسخرگي كار ديگه اي نكرديم . ) به هر حال به
عقيده ي من هيچ جايي سالم تر و امن تر محيط خونواده براي مطلع
كردن بچه از حالات فيزيكي و روحي دوران بلوغ و سالهاي بعد از آن
وجود نداره . همين !
Posted by golnaz at 14:23
|
Tuesday, June 03, 2003 |
تحريك
دبيرستاني كه بودم ، دبير معارفي داشتيم كه مي گفت : كفش
پاشنه بلند نپوشيد چون صداش مردها رو تحريك مي كنه . راستش من
شخصا با كفش پاشنه بلند راحت نيستم چون وقتي مي پوشم مثل شترمرغ
راه ميرم و بعدش هم كمر درد مي گيرم ولي تز دبير فرهيخته ي ما هم
منحصر به فرد بود . بعد ها توي يك كتاب خوندم كه تحريك پذيري
مردان كاملا تحت تاثر تربيت و فرهنگ شفاهي جامعه است . مثلا در
جايي كه زنان سر تا پا در پوشش و حجاب باشند ديدن تنها ساق پايي
برهنه مي تونه هوس انگيز باشه و در جاي ديگر كه عموما زنان پوشش
كمتري دارند ديدن پاي لخت آنچنان محرك نيست . در فرهنگ غالب
جامعه بدن زن نويد رابطه ي جنسي ست . ميل جنسي ابزاريست مردانه و
منحصرا در اختيار و كنترل مردان و غريزه ي جنسي اصلا براي زنان
مورد بحث نيست . مردها از نظر جنسي فاعل و مهاجم و اسير ” شهوتي
مهار نا پذير “ هستند و فقط با كاميابي از زن سيراب مي شوند و
چندان فرقي نمي كنه كه زن مايل باشه يا نه . ايدئولوژي
مردسالار زنان را يا مادراني مقدس و مورد احترام مي داند (كه
همين تقدس اجباري و دروغين دستشنو ميذاره تو پوست گردو ) و يا
اشيايي جنسي براي كامجويي مرد . زن خوب هم آن است كه بدنشو
پبوشونه و موجبات فتنه و بي آبرويي نشه و زمينه ي گناهكاري جانور
وحشي و شهوتران را به وجود نياره . جالبه كه خود مردها هم با
تمام وجود در اين نقش فرو رفته اند و باورشون شده . من اگه مرد
بودم حتما به اين تصوير چندش آور اعتراض مي كردم ! فضا به
قدري مسمومه كه در فرهنگ محاوره اي حتي ما زنها هم براي تعريف
تمايلات و حالات جنسي از اصطلاحات مردانه استفاده مي كنيم و شوخي
ها و متلك هاو جوك هاي جنسي كه همه تحقير زن را در بر دارند به
خنده مون ميندازه . نتيجه ي اين نگرش مردسالارانه به غريزه ي
جنسي چيزي نيست جز تحت سلطه و انقياد نگه داشتن هر چه بيشتر زن و
تبلور آن را هم كه از دست به متر شدن مامورين اماكن گرفته تا
طراحي خانه هاي عفاف و به تازگي هم ايجاد محدوديت هاي شغلي از
جمله اشتغال در بانك ها و... مي توان به وضوح ديد. تئورسين
هاي اين نگرش با ژست هاي مصلحت طلبانه و تهوع آورشون هميشه دم از
حفظ شرف و عفت جوانان مي زنند و ساماندهي نيروي جنسي ! كه صد
البته منظور ايشان از جوانان تنها مردان جوان هستند كه بايد اين
تنها استعدادشون كنترل بشه . بيماران جنسي كه هيچ وقت ياد
نگرفتند انسان باشند .
Posted by golnaz at 00:38
|
Saturday, May 24, 2003 |
همه ي واقعيت رو نگفتن گاهي اوقات
از دروغ گفتن هم زشت تره
گفتم : همه ي واقعيت رو نگفتن گاهي اوقات از دروغ گفتن هم زشت
تره . برو رك و راست همه چيزو باهاش در ميون بذار . فكر نمي كنم
اگه صادقانه با موضوع برخورد كني اتفاقي بيفته . گفت : تو هم
دلت خوشه ها . برم چي بگم ؟ بگم قبلا با فلاني بودم و بعد هم
.... گفتم : خوب آره ، حداقل از اين سر درگمي نجات پيدا مي
كني . واكنشش رو هم مي بيني . گفت : واكنشش از حالا معلومه كه
چيه . يه اردنگي مي زنه به ماتحت مباركم و ميگه هري ، برو پيش
هموني كه بودي . گفتم : خوب ولش كن برو . آدمي كه انقدر بي
شعوره كه يه همچين مسئله اي رو نمي تونه هضم كنه اصلا به درد تو
نمي خوره . ازدواج هم كه بكنيد بدبخت ميشي . گفت : چي ميگي
تو؟ من ديگه از اين آدم ايدآل تر نمي تونم گير بيارم . پولدار،
خوشتيپ ، باكلاس . تازه اين كه دليل بي شعوري نيست . فرهنگ جامعه
اينه . مردا همينن ديگه . گفتم : به نظر من همچين مردي عقب
مونده و احمقه . ارزش يك ثانيه نوجه رو نداره چه برسه به يك عمر
زندگي . مگه خودش قبل از تو با كس ديگه دوست نبوده ؟ خب تو هم
مثل اون . گفت : خودت اگه مشكل منو داشتي هيچ وقت راستشو نمي
گفتي . اونم به كسي كه دوستش داري . گفتم : من اصلا سراغ يه
همچين آدمايي نمي رم كه بعد بخوام راست بگم يا دروغ . معشوق تو
حدود14 قرن دير پا به اين دنيا گذاشته . به هر حال اگه مشكل تو
رو هم داشتنم ، كه از ديد من مشكل نيست و فقط بي عدالتيه طبيعته
، مي رفتم رك و راست همه چيز رو به شريك آينده ي زندگيم مي گفتم
. گفت : خيالت راحت . شريك زندگي تو اصلا پيدا نميشه . از
حالا به بابات بسپر با كارخونه ي ترشي سازي قرار داد ببنده
. گفتم : خب نشه . به جهنم . ازدواج نمي كنم . تا حالا كي از
بي شوهري مرده كه من دوميش باشم ؟ قرار بود مرباي آلبالو بشم ،
ميشم ترشي آلبالو .
ديگه چيزي نگتيم . با هر دوز و
كلكي كه شد تونست همسر مرد مورد علاقه اش بشه . و من به
زندگي اي فكر مي كنم كه از همون ابتدا با دروغ و دغل شروع بشه
.
Posted by golnaz at 21:11
|
Sunday, May 18, 2003 |
اسمشو چي مي خواي بذاري
....... وسط داد و ناله ها ، در اوج درد براي اينكه حواسش
را پرت كنم مي پرسم : ” حالا اسمشو چي مي خواي بذاري ؟“ بريده
بريده مي گويد : ” نمي دونم ببينم شوهرم چي ميگه .“ عصباني مي
شوم : ” بچه ي تو را ، تو داري اين جوري درد مي كشي ، اونوقت شو
هرت ...“ بيچاره فقط كم داشت در اين شرايط يكي برايش درباره ي
حقوقش سخنراني كند . ( ولي واقعا عجيبه كه حتا در اين لحظه هم حس
نمي كنند ” حق “ بيش تري دارند ) اين دفعه بعدش پرسيدم : ” خب
، حالا چي دلت مي خواد ؟ “ گفت : ” خودم دوست دارم بذارم زهرا
ولي شوهرم ميگه شقايق “ گفتم : ” شقايق قشنگتره “ بعد يكهو
خودم رو جمع كردم . ” اما نظر تومهمه ، بايد اسمشو هرچي دوست
داري بذاري “ .......... ( اينجا همه زن هستند / فصل زنان
، جلد سوم )
Posted by golnaz at 16:48
|
Thursday, May 15, 2003 |
اسلام ؟ مقام والاي زن ؟
در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر ( ع ) منقول است
: زني آمد به خدمت حضرت رسول ( ع ) و گفت : يا رسول الله چيست
حق شو هر بر زن ؟ فرمود كه اطاعت شو هر بكند و نافرماني او نكند
از خانه ي او بي رخصت او تصديق نكند و روزه ي سنت بي رخصت او
ندارد و هر وقت اراده ي نزديكي او كند مضايقه نكند ، اگر چه بر
پشت پالان شتر باشد و از خانه ي او بي رخصت او به در نرود و اگر
بي رخصت او بدر برود ، ملائكه ي آسمان و زمين و ملائكه ي رحمت
وملائكه ي غضب همه او را لعنت كنند تا به خانه برگردد . (
حيله المتقين ـ علامه محمد باقر مجلسي )
اميراامومنين
حضرت علي ( ع ) : زينهار مشورت با زنان مكن ، راي ايشان ضعيف
و و عزم ايشان سست است و ايشان را پيوسته در پرده بدار و بيرون
مفرست و تا تواني چنان كن كه غير از تو مردي را نشناسند و به
ايشان خدمتي به غير آنچه متعلق به خودشان دارد مگذار كه اين براي
حال ايشان و خشنودي ايشان و حسن جمال ايشان بهتر است ، زيرا زن
گلي است و خدمتكار نيست و همچنين خودش را گراميدار و سخنش را در
حق ديگران قبول مكن و خود را بسيار به دست او مده . ( نهج
البلاغه )
ـ اسلام ؟ مقام والاي زن ؟ تساوي حقوق ؟ فمنيسم
اسلامي ؟!!!! جميعا شيشكي !!!!
Posted by golnaz at 09:53
|
Wednesday, May 14, 2003 |
انسان زن زاده نمي شود
انسانها زن زاده نمي شوند . زن بار مي آيند . وقتي قبول
كنيد كه رفتار و كنشي بر اساس ذات غير قابل تغيير است ، امكان هر
گونه دگرگوني در افراد را از بين برده و هر نا هنجاري اجتماعي را
قابل توجيح مي كنيد . متاسفانه در هيچ فرهنگي صفات شناخته شده
ـ بلاهت ، هوشمندي ، زيبايي ، زشتي ، ابتكار و بردباري و ...ـ
صرفا صفاتي انساني معرفي نشده اند . هميشه بخشي از اين صفات
ماهيتي زنانه و بخشي مردانه داشته اند . وقتي باور داشته
باشيد جاه طلبي و سلطه گري صفاتي مردانه و در طبيعت مردان است و
غير قابل تغيير ، ديگر اعتراض به انواع تجاوزو سركوبهاي جنسي و
خشونت هاي خانگي و اجتما عي بي معناست . همينطور وقتي سكون و
ميل به آرامش را صفاتي زنانه و منحصرا در اختيار زنان بدانيم
بايد راضي باشيم به اينكه زنان تا ابد در پستو ها حبس شوند ، رخت
بدوزند و رخت بشويند و شيران نر بزايند .
Posted by golnaz at 00:00
|
Sunday, May 11, 2003 |
روسپي
من روسپي را فقط و فقط قرباني بي گناه جامعه مي دانم . به
خودم حق نمي دهم ازش بيزار باشم . بيزارم از شرايط روسپي پرور !
شهرم ، جامعه ام . دوستي معتقده يه فاحشه هم مثل بقيه افراد
شاغل جامعه در ازاي دريافت پول و يا هر كپيتال ديگري خدماتي را
ارائه مي كنه. درست مثل يك كارمند كه ار زاي خدمات ذهني و جسميش
حقوق در يافت مي كنه . (ميتونيد تو نظر خواهي بخونيد ) فكر مي
كنم لازمه كه در اين مورد يه توضيحي بدم . وقتي حرف از فحشا و
روسپي گري مي زنم منظورم اون فاجعه ايست كه در حال حاضر و در
جامعه ي در حال گذار ايران ديده ميشه و نه سكس وركينگ اروپايي و
امريكايي . ميدونم كه در آن سوي آبها ـ لازم نيست را ه دور بريد
، همين دبي بغل گوشمون ـ تشكل هاي دولتي و نيمه دولتي وجود دارند
كه به اين زنان خدمات اجتماعي ، بهداشتي و درماني و ..... ارائه
مي كنند . شايد در اين صورت ارائه ي خدمات در ازاي دريافت پول
درست باشه ولي در مملكت اسلامي من از اين خبرا نيست . فكر مي
كنيد چند درصد از زنان خياباني داخل كشور از روي ميل و رغبت و نه
از سر فقر و ناچاري تن به خودفروشي مي دهند ؟ خبر داريد چه تعداد
از آنها تنها نان آور يك خانواده اند ؟ فكر مي كنيد چند درصدشون
مبتلا به انواع بيماري هاي مقاربتي هستند ؟ مي دونيد بيشترين
قشرجامعه كه در معرض انواع خشونت هاي جسمي و جنسي قرار مي گيرند
همين زنان خياباني هستند ؟ كجاي اين شبيه شبيه اون فرمول ساده
انگارانه ي دريافت كاپيتال در ازاي ارائه ي خدماته ؟ به عقيده
ي من تنها راه نجات زندگي اين قشر بي پناه ايجاد موسسات مستقل
خصوصي از سوي فعالين و مدافعين حقوق زنان ـ البته نه از نوع خانه
ي عفاف !!! ـو آموزش حرفه و پيدا كردن شغل است . (مي دونم خيلي
رويايي به نظر مياد . حكومت اسلامي ؟ خصوصي؟ مستقل ؟ هر هر هر
) فقط اين وسط مسئله اي كه هميشه فراموش ميشه نقش مردان
خياباني ، همون مشتريان موذي ست . همونايي كه جدا از باطن عياش و
ولگردشون شوهران متعهد و پدران مهربانند و يا يكي يكدونه هاي
مامان باباشون . مي تونند پزشك باشند يا كارگر يا سرهنگ نيروي
انتظامي . بايد فكري هم به حال مردان خياباني ، بيماران جنسي
كه آزادانه در خيابانها در پي طعمه مي گردند ، كرد .
Posted by golnaz at 00:00
|
Wednesday, May 07, 2003 |
فرهنگ زن ستيز
هرجا كه از انديشه ي مردسالار يا فرهنگ زن ستيز حرف مي زنم
منظور تمام مردان ، يا فقط مردان آن جامعه نيست. كم نيستند زناني
كه به علت آموزش نادرست با تمام وجود به اين انديشه خوش خدمتي مي
كنند. مادراني كه خود قرباني فرهنگ مردسالارانه اند ولي
دخترانشان رو حرف شنو و مطيع پسرانشان بار مياورند . با اينكه در
زندگي زناشويي مورد توهين و تحقير و ستم واقع شده اند ، باز هم
به گوش دخترانشون مي خونند كه بايد با لباس سفيد به خونه ي بخت
رفته و با كفن بيرون بيايند و صداشون هم در نياد . مدرن هاشون
هم فكر مي كنند هر چه دختر رو گرون تر بفروشند خوشبختي اش را
بيشتر تضمين مي كنند :
ـوا ؟!! مگه دخترمو از سر را اوردم
كه با 500 تا سكه بدم بره ؟!
راستشو بخواين من فكر مي كنم
دختري كه سر مهريه و شيربها و .. چك و چونه مي زنه عملا فرقي با
يك فاحشه نداره . تنها فرقشون اينه كه روسپي بد بخت خودشو با پول
كمتر و براي مدت زمان كمتر مي فروشه ، ـ تازه از روي ناچاري و از
همه سو حتي از جانب خريدارش تحقير ميشه ـ ولي دخترك آفتاب مهتاب
نديده ي ما با سكه هاي طلا و براي يك عمر . بعد هم با كمال
پررويي شاكي از اينكه چرا حق و حقوق برابر با مردان نداره !!!
براي رسيدن زنان به حقوق و جايگاه انساني هزار و يك راه وجود
داره كه فكر نكنم خودفروشي اخلاقي با قيمت هاي نجومي يكي از اون
راهها باشه
Posted by golnaz at 14:54
|
Saturday, May 03, 2003 |
نقش مادري
انديشه ي مرد سالار نقش زن را جداي از نقش مادري و همسري نمي
بيند . مردان براي اينكه كامل باشند لازم نيست ازدواج كنند و
براي پذيرفته شدن در اجتماع لزوما نبايد پدري شايسته و همسري
متعهد باشند . وظايف و انتظارات كاملا از هم مجزاست . در
مقابل ، نقش اجتماعي زنان كاملا زير سايه ي نقش خانوادگيشان است
. جامعه ي مرد سالار هميشه زن خوب را برابر با مادر خوب و همسر
خوب در نظر مي گيرد . دختران به دنيا مي آيند كه در نهايت ازدواج
كنند و مادر شوند . در نتيجه آموزششان هم تمام و كمال در ارتباط
با نقش مادري و همسري پي ريزي مي شود . آنگونه بار مي آيند كه
بتوانند رضايت مردان را جذب كنند و عشق و احترامشان را به دست
آورند و كودكانشان را پرورش دهند و زندگي آرامي را براي شوهران و
فرزندان فراهم سازند . براي همين است كه نمي توانند در عرصه
هاي اجتماعي هم تراز مردان ايفاي نقش كنند . بر ايشان خرده
نگيريد زيرا فقط براي مادر شدن آموزش ديده اند .
Posted by golnaz at 00:16
|
Wednesday, April 16, 2003 |
من ضد مرد نيستم
جدا متاسفم كه بعضي ها راجع به فمنيسم و جنبشهاي زنان انقدر
عاميانه فكر مي كنند و نظر مي دهند . آزاديخواهيشون رو به رخ مي
كشند ولي وقتي حرف از ظلم به نيمي از جامعه مي شه شروع مي كنند
به پرت و پلا گفتن . يك آشناي ابلهي مي گفت كه فمنيستها يا مطلقه
هستند يا ترشيده و زشت و كج و كوله . جدا نمي دونم چي بايد بگم
ولي اگه اينطور باشه پس من بايد يك نمونه ي اصلاح نژاد شده يا
جهش يافته باشم !!! فكر مي كنم لازمه به چند موضوع جهت تنوير
افكار عمومي اشاره كنم : من ضد مرد نيستم .مردان بزرگ
و بي نظيري در زندگيم بودند كه تاثير زيادي در انتخاب خط مشي كلي
ام داشتند . مرداني كه همراه و راهنما و پشتيبانم بودند و من تا
ابد مديونشون هستم . ولي همه ي اينها باعث نمي شه كه چشمم رو روي
ظلمي كه در طول تاريخ و حتي در حال حاضر در همه ي دنيا به زنها
مي شه ببندم . ظلمي كه شايد در بعضي موارد خود زنان پايه ريز و
تثبيت كننده اش هستند . من جايي زندگي مي كنم كه براي دادگاه
خانواده اش فرقي نمي كنه كه پزشك باشم يا خانه دار يا بي سواد ،
به هر حال صلاحيت نگهداري بچه ام رو ندارم . مهم نيست 17 ساله
باشم يا 70 ساله ، براي كار كردن ، درس خوندن و مسافرت رفتن بايد
حتما اجازه ي مردي رو كسب كنم . جايي زندگي مي كنم كه بر اساس
قوانين برگرفته از آيات الهي اش مزرعه ي شوهرم به حساب مي آيم و
بايد هرگونه در خواست جنسي اش را بر آورده كنم (1)، مبادا فرشته
ها تا صبح لعنتم كنند. (2) جايي كه حتي خونم بهايي نصف بهاي
خون مردان را دارد . شايد براي بعضي ها اين دلايل براي معترض
بودن كافي نباشه ولي من به عنوان يك زن ، ضعيفه يا هر چيزديگري
كه اسمش رو بگذاريد به همه ي اين قوانين و آداب و رسوم احمقانه
اعتراض دارم . همين ! ( شعر زير ازسروده هاي شهيد پروانه
فروهر است. )
در اين زمين سوخته در اين خانه ي
تار كه جز تو اي كلاغ و بوي گند روبهان ما را نصيبي
نيست در اين غمخانه ي ويران اينجا كه سايه در سايه غم
نهفته است ، و عزا دامن بر آن گسترده اينجا كه حسرت
مرگ بر زيستن مي بارد و مي بارد ما ، زنها ، اين
خيل بي سر وپايان كه از كمترين هم كمتريم كه ديوار و در
شهر را فضاحتشان پوشانده چه محلي از اعرابيم
؟!!
Posted by golnaz at 21:14
|
Tuesday, April 08, 2003 |
اعتماد به نفس
اون روزي كه صفت فمنيست رو براي تعريف خودم انتخاب كردم ،
نفهميدم كه بي هوا انگشتمو فرو كردم تو لونه ي زنبور . وقتي با
توهين ، تحقير و تمسخر ديگران مواجه شدم باورم شد كه زنها هميشه
بايد بابت آنچه كه با اراده و فهم خود انتخاب مي كنند ( پوشش ،
تحصيل ، شغل ، همسر و ....) تقاص پس بدهند . تا وقتي سرشونو مثل
گوسفند بندازن پايين و اجازه بدن كه انتخابشون كنند و براشون
تصميم بگيرند هيچ اتفاقي نمي افته . ماجرا از وقتي شروع مي شه كه
يك بره ي بازيگوش بخواد از گله جدا بشه و راه خودشو بره
. فمنيسم به من جراتي رو داد كه آدم فقط وقتي كه عضو گروهي
همفكر و همراه باشه به دست مياره . فمينيسم به من ياد داد
زني كه از شوهرش كتك مي خوره حقير و بدبخت نيست . حقير و بد بخت
مرديست كه براي اثبات عقيده اش از عضله هاي بازوش استفاده مي كنه
، نه از فكر و زبونش . فمنيسم به من ياد داد زني كه تن فروشي
مي كنه ، زني كه مورد تجاوز قرار مي گيره يا كودكي كه مورد سو
استفاده ي جنسي قرار مي گيره ، گناهكار نيست . بلكه قرباني دين ،
فرهنگ و جامعه ايست كه به مردان مي آموزد كه سكس مانند هر كالايي
خريدني ست و آنگاه كه خريدني گشت ، به زور هم قابل تصاحب است
. فمنيسم به من ياد داد كه از توهين ، تحقير و فحش جنسي
نسبت به خودم شرمگين نشوم و سكس را ابزار تنبيه و سركوب خود و در
اختيار مردان نبينم . فمنيسم به من اعتماد به نفسي داد كه
جز در سايه اش قادر به كسب آن نبودم . براي همين هم با افتخار مي
گويم كه فمنيست هستم .
Posted by golnaz at 23:36
|
|
حرفهای من خاله زنکی اند
از وبلاگ آويشا
: حرفهای من خاله زنکی اند! چون من زنم. مرا متهم می
کنند به اينکه خاله زنکی ام! که حرف از ماتيک و هايلايت و اپيل
ليدی می زنم. که حرف از روش پخت فلان کيک می زنم. که حرف از
آشپزی می زنم. حرف از بچه داری، زايمان، روسری ... . آنکه مرا
محکوم می کند، حرف از فوتبال می زند. حرف از ماشين، کامپيوتر،
موشک، جنگ، خبر. از ماشين و فوتبال او چيزی به من نمی
رسد، اما تمام حرفهای خاله زنکی من، نهايتاً برای
اوست!
Posted by golnaz at 14:08
|
Thursday, April 03, 2003 |
مادر شدن
مادر شدن و فرزند پروري ، و نه غريزه ي مادري ، به زنان مي
آموزد كه حفظ زندگي بسيار دشوار تر از نابود كردن آن است . هر
سرباز كه كشته مي شود جگر گوشه ي مادري است كه او را با خون دل
پرورده است . مادر ارزش زندگي را مي داند ، چرا كه موجودي ناتوان
و آسيب پذير را چنان تيمار مي كند كه به انساني توانا بدل شود
.......
در دوران معاصر ، در پرتو گسترش انديشه هاي جهان
شمول ، مادران بسياري به اين حقيقت پي برده اند كه اگر بناست بچه
هاي آنان ايمن باشند ، دنيا بايد براي همه ي كودكان و جگر
گوشه ها جاي امني باشد ........
علت ستيز زنان با جنگ و
جنگ طلبي و حكومت هاي نظامي گرا اين است كه حكومت هاي نظامي گرا
و متكي بر ارتش بد ترين نوع حكومت هاي مردسالارند . چنين حكومت
هايي براي آنكه بتوانند ماشين جنگي خود را سرپا نگه دارند ،
ناچارند به سنت هاي پوسيده ي جامعه ي مردسالار اتكا ورزند . در
چنين جامعه اي زنان شهروندان درجه ي 2 به شمار مي آيند و فقط
كساني به مراتب بالاي اجتماعي دست مي يابند كه در فن خشونت و
نظامي گري استاد باشند .......
( زن ، صلح و خشونت / نيره
توكلي )
Posted by golnaz at 22:34
|
|
فيلم دنيا
هميشه برام سوال بوده ، اينكه زنان براي رسيدن به اهدافشون و
احقاق حقوقشون از اسلحه هاي زنانه شون استفاده كنند ، كار
اخلاقيي است يه نه ؟ فيلم دنيا رو ببينيد . حتما مي فهميد
منظورم چيه .
Posted by golnaz at 21:41
|
Wednesday, April 02, 2003 |
بوي گند فرهنگ مرد سالار حتي تو
گورستانها
بوي گند فرهنگ مرد سالار حتي تو گورستانها هم آدمو خفه مي
كنه.دقت كردين كه روي قبر ها فقط اسم پدر آدمو مي نويسند؟ تازه
بعضي جاها به جاي اسم پدر اسم شوهر رو مي نويسند هيچ اسمي از
مادر برده نمي شه . از زني كه حد اقل مالك نيمي از بدن فرزند است
.( تازه اگه حجم اسپرم و تخمك رو مقايسه كنيد ميبينيد بسيار
بيشتر از نيم است.) زني كه 9 ماه جنين رو با خودش حمل مي كنه ،
به دنيا مياردش و بزرگش مي كنه .هيچ جا هيچ اسمي ازش برده نميشه
. انگار كه اون آدم از لاي به لاي بوته ها بيرون اومده . براي
من اصلا اهميت نداره كه بعد از مرگم جسدم رو موميايي كنند يا
بندازند تو چاه . ولي اگه قراره چالم كنند و سنگي روي قبرم
بذارند ، مصرم كه اسم مادرم روي قبرم باشه حتي اگه اسم پدرم
نباشه !
Posted by golnaz at 01:14
|
Monday, February 17, 2003 |
رقابت
زنان و دختران هميشه به اندام خود از زاويه ي ديد مردان نگاه
كرده اند . حس رقابت دائم زيباي ، خيلي زود ملكه ي ذهن دختر بچه
ها مي شود و تا آخر عمر آنها را نگران داوري و انتقاد نسبت به
بدن خود مي سازد و وادار به رقابت در برابر هم و براي تائيد و
توجه مردان .
ـ بدون آرايش بيام بيرون ؟!! كي اونوقت
نگام مي كنه ؟!! ـ قدم خيلي كوتاهه براي همين همه جا كفش
پاشنه بلند مي پوشم . ـ دماغم قوز داره . براي همين هيچوقت
عكس نيمرخ نميندازم ! ..........
بازوان ، پاها ، شكم
، سينه و باسن بايد دقيقا آنگونه باشد كه مردان مي پسندند . درست
همانند گوشت هاي تكه تكه شده در قالب هاي خاص در قصابي . بسياري
از زنان و دختران به علت رژيم هاي غذايي نا مناسب و جراحي هاي
متععد زيبايي دچار اختلالات جسمي و بيماري هاي تغذيه هستند و
آنان كه تن به اين جريان نمي دهند هميشه احساس مي كنند كه عيبي
در بعضي از قسمتهاي بدنشان وجود دارد و اثرات روحي اين نارضايتي
بر تمام مراحل زندگي و رفتار ها و برخورد هاي اجتماعي سايه مي
اندازد . به عقيده ي من تنها چاره اين است كه يكبار و براي
هميشه به رقابت نهادينه شده با مانكن ها خاتمه دهيم ، يعني
اقليتي كه خود قربانيان بدبخت تفكر مردسالار هستند و تمام وقتشان
را صرف آن مي كنند كه خود را بي نقص جلوه دهند . بايد به
دخترانمان ياد دهيم كه بدن خود را دوست بدارند و نسبت به آنچه
هستند ارزش و احترام قائل باشند .
Posted by golnaz at 17:59
|
Friday, February 07, 2003 |
من هرگز واژه ي ” نه “ را
نياموختم
من هرگز واژه ي ” نه “ را نياموختم مادرم مدرسه
جامعه هرگز به من واژه ي ” نه “ را نياموخت من بسياري
از واژه ها را نياموختم واژه هاي روشن و شفاف واژه هايي كه
نمود چگونه بودن و چگونه زيستن بود واژه هاي ممنوع واژه
هايي كه در قاموس دختران و زنان جامعه حك نشده بود واژه هايي
كه در تنها در انحصار نيمه ي ديگر جامعه بود و من و زنان
بيشمار همزادم از آنها بي خبر بوديم من هرگز واژه ي ” نه “ را
نياموختم من هرگز ”نه “ نگفتم در مقابل اسارت و
بردگي در مقابل ظلم و جور ها به كلام حقير ” آري“ بسنده
كردم من هرگز فرصت نيافتم كه به واژه ي نفي بيانديشم و پيش
از آنكه به اين واژه بينديشم واژه ي ” آري“ را بر من تحميل
نمودند من با كلام ” آري“ خودم نبودم از خويش تهي
بودم مي خوردم به بستر آلودگي ها مي رفتم شادي مي
كردم رنج مي كشيدم كار مي كردم و مهره ي دستهاي چركين
نابرابري ها بودم من هرگز فرياد نمي زدم و كلام ” نه “ را
بر زبان نمي راندم زيرا كلام ” نه “ را نياموخته بودم و آن
را واژه اي ممنوع و انحصاري مي دانستم و آنروز كه برادر كوچكم
با واژه ها بازي مي كرد واژه ي تازه اي را شنيدم ” نه
“ و به شتاب واژه را از او ربودم و با خود تكرار كردم
: نه ، نه ، نه .... و برادرم فرياد زد اين واژه ي تو
نيست اين واژه براي تو ممنوع است و من لبخند زدم من
آموختم من واژه ي تازه اي آموختم وآنروز دانستم كه اين
واژه ي پر بها يي است واژه ي مبارزه به پا خاستن و
خواستن است من واژه ي ” نه “ را آموختم و با ” نه “
آموختم كه پاسخ همه ي سوالها و خواسته ها ” آري“ نيست !
( نمي دونم از كيه !!!)
Posted by golnaz at 23:38
|
Wednesday, February 05,
2003 |
ايدئولوژي جنسيت
اين نوشته قرار بود جاي ديگري و با عنوان ديگري نوشته شود كه
در حال حاضر آن سايت رو هواست . بنا بر اين اينجا نوشته مي شود .
( مي دونم مثل نوشته هاي قبلي خام و پر ايراده ـ قابل توجه سعيد
ـ ولي لطفا بيش از اون چيزي كه هستم ازم توقع نداشته باشيد
)
ايدئولوژي جنسيت شماري از موضوعات مرتبط با هم را شامل
مي شود كه مهمترين آنها عبارت است از تفاوت سنتي ميان زنان و
مردان از نظر مقام و پايگاه اجتماعي و سياسي . موضوعات ديگر
عبارتند از ، ازدواج ، درستي و نادرستي طلاق ، سقط جنين و
جلوگيري از بارداري ، هم جنس گرايي و به طور كلي رفتار جنسي
. جنسيت و تفاوتهاي جنسي به طرق مختلف زندگي را نظم مي دهند .
نخستين پرسشي كه درباره ي نوزاد مي شود اين است : ” پسر است يا
دختر ؟“ در جوامع سنتي تولد پسر موجب شادماني و تولد دختر موجب
ناراحتي است . در جامعه ي ما زنان و مردان از لحاظ مقام و
منزلت ، خواست ها و نياز ها و تقسيم كار متفاوت انگاشته مي شوند
. تصورات كليشه اي از قبيل اينكه زنان مهربان تر از مردانند و
درك بهتري از واقعيات روان شناختي دارند در مقابل مردان درك و
فهم بهتري از واقعيات سياسي و اقتصادي دارند و انتظار مي رود كه
بهتر فهم ماشين آلات و پيچيدگي فن آوري مدرن را داشته باشند .
انسان شناسان و جامعه شناسان ادعا كرده اند كه اين پيش فرضها
و انتظارات درباره ي رفتار زن و مرد از جامعه اي به جامعه ي ديگر
و از دوراني به دوره ي ديگر فرق مي كند . فمينيسم به معني
مورد ترديد و چالش قرار دادن تمامي قطعنامه ها و قرار داد ها
ييست كه زنان را بر اساس پيش فرضهاي جامعه سر سپرده ، فرودست و
جنس دوم نگه مي دارد . فمينيست ها مي كوشند تا به تفاوت هاي موكد
اجتماعي ميان زنان و مردان با چشم باز نگاه كنند . آنان معتقدند
فرض هاي عامي هستند كه مي گويند رفتار طبيعي و قابل قبول زنان و
مردان چيست و خاطر نشان مي كنند كه اين فرضها ي عام اغلب بر ضد
مصالح زنان هستند . كتي ميلت در كتاب سياست جنسي مي گويد
: مفاهيم پذيرفته شده درباره ي خلق و خوي و وظايف مردانه و
زنانه و جامعه پذيري پسران و دختران براي پيروي از آنها ، تضمين
مي كند كه قدرت جامعه در دست مردان با قي خواهد ماند !
(
منابع : فمينيسم ، از مجموعه كتابهاي گام اول / فلسفه ي مدرن /
فلسفه به زبان ساده )
Posted by golnaz at 00:04
|
Monday, February 03, 2003 |
ازداج وسيله ايست براي تتمع مرد از
زن
ميگه : رابطه ي جنسي وسيله اي براي تنبيه زنان ، مي توني
بگي از چه منبعي براي چنين حكم بزرگي و قطعي استفاده كردي ، و
فكر نمي كني كه همين نظرت بيشتر موئيد ( املاش درسته ؟) اين نكته
نيست كه رابطه ي جنسي رو يك رابطه ي صرفا مردانه و يك طرفه مي
بيني تا يك كنش متقابل بين دو انسان . لمس بدن و رفتار غير
اجتماعي ، آيا لزوما لمس كردن بدن غير رفتار غير اجتماعي محسوب
ميشه ؟ در كجا ودر چه شرايط صورت مي گيره ؟ ميگم : منابع
من بجز چهار تا و نصفي كتابي كه مطالعه مي كنم ، جامعه ي من و
مردمي هستند كه از صبح تا شب باهاشون درگيرم . از محيط هاي فر
هنگي گرفته تا كوچه و بازار و خيابون . ترجيح مي دم زندگي رو
بيشتر با همه ي جسمم لمس كنم تا اينكه از پشت ديوار هاي كاغذي
نظاره اش كنم . تو فرهنگ مطلقا مرد سالار ما ، آميزش جنسي جدا از
اينكه منحصرا ابزار لذت مردان انگاشته شده به عنوان وسيله ي
تنبيه و سركوب زنان هم است . ترم اول دانشگاه براي درس معارف
اسلامي (1) تحقيقي به عهده ام گذاشته شد با موضوع ازدواج در
اسلام. كامل ترين تعريف ازدواج رو در يك كتاب مربوط به فرقه ي
حنفي پيدا كردم كه مي گفت : ازداج وسيله ايست براي تتمع مرد
از زن ! ( مي شه جاي كنش متقابل رو بهم نشون بدي ؟) كافيه در
يك دعواي مردانه به فحش هايي كه از دهان ها بيرون مياد دقت كني .
بيشتر اين فحش ها مربوط به همخوابگي با خواهر و مادر و همسر
طرفين است .( كساني كه هيچ نقشي در دعوا نداشته اند و بايد تقاص
گردن كلفتي مردانشان را بدهند .) فكر مي كني در ذهن اين آدمها
سكس جز ابزار تنبيه و انتقام جويي مفهوم ديگه اي داشته
باشد؟ لمس بدن بدون رضايت شخص يك رفتار غير اجتماعي محسوب مي
شه . من در توضيح را جع به رفتار هاي مردان در تاكسي و خيابان و
واكنشهاي زنان نوشتم . فكر نمي كردم انقدربرايت مبهم باشه
!!! در ضمن اون نوشته عقايد و ايدآل هاي من نبود . شرح حال
شرايط جامعه ي من بود كه براي هر زني كه در اون زندگي مي كنه
كاملا محسوسه . همين !
Posted by golnaz at 14:34
|
Monday, January 27, 2003 |
مردها بايد دست بكشند
در طول قرون متمادي رابطه ي جنسي وسيله اي قلمداد شد در
اختيار مردان كه از آن براي تنبيه زنان استفاده مي كردند . خشونت
جنسي هرگونه رفتار غير اجتماعي از لمس بدن تا تجاوز را در بر مي
گيرد . اين نوع خشونت ممكن است در حيطه ي زندگي زناشويي و
خانوادگي از جانب اشخاص مذكر خانواده صورت گيرد . در فرهنگ
ايراني ـ اسلامي به علت الزام به تمكين زن از شوهر و همچنين حلقه
هاي مستحكم خويشاوندي ، معمولا آزار جنسي مسكوت مي ماند و زنان
حتي جرات طرح آن را در محافل خانوادگي ندارند . تحمل اين خشونت
عادت شده است و آن را طبيعي مي انگارند علاوه بر اين احساس شرم
نيز دهان ها را مي بندد . اسلام تسليم شدن به تمايلات جنسي
مرد را توصيه كرده و بر خشونت جنسي در زندگي زناشويي صحه گذاشته
است ( رجوع شود به سوره هاي بقره ، نساء ، مائده و ديگر كتب ديني
به خصوص نهج البلاغه) زناني كه مورد تجاوز جنسي قرار مي گيرند
براي باز يافتن سلامت روحي خود بيش از هر چيز به حمايت و مشاوره
نياز دارند. اما متاسفانه با سيستمي مواجه مي شوند كه مسوليت
گناه را معطوف به قرباني مي داند . ( در برخي موارد قرباني تجاوز
براي اثبات ادعاي خود در دادگاه ملزم به ارائه ي چهار شاهد مرد
است ) در جامعه ي ما ، معمولا وقتي زني از دست مزاحمت مردي در
تاكسي يا خيابان شكايت مي كند ، طوري با او برخورد مي شود كه
انگار خود او مسبب مزاحمت است . لذا زنان براي حفظ حرمت خود
بيشتر ترجيح مي دهند در سكوت و انزجار ، آنچه بر سرشان مي رود را
تحمل كنند . بنابر اين من معتقدم ، تنها يك راه آسان براي
جلوگيري از تجاوز وجود دارد : ” مردها “ بايد از آن دست بكشند
!
Posted by golnaz at 01:49
|
Wednesday, January 01,
2003 |
بماني
به دنيا اومديم كه يه مدت زجر بكشيم بعد هم بميريم . فيلم
“ بماني “ به كارگرداني مهرجويي مضموني زنانه(فمينيستي؟) دارد
مثل بيشتر كارهاي قبلي اش . اينبار به سراغ جامعه ي سنت زده ي(
نميدونم اين تركيب درسته يا نه ) ايلام رفته . همه مون كما بيش
راجع به پديده ي خودسوزي دختران درشهرهاي به نسبت سنتي شنيده ايم
. دختراني كه شعله هاي داغ آتش را به زندان جهل و تعصب ترجيح مي
دهند و مرداني كه خدايي مي كنند.دختراني كه تنها اسلحه شان
زيبايست و تنها هنرشان توليد مثل است و خانه داري . مرداني كه
ارزش مي آفرينند ، مرداني كه حد وحدود تعيين مي كنند ، مرداني كه
كتك مي زنند و فحش مي دهند مرداني كه سر ميبرندو بعد وجدانشان
آسوده و راضيست ، مرداني كه تصميم مي گيرند كه كدامين دختر بايد
بميرد و كدام يك بايد بماند .مرداني كه ” زن سوخته و ديوانه نمي
خواهند ” . حتما بريد و فيلم “ بماني “ رو ببينيد .
Posted by golnaz at 00:20
|
Thursday, December 19,
2002 |
روسپيگري
هرگاه حرف از فحشا و روسپيگري مي شود ، چهره ي زناني در
ذهنمان مي آيد ، با لباس و آرايشي نا متعارف و حركاتي خاص خود ،
در گوشه ي خيابان و در انتظار مشتري . آمار رو مي شوند
: 400000 زن خياباني در تهران زندگي مي كنند ، ميانگين سني 16
سال ، 70% از آنها مبتلا و يا ناقل ويروس ايدز هستند و 60% شان
معتادند ....... و حرفي از بازيگر نقش مقابل اين زنان در اين
تراژدي برده نمي شود . مردان ، مردان خياباني . سوار بر مركب
، در گوشه و كنار شهر با چشمان حريص و در جستجوي طعمه . اگر تن
فروشي ضد اخلاق است چرا طرفين به يك اندازه كوبيده نمي شوند
؟ براي من فحشاي ناشي از فقر تا حدي قابل توجيه است . بنا به
آمار 80% اين زنان تنها نان آور يك خانواده اند و تنشان تنها
سرمايه شان . تاوان شغلشان را هم مي دهدند . از دست دادن پايگاه
اجتماعي ، هدف خشونت و توهين و تحقير گشتن ، و ابتلا به بيماري
هاي مقاربتي و ........ و مردان قصر در مي روند . مرداني كه
ظاهرا پدران مهربانند و شوهران مسئول . و يا يكي يكدونه هاي پدر
و مادر . كسي هست كه آماري از مردان خياباني به من بده ؟
Posted by golnaz at 19:14
|
Monday, December 16, 2002 |
سوره ي نساء ، آيه ي 34
سوره ي نساء ، آيه ي 34 :
مردان را بر زنان تسلط و حق
نگهباني است ، به واسطه ي آن برتري كه خداوند بعضي را بر بعضي
مقرر داشته ، و هم به واسطه ي آن كه مردان از مال خود بايد به
زنان نفقه دهند . پس زنان شايسته و مطيع در غيبت مردان حافظ حقوق
شوهران باشند و آنچه را كه خدا به حفظ آن امر فرموده نگهدارند .
و زناني كه از مخالفت و نافرماني آنان بيمناكند بايد نخست آنان
را موعظه كنيد اگر مطيع نشدند از خوابگاه آنان دوري گزينيد ، اگر
باز مطيع نشدند آنها را بزنيد ( تنبيه نماييد ) . چنانچه اطاعت
كردند ديگر بر آنها حق هيچ گونه ستم نداريد .
Posted by golnaz at 20:39
|
|
مي تونم چند تا سوال از شما
بپرسم
× مي تونم چند تا سوال از شما بپرسم ؟ ـ راجع به چي؟ ×
راجع به خانواده ـ خانواده ي خودم ؟ ×خير كلا خانواده در
ايران . ـ خوب كه چي ؟ × مي خواهم نظرتان را راجع به كتك
زدن بپرسم . ـ اگه زن نافرماني بكند ، لج شوهرش را در بياورد
، البته مي زندش . ولي اگه علم داشته باشد ، فهم داشته باشد ،
شوهرش را بتواند تر و خشك بكند ، شوهرش هم خيلي دوستش دارد و
هرگز نمي زندش . × حالا اگر مرد نافرماني بكند و لج زنش را در
بياورد ، زنش مي تواند او را بزند ؟ ـ نه . × چرا ؟ ـ
براي اينكه او ضعيفتر از آن است كه مرد را بزند . × پس چون
ضعيفتر است و نمي تواند بزند ، كتك مي خورد ؟ ـ كتك كه نبايد
بخورد ، اگر لج شوهرش را در بياورد ، نداند شوهرش را چه جور خواب
بكند . اما اگر خوابش را گير بياورد ، شوهرش هم هر گز نمي زندش
. × اين همسايه بغلي شما كه همكارتان است ، اگر لج شما را در
بياورد ، مي زنيدش ؟ ـ اگر بتوانم با زبان متقاعدش مي كنم و
خودش عقلش برسد ، نه نمي زنمش . ولي وقتي كنترل خودم را از دست
بدهم ، نتوانم جلو خودم را نگه دارم ، البته دعوايمان مي شود ،
كتك كاريمان مي شود . × خوب ، حالا اگر ببينيد كسي كه لج شما
را در مي آورد از شما بلند تر و قوي تر است ، مثلا قهرمان بوكس
است ، باز هم مي زنيدش ؟ ـ نه ، اعصاب خودم ناراحت تر مي شود
. × تا حالا چند بار زنتان را زده ايد ؟ ـ خيلي ! ×
چرا؟ ـ براي اينكه من شب كه مي روم خانه ، خسته هستم . عوض
اينكه زندگيش را مرتب كند ، مي نشيند به تلويزيون ديدن . مرد هم
وقتي كه خسته است ، ناراحت است ، اگر ببيند زندگيش مرتب است ،
خستگي از تنش در مي رود . × آخرين باري كه او را زديد كي بود
؟ ـ يادم نيست . × امسال هم او را او را زده ايد ؟ ـ
بعله . × سر چي ؟ ـ يادم نيست والله . × آخر چرا كتكش
زده ايد ؟ ـ مثلا مي گويم اينها را چرا اينجا گذاشتي ، بردار
. مي گويد خودت بردار . مي گويم وظيفه ي توست كه برداري . مي
گويد خوب تو برداري چه مي شود ؟ شما باشي چه كار مي كني؟ وقتي زن
نفهمد كه وقتي مرد بهش مي گويد فلان لباس من بايد حاضر باشد و مي
رود خانه مي بيند حاضر نيست و زن بگويد خودت بكن ، البته كه مرد
ناراحت مي شود . × چند تا بچه داريد ؟ ـ چهار تا . ×
وقتي زنتان را مي زنيد ، آنها كجا هستند ؟ ـ آنها هم توي خانه
اند . زن بايد عقلش برسد كه وقتي زندگيش را مرتب نمي كند ، بچه
هم ياد مي گيرد . × شما كه زنتان را مي زنيد ، فكر نمي كنيد
پسرتان هم ياد مي گيرد زنش را بزند و دخترتان ياد مي گيرد از
شوهرش كتك بخورد ؟ ـ زنها بايد عقلشان برسد . همه ي اين
چيزها را بايد زن عقلش برسد . × مادر شما در قيد حياتند ؟
ـ بله . × خيلي برايش احترام قائليد ؟ ـ بله ! × پس
چطور احترام مادر بچه هايتان را جلو بچه هايتان از بين مي بريد
؟ ـ او بايد خودش عقلش برسد . صد دفعه هم بهش بگويي همان حرف
خودش را مي زند . × وقتي ميزنيد، گريه مي كند ؟ ـ البته
گريه مي كند ، اما باز هم يك حرف سختي مي زند كه بيشتر مرا تحريك
كند . × خوب ، چه كند ؟ فقط بخورد ؟ ـ نخورد ، بايد وظيفه
ي خودش را انجام بدهد ، كه مردش نزندش . بايد خواب شوهرش را گير
بياورد و زندگيش را تامين بكند تا كتك نخورد . × رگ خواب آن
بيچاره را كي گير مي آورد ؟ ـ چي ؟ خواب زن ؟ يك مرد بد بختي
كه اول صبح از خانه بيرون مي رود ، صد جور ذلت و زحمت مي كشد ،
يك نفره تمام خرج و مخارج يك خانواده را تامين مي كن ، شب كه
ميرود ، بايد زن هم وظيفه ي خودش را بداند كه مشتركا كار و زندگي
خانه اش را تامين بكند . × آن زنهايي كه مخارج خانه را با
شوهرانشان با هم تامين مي كنند ، آنها هم دارند از شوهرهايشان
كتك مي خورند ، آنها بايد چه كار كنند ؟ ـ آنها را نمي دانم
. بس است ديگر .
( پژوهشي درباره ي خشونت عليه زنان در
ايران / مهرانگيزكار / با تلخيص )
Posted by golnaz at 20:17
|
Wednesday, December 04,
2002 |
اسلامگرايان
نمي دانم آن گروه از اسلامگرايان ( چه افراطي و چه استحاله
شده ) كه دين اسلام را بخشنده ي ارزش واقعي به زنان مي دانند ،
به محتواي كتب ديني خود واقفند يا خير . من فكر مي كنم هر تفكري
، نه بر مبناي كلي بافي هاي نظري بلكه بر اساس نقش اجتماعي آن در
طول تاريخ مورد داوري قرارمي گيرد . براي من تعبير و تفسير و
توجيه فردي فلان روشنفكر ديني !!! اهميت چنداني ندارد . به نظر
من اعتقادات مذهبي جامعه ي ما يكي از سد هاي سيماني بر سر راه
جنبش زنان بوده و به همان اندازه هم دست انديشه ي مرد سالارانه
را براي اعمال خشونت و توجيه آن باز گذاشته . شايد ارزش گذاري
نادرست و در نظر نگرفتن نياز هاي جسمي و روحي ، تنها نتيجه ي
نگرش مذهبي و اسلامي به زنان است .
حديث از حضرت محمد :
بهترين زنان شما زني است كه فرزند بسيار آورد و دوست شوهر باشد و
صاحب عفت باشد و در ميان خويشان خود عزيز باشد و نزد شوهرش ذليل
باشد و از براي شوهر خود زينت و بشاشت كند و از ديگران شرم كند و
عفت ورزد ، هر چه شوهر گويد شنود و آنچه فرمايد اطاعت كند و چون
شوهر با او خلوت كند آنچه از او خواهد مضايقه نكند ، اما به شوهر
در نياويزد كه او را به تكليف بر جماع بدارد . بعد از آن فرمود :
بد ترين زنان شما كسي است كه در ميان قوم خود خوار باشد و بر
شوهر مسلط باشد و فرزند نياورد و كينه ورز باشد و از اعمال قبيحه
پروا نكند و چون شوهر غايب شود زينت كند و خود را به ديگران
نمايد و چون شوهر آيد مستوري اظهار كند و سخنش را نشنود و اطاعتش
نكند و چون شوهر با او خلوت كند مانند شتر صعب ، مضايقه كند و از
آنچه شوهربه آن اراده دارد قبول نكند و از تقصيرش در نگذرد
. (حليه المتقين ، ملا محمد باقر مجلسي ) در حديث ديگر
منقول است : زني به خدمت حضرت رسول آمد و سوال كرد : حق شوهر بر
زن چيست ؟ فرمود : زياده از آن است كه توان گفت ، از جمله حق ها
آن است كه از خانه بي رخصت او بيرون نرود و به نيكو ترين بوهاي
خوش خود را خوشبو كند و نيكو ترين جامه هاي خود را بپوشد و به
بهترين زينتها خود را بيارايد و هر بامداد و شام خود را بر او
عرضه كند و اگر اراده ي جماع داشته باشد ابا نكند و هيچ شب
نخوابد كه شوهر از او خشمناك باشد . زن گفت : هر چند شوهر بر او
ظلم كرده باشد ؟ فرمود : بلي . ( حليه المتقين ، ملا محمد
باقر مجلسي )
Posted by golnaz at 11:59
|
Tuesday, November 26,
2002 |
25 نوامبر و 4 آذر
ديروز ، يعني 25 نوامبر و 4 آذر ، مصادف بود با روز جهاني
مبارزه با خشونت عليه زنان . خشونت خانگي شايع ترين نوع خشونت
اعمال شده بر زنان است . متاسفانه به علت نبود آزادي بيان و
سانسور شديد خبري در ايران آمار دقيقي در اين مورد در دسترس نيست
ولي آنچه از اخبار و گزارشات به چشم مي خورد اين است كه شمار
زيادي از زنان ايراني ، از هر قشر طبقه ي اجتماعي مورد ضرب و شتم
، توهين و تحقير عناصر ذكور خانواده-پدر، برادر ، شوهرو..- قرار
مي گيرند . (فحاشي و توهين لفظي نيز در اين حيطه قرار مي گيرد )
در فرهنگ مردسالارانه ي ايران امروز ، از آنجايي كه مردان از
نظر قدرت بدني و همچنين قدرت درك و تحليل ، برتر از زنان به حساب
مي آيند ، حق رام كردن و تربيت زنان چموش و سركش بر عهده ي آنان
گذاشته شده است . ( حد و مرز سركشي نيز طبق سليقه ي مرد انتخاب
مي شود ) بد بختانه ، از آنجا كه قوانين جاري ـ بر گرفته از
فقه اسلامي ـ نيز به نوعي زنان را جزو املاك و اموال مرد مي
شمارد (×) جز در موارد حاد ، مراجع قانوني حمايت چنداني از زنان
نمي كنند . ( به تازگي زمزمه هايي در مورد تشكيل خانه هاي امن
توسط بخش خصوصي ، براي پناه دادن زنان خشونت ديده در تهران شنيده
مي شود ) از ديد من ، آسيب و جراحت جسم زن خشونت ديده در درجه
ي دوم اهميت قرار دارد . مهم تر از آن روح و روان اوست كه در زير
كوبه هاي خشم له مي شود . هر ضربه اي كه از جانب مرد در محيط
خانه ( جايي كه قائدتا بايد مكان امن و آسايش باشد ) بر اندام زن
وارد مي شود بخشي از غرور ، شخصيت و احساس امنيت او را محو مي
كند . يعني همان چيز هايي كه براي ادامه ي حيات سالم رواني يك
انسان شديدا لازم است .
(×) زنان شما مزارع شما هستند ،
به مزارعتان آن طور كه مايليد وارد شويد (سوره ي بقره ) مردان
بر زنان سرپرستي دارند و به امور آنان مي پردازند چنان كه واليان
به امور رعيت مي پردازند . بدان جهت كه خداوند بعضي را بر بعضي
برتري بخشيده است (حديث )
Posted by golnaz at 20:42
|
Sunday, November 17, 2002 |
فاطمه
به دوستاني كه نوشته ي من را راجع به پديده ي خشونت عليه زنان
در ايران نخوندن توصيه مي كنم در صورت تمايل سري به آرشيو زده و
سپس به سراغ نوشته ي زير بيايند . سيزده ، چهارده ساله كه
بودم همكلاسي اي داشتم به نام فاطمه .دختر نا آرامي بود و دو ،
سه سالي از بقيه ي بچه ها بزرگتر . پدري داشت به حد كفايت ! عصبي
و الكلي كه هر از گاهي مانع ادامه ي تحصيل او مي شد . كتك جيره ي
روزانه ي فاطمه بود . بعضي وقتها هم پدره حسابي به سرش مي زد و
مثلا سر دخترش رو از ته مي تراشيد (كه فاطمه از روي خجالت يك
روسري زير مغنعه ي مدرسه سرش مي كرد ) يا ته سيگارش رو روي بدن
فاطمه خاموش مي كرد. به خاطر نا هنجاري هاي رفتاري اي كه داشت
( البته اون موقع به نظرم نا هنجاري بود و امروز فقط واكنشها
ايست طبيعي )من در اون دوران رابطه ي چندان نزديكي باهاش نداشتم
. خانواده ام نيز ـ از ترس تاثير پذيري ـ به شدت مخالف هر نوع
ارتباط من با او بودند. سال سوم دبيرستان كه بودم به گوشم
رسيد كه صاحب فرزندي نا خواسته و نا خوانده شده و به اجبار به
عقد پدر احتمالي فرزندش در آمده . و چند وقت پيش از دوستان
قديمي شنيدم كه بر اثر آزار و اذيت و شكنجه هاي جسمي و روحي شوهر
جاني تر از پدرش ، دچار نوعي اختالات رواني و گفتاري شده و
شنوايي يك گوشش نيز به كل از بين رفته و شوهر هم او را به اين
بهانه طلاق داده است . و امروز ، من فقط و فقط نگران دختر 4
ساله ي فطمه هستم كه با پدرش زندگي مي كند.
Posted by golnaz at 19:11
|
Monday, November 11, 2002 |
مرد ستيزي
براي بسياري كلمه ي فمينيسم هنوز معادل “ مرد ستيزي“ يا جنگ
ميان جنسيت هاست و چشم اندازي از رقابت زنان و مردان را تداعي مي
كند . شايد اين بدان علت باشد كه چون دايره ي انديشه ي فمينيسم
بسيار گسترده است تمام افرادي را كه به نوعي براي رفع انواع
تبعيض هاي اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي ، جنسي و... از زنان
مبارزه مي كنند در بر مي گيرد . از بانواني كه براي بدست آوردن
سهم ديه ي مساوي با مرد يا سهم مساوي براي حضانت كودك ، لغو
مجازات سنگسار ، رفع انواع شكنجه هاي خانگي ، جسمي ، روحي و جنسي
اعمال شده بر زنان در كشور هاي آسايايي و افريقايي من جمله كشور
خودمان تلاش مي كنند گرفته تا زنان مرفه و نيمه مرفهي كه براي
بدست آوردن ثبت قانوني ازدواج خود با همسر همجنسشان را در اروپا
و امريكا دست به راهپيمايي مي زنند. امروزه در تمام دنيا زنان
خواستار حقوق حقه ي خود به منزله ي موجود انساني هستند و فمينيسم
به مفهوم عصيان در برابر تمامي ساختار هاي قدرت ، قوانين و
قطعنامه هايي كه زنان را سر سپرده ، فرو دست و جنس درجه ي دوم
نگه ميدارند مي باشد و همچنين مورد سوال و چااش قرار دادن روابط
ميان مردان (به عنوان يك گروه ) و زنان (به عنوان گروه
ديگر). فمينيسم به معني مورد ترديد قرار دادن تقسيم كار در
جهان است كه مرد را مسئول حوزه ي عمومي ـ يعني كار ، ورزش ، دولت
ـ قرار داده در حالي كه زنان با جان كندن و بيگاري در خانه تمامي
فشار و بار زندگي خانواده را به دوش مي كشند .( فمينيسم ،مجموعه
كتابهاي گام اول ، ترجمه ي زيبا جلالي) جنبشهاي فمينيستي
نزديك به حدود 3 الي 4 قرن است كه در غرب پا گرفته است و از نظر
من آغاز خود را مديون مبارزات منسجم زنان سياهپوست كه در پي بدست
آوردن حقوق مساوي با سفيد پوستان بودند و همچنين زنان انقلابي
انقلاب فرانسه است . هر چند كه در پايان باز هم به آنان ظلم شد و
خواسته هايشان فراموش گشت. جرقه هاي جنبش فمينيستي (البته نه
با اين نام) در ايران ، نزديك به يك قرن است كه زده شده است .
زنان ايران بايد آگاهانه در كنار يكديگر عليه قوانين سنتي و عقب
مانده ي جامعه فعاليت كنند كه اين تنها راه براي دستيابي به حقوق
انساني است . بعد ها راجع به موانع پيش روي زنان ـ مذهب ،
عرف،فرهنگ شفاهي و..ـ خواهم نوشت.
Posted by golnaz at 21:03
|
Tuesday, November 05,
2002 |
تبعيض
پايه ي همه ي تبعيض ها از بچگي گذاشته مي شه . از همون موقعي
كه مادرت (بنا بر تربيت خود) به دست برادرت هواپيما و ماشين ميده
و به دست تو عروسك . تو هم ياد مي گيري كه وقتي كه خودت هم مادر
شدي به دست دخترت عروسك بدي و به دست پسرت ماشين و هوا
پيما. از همون مو قعي كه دوست و آشنا و فاميل موقع احوال پرسي
با برادت ميگن : “چه پسر عاقل و باهوشي!! “ و به تو ميگن : “ چه
دختر خوشگلي!! “ و تو هم ياد مي گيري و روزي كه مادر شدي همين ها
را براي بچه هات قرقره كني . و بعد قدم به قدم از دنياي واقعي
جدا مي شي و پا به دنيايي خيالي مي گذاري كه در آن نهايت خوشبختي
حلقه ايست از جنس طلا و جاده اي كوتاه و دو طرفه و قانوني بين
آشپزخانه و اتاق خواب ، و تو تا آخر عمر بايد اين مسير رو طي كني
و صدات هم در نياد . چه بر سر مغزت مي ياد؟ خودت هم نمي دوني
. بعد ها وقتي خودت هم مادر شدي به دخترت از همان كودكي ياد
ميدهي كه شايستگي خود را براي طي همان جاده ي قانوني و مسخره به
هم جنسانش ثابت كنه . خيالت هم راحت باشه چون بهشت زير پاته
.
Posted by golnaz at 22:38
|
Wednesday, October 23,
2002 |
خشونت عليه زنان
خشونت عليه زنان نه پديده ايست تازه و نه مختص جغرافيايي خاص
در جهان . در تمام كشور هاي دنيا (البته با درصدهاي كمتر يا
بيشتر) زنان مورد انواع خشونت هاي خانگي و اجتماعي قرار مي گيرند
. روزي نيست كه در صفحه ي حوادث روزنامه ها خبري از ضرب و شتم و
شكنجه ي زني توسط شوهر ، پدر ، برادر و يا افراد غريبه نباشد .
به نظر من خشونت در ايران تفاوت هاي عمده اي با ساير كشور ها
مخصوصا كشور هاي پيشرفته دارد . يكي از اين تفاوت هااين است كه
معمولا در جامعه ي ما زن ها تا به اصطلاح كارد به استخوانشان
نرسد و خطر جدي جاني را حس نكنند صدايشان در نمي آيد و شكايتي
نمي كنند. شايد اين مربوط به فرهنگ ما ، يا سنت هاي متحجرانه و
همچنين آموزه هاي ديني جامعه باشد. هميشه در فرهنگ ما در گوش
دختران خوانده شده كه بايد با لباس سفيد به خانه ي شوهر رفته و
با كفن از آن بيرون آيند و يا در مقابل رفتار هاي عصبي شوهر خود
نرمي نشان دهند و يا از آنجا كه طلاق از ديد عوام امري مذموم به
حساب تا آنجا كه مي توانند از فروپاشي كانون خانواده جلوگيري
كنند. آموزه هاي و قوانين اسلامي تا حد بسيار زيادي دست مرد
را در به كار بردن خشونت باز گذاشته است . در احاديث متواتر و
معتبر موارد بسيار زيادي از عقايد زن ستيزانه ديده مي شود كه حتي
روشنفكران به اصطلاح ديني هم به هيچ عنوان قادر به توجيح آنها
نيستند . من جمله ارزش گذاري هاي نادرست بر روي زن و يا قوانين
توجيه نا پذير طلاق ، حضانت ، ارث و ديه كه بر گرفته از نص صريح
قران مي باشند .(رجوع شود به سوره هاي بقره ، نساء و مائده )
لازم به ذكر است كه آيات و احاديثي نيز درباره ي تكريم بعضي از
زنان ديده مي شود كه به ارزش گذاري نا درست بر مي گردد و با اين
وجود توجيه گر بقيه ي موارد نيستند. گو اينكه با در نظر گرفتن
قوانين مرد سالارانه ي جامعه ي ما حتي مراجعه به مراجع قانوني هم
چيز زيادي عايد زن نمي كند ولي اين تنها گريز و شايد تنها راه
احقاق بخش ناچيزي از حقوق ناديده گرفته ي زنان باشد . در روز هاي
بعد باز هم راجع به پديده ي خشونت عليه زنان در ايران خواهم نوشت
و در پايان شعري از فروغ فرخ زاد :
خيز از جا پي
آزادي خويش خواهر من ز چه رو خاموشي؟
خيز از جاي كه
بايد زين پس خون مردان ستمگر نوشي
كن طلب حق خود اي
خواهر من از كساني كه ضعيفت خوانند
از كساني كه به صد
حيله و فن گوشه ي خانه تو را بنشانند
بايد اين ناله ي
خشم آلودت بي گمان نعره و فرياد شود
بايد اين بند گران
پاره كني تا تورا زندگي زندگي آزاد شود
خيز از جاي و
بكن ريشه ي ظلم راحتي بخش دل پر خون را
جهد كن جهد كه
تامين كني بهر آزادي خود قانون را
Posted by golnaz at 18:59
|
Monday, October 21, 2002 |
اعلاميه ي جهاني حقوق بشر ، ماده ي
25
اعلاميه ي جهاني حقوق بشر ، ماده ي 25 ، بند 2 : مادران و
كودكان حق برخورداري از كمك و مراقبت ويژه را دارند . همه ي
كودكان اعم از آنكه ثمره ي ازدواج باشند يا نباشند ، بايد از
حمايت اجتماعي يكسان بهره مند شوند.
motherhood and
childhood are entitled to special care and assistance . All
children, whether born in or out of wedlock, shall enjoy the
same social protection.
“ بايد كسي يا كساني باشند كه
كودكان عالم را بخندانند ، كسي يا كساني باشند كه برايشان نقاشي
بكشند ، فيلم بسازند ، موسيقي دلخواه آنانرا بسازند و بار
گرانترين سختي زندگي را بر آنان سبك كنند“
اگه دلت مي
خواد براي چند لحظه از شر كابوس بچه هاي خياباني ، بچه هايي كه
پشت چراغ قرمز آدامس و گل مي فروشند ، بچه هايي كه از آشنا و
غريبه كتك مي خورند و مورد سو استفاده ي جنسي قرار مي گيرند ،
خلاص بشي يك سري به پنجمين نمايشگاه آثار تصويرگران كتاب كودك
بزن. زمان : از 2 تا 14 آبان 1381 مكان: فرهنگسراي نياوران
، انتهاي خيابان پاسداران مقابل پارك نياوران
اگر مي
خواهي عاشق خوبي باشي يا خوب عاشقت باشند ، حتي در نوجواني ـ سني
كه عشق ، چيزي جز برق نگاه ، لمس دست ، و تشنگي لبها نيست ـ به
خويشتن بياموز كه علي رغم همه ي دل مشغولي ها ، بچه ها را با
تمامي پهناوري بي كرانه ي قلبت عزيز بداري . اين كار به آساني ،
شدني ست ـ مثل از بر كردن يك غزل ناب مولوي. (يك عاشقانه ي
آرام، نادر ابراهيمي )
Posted by golnaz at 18:10
| |
| |
|
|
|
|
|
Recent Entries
Category Archives
Monthly Archives
Search
Credit
| |
|